بسم الله الرحمن الرحیم

یه مدت مربی باشگاهمون براش کاری پیش اومد و باشگاهو سپرد به من!

من هم اولین کاری که در جهت مربیگری و رئیس بازی کردم این بود که اون فلش لامصب رو با اون آهنگای جفنگش به یغما بردم و اسپیکرو به گوشیم وصل کردم .حالا هرچی گوشیمو زیرورو میکنم دریغ از حتی یه آهنگ ملایم

فقط سخنرانی و مداحی.

آقا ما اومدیم ازون مداحی قشنگامون گذاشتیم .موج غرغرات سرکار الیه ها به سمتم سرازیر شد

بنده هم با زبون نرم خامشون کردم و راضی شدن

درگام دوم مربیگریم خواستم برم عکس اون گولاخارو از دیوار بکنم  آدم به جای انگیزه میگرخه وقتی به اونا نیگا میکنه

اما خاله دختر گفت اگه اونا رو بکنی فاطمه خانوم(مربی باشگاه)ازینجا شوتت میکنه بیرون.منم منصرف شدم

نوبت رسید به ورزش های گروهی با اعتماد به نفس و بسم الله شروع کردم فقط یه مشکل کوچولو این وسط وجود داشت .من چهارتا حرکت که میرفتم دیگه بعدش به ذهنم نمیرسید چه حرکتی بزنم!

و میگفتم خب آب بخورید و تاوقتی آب نوش جان میکردن به خاله دختر چشمک میزدم میگفتم کدومو برم ؟اونم مگفت همشو برو!

و من ازخودم حرکت اختراع میکردم و تموم میشد

یه مشکل دیگه ای که وجود داشت این بود که من اصلا نمیتونم روحیه جدیمو حفظ کنم و وسط توضیح دادن به تازه واردا میزدم به در مسخره بازی و تایم تموم میشد و هنوز اونا برنامشونو نرفته بودن

هیچی دیگه تو اون چند روز گند زدم به باشگاش:))

خدا یه چیزی میدونسته من رو معلم نکرده اصلا استعدادشو ندارم

الان یه چند وقتی هست نرفتم باشگاه به دودلیل: باشگاه از خانه مان دور است و اینکه واقعا نمیرسم!

اما اومدم با خودم سبک سنگین کردم دیدم پشت این ورزش من چه هدف های والایی وجود داره نمیشه کنارش گذاشت و هرجورشده باید احیا بشه

ازجمله هدف هاش اینه که من قراره مادر بشم و باید قبلش خودم رو قوی کنم و.اووو چقد زیادن هدفای ورزش

همین دیروز دوباره استارتشو زدم تا وارد باشگاه شدم فاظمه خانوم اومد استقبال و دست وروبوسی و .که کجا بودی؟که دیروز بهت فکرمیکردم.

فک کنم باز برام یه خوابایی دیده:))

خدا بخیر کنه

ولله الحمد.


مشخصات

آخرین جستجو ها