بسم الله الرحمن الرحیم

 وقتی خدا نگاه میکند و به چشم های منتظرمان لبیک میگوید بایدبرویم و به شکرانه این رحمت بیکرانش آنقدر لذت ببریم که مست رحمتش شویم و از نعمت های بیکرانش نهایت استفاده را ببریم.

 صبح ها،دختر خاله ها؛مامان و خان داداش و فسقل داداش به همراه تیوپ به دل کوه میرویم

 همه جا سفید است ، زمین خدا آنقدر زیبا شده با این لباس جدیدش که دلم میخواهد سخت در آغوشم بفشارمش و بگویم چقدر ناز شدی عروس خانوووم:))

 برادر گرام به همراه تیوپ جلو می افتد ما چاقاله بادوم ها هر چی میرویم به او نمیرسیم هرچه جیغ بنفش میزنیم: سییییید علی 

خودمان پژواک صدایمان را میشنویم ولی اوصدایمان را نمیشود فقط از روی رد پاهایش میفهمیم کجا برویم. وقتی بلاخره بعد از نوردیدن کلی تپه و کوه های کوچک پیدایش میکنیم کلی غر نصیبش میکنیم که فکر کردی ما مثل خودتیم میتونیم این همه راهو بیایم همه کوه ها مثل همن چه فرقی داره. 

داداش ما رو به دورترین نقطه ممکن برد که به احتمال یک میلیونم درصد کسی نیاد و مارو در حال تیوپ سواری ببینه آنقدر بازی کردیم و سر خوردیم و عکس گرفتیم که ظهر شد صدای اذان گوشی ام بلند شد

 -من:موافقین بریم امامزاده نمازو بخونیم باز بیایم ادامه ماجرا

 -بقیه:جان؟؟؟امامزاده میدونی چقدر دوره تا همینجا که اومدیم از کتو کول افتادیم.وقتی میریم که دیگه بریم خونه.

از من اصرار از اونا انکار دیدم خیلی زشته پروردگار مارو از این نعمت زیباش بهره مند کنه اونوقت من انقدر ناسپاس باشم که خوش گذرونیمو فدای نماز اول وقت کنم دلم نیومد تا بعد ازظهر صبر کنم.

از کوه پایین آمدم یه سطح صاف پیدا کردم قبله را تشخیص دادم چادر مادر را پهن کردم روی برف ها ؛ کفش هایم را  در آوردم و اقامه بستم عشق را. 

هنوز سوره حمدم تمام نشده بود که نم برف ها به جوراب هایم نفوذ کرده بود نماز که پایان یافت جوراب ها کاملا خیس و پاهایم بی حس شده بود و تا آخر که به خانه رسیدیم پاهایم منجمد بود اما من عین خیالم نبود و میخندیدم و شادترین آدم روی زمین بودم 

واین چنین بود که یک عاشقانه برفی رقم خورد

این هم یه

کلیپ از صحنه تیوپ سواری(شخص تیوپ سوار من نیستم،آهنگم خودش گذاشته)

این قلب در حال تشکیل شدن بود که قبل از تشکیل عکسو گرفتن .:)))

بی ربط نوشت:من بعضی از هم وبلاگی ها رو خواب میبینم.شما اینطور نیستین؟؟


                       



مشخصات

آخرین جستجو ها