در جُستجوی عاشِقی



بسم الله الرحمن الرحیم

فردا ان شاالله چالش برگزار خواهد شد:)

بزرگوارانی که قرار بود عکس بفرستند و هنوز نفرستادند دست بجونبونن:)

اول عرض کنم خدمت باسعادتتون که من اولین بار هست تو عمرم  دارم چالش برگزار میکنم جون من ضایع نفرمایید و همکاری لازم را مبذول فرمایید.با تچکر

میخوام یه پست رمز دار درست کنم که فقط خودمون ببینیم(شرکت کنندگان در چالش) 

کسانی که مایل هستند عکس دوران طفولیت( هرچه کوچکتر بهتر) را ارسال مینمایند و حدس میزنیم کی کیه بعدم اعلام میکنم و کلی ماجراهای باحال

فقط عکس ها سرکاری نباشه :))

* من یه تجربه مشابه داشتم تو جشن فارغ التحصیلی موقعی که اسمامونو میخوندن واسه گرفتن لوح همزمان عکس بچگی مونم رو پرده نمایش میدادند یعنی سالن به اون بزرگی انفجر ینفجر انفجار

اگر شرکت نکنید من شکست روحی فجیعی میخورم و از فرط ضایع شدن سربه بیابان های شمال میگذارم تو این سوز سرما

البته تو آمپاس هم قرارتون نمیدم

آها سه تا نکته یادم شد:

1)نظرتون راجع به اینکه زنونه مردونش کنیم چیه؟ یعنی عکسای آبجیا رو تو یه پست جدا و رمزشم فقط آبجیا داشته باشن(دقت رو داشته باشین عکس مال بچگیه)

۲)بعد از ایام حضرت مادر چالش برگزار میشه ولی شما ازهمی الان دست به کار شین

۳)اگر چالش بی مزه و لوسی هست یا از نظرتون درست نیست بفرمایید تا انجامش ندیم

در قسمت تماس با بنده(بالای وب) اعلام حضور نمایید و عکس را ارسال تا بهتان رمز بدهم:)))

یاعلی


بسم الله الرحمن الرحیم

 وقتی خدا نگاه میکند و به چشم های منتظرمان لبیک میگوید بایدبرویم و به شکرانه این رحمت بیکرانش آنقدر لذت ببریم که مست رحمتش شویم و از نعمت های بیکرانش نهایت استفاده را ببریم.

 صبح ها،دختر خاله ها؛مامان و خان داداش و فسقل داداش به همراه تیوپ به دل کوه میرویم

 همه جا سفید است ، زمین خدا آنقدر زیبا شده با این لباس جدیدش که دلم میخواهد سخت در آغوشم بفشارمش و بگویم چقدر ناز شدی عروس خانوووم:))

 برادر گرام به همراه تیوپ جلو می افتد ما چاقاله بادوم ها هر چی میرویم به او نمیرسیم هرچه جیغ بنفش میزنیم: سییییید علی 

خودمان پژواک صدایمان را میشنویم ولی اوصدایمان را نمیشود فقط از روی رد پاهایش میفهمیم کجا برویم. وقتی بلاخره بعد از نوردیدن کلی تپه و کوه های کوچک پیدایش میکنیم کلی غر نصیبش میکنیم که فکر کردی ما مثل خودتیم میتونیم این همه راهو بیایم همه کوه ها مثل همن چه فرقی داره. 

داداش ما رو به دورترین نقطه ممکن برد که به احتمال یک میلیونم درصد کسی نیاد و مارو در حال تیوپ سواری ببینه آنقدر بازی کردیم و سر خوردیم و عکس گرفتیم که ظهر شد صدای اذان گوشی ام بلند شد

 -من:موافقین بریم امامزاده نمازو بخونیم باز بیایم ادامه ماجرا

 -بقیه:جان؟؟؟امامزاده میدونی چقدر دوره تا همینجا که اومدیم از کتو کول افتادیم.وقتی میریم که دیگه بریم خونه.

از من اصرار از اونا انکار دیدم خیلی زشته پروردگار مارو از این نعمت زیباش بهره مند کنه اونوقت من انقدر ناسپاس باشم که خوش گذرونیمو فدای نماز اول وقت کنم دلم نیومد تا بعد ازظهر صبر کنم.

از کوه پایین آمدم یه سطح صاف پیدا کردم قبله را تشخیص دادم چادر مادر را پهن کردم روی برف ها ؛ کفش هایم را  در آوردم و اقامه بستم عشق را. 

هنوز سوره حمدم تمام نشده بود که نم برف ها به جوراب هایم نفوذ کرده بود نماز که پایان یافت جوراب ها کاملا خیس و پاهایم بی حس شده بود و تا آخر که به خانه رسیدیم پاهایم منجمد بود اما من عین خیالم نبود و میخندیدم و شادترین آدم روی زمین بودم 

واین چنین بود که یک عاشقانه برفی رقم خورد

این هم یه

کلیپ از صحنه تیوپ سواری(شخص تیوپ سوار من نیستم)

این قلب در حال تشکیل شدن بود که قبل از تشکیل عکسو گرفتن .:)))


بسم الله الرحمن الرحیم

اول عرض کنم خدمت باسعادتتون که من اولین بار هست تو عمرم  دارم چالش برگزار میکنم جون من ضایع نفرمایید و همکاری لازم را مبذول فرمایید.با تچکر

میخوام یه پست رمز دار درست کنم که فقط خودمون ببینیم(شرکت کنندگان در چالش) 

کسانی که مایل هستند عکس دوران طفولیت( هرچه کوچکتر بهتر) را ارسال مینمایند و حدس میزنیم کی کیه بعدم اعلام میکنم و کلی ماجراهای باحال

فقط عکس ها سرکاری نباشه :))

* من یه تجربه مشابه داشتم تو جشن فارغ التحصیلی موقعی که اسمامونو میخوندن واسه گرفتن لوح همزمان عکس بچگی مونم رو پرده نمایش میدادند یعنی سالن به اون بزرگی انفجر ینفجر انفجار

اگر شرکت نکنید من شکست روحی فجیعی میخورم و از فرط ضایع شدن سربه بیابان های شمال میگذارم تو این سوز سرما

البته تو آمپاس هم قرارتون نمیدم

آها سه تا نکته یادم شد:

1)نظرتون راجع به اینکه زنونه مردونش کنیم چیه؟ یعنی عکسای آبجیا رو تو یه پست جدا و رمزشم فقط آبجیا داشته باشن(دقت رو داشته باشین عکس مال بچگیه)

۲)بعد از ایام حضرت مادر چالش برگزار میشه ولی شما ازهمی الان دست به کار شین

۳)اگر چالش بی مزه و لوسی هست یا از نظرتون درست نیست بفرمایید تا انجامش ندیم

در قسمت تماس با بنده(بالای وب) اعلام حضور نمایید و عکس را ارسال تا بهتان رمز بدهم:)))

یاعلی


بسم الله الرحمن الرحیم
هجوم می آورند با بی رحمی
نمیدانند من ضعیفم تاب همه شان را باهم ندارم؟
درگیر

تصمیم کبری که هستم

درگیر قبولی در آزمون مورد نظر هستم
درگیر فکر های زجر آور تلف شدن عمر هستم
درگیر آماده شدن برای خیلی چیزها هستم
درگیر شناخت خودم و دینم هستم
درگیر تشخیص حق و باطل هستم
درگیر تحمل و صبر هستم
درگیر مبارزات مختلف هستم
درگیر گیر های کَغ دیگران هستم
درگیر پاسخ دادن به سوال های بی نتیجه شان هستم
درگیر شبهه هایی که برایم ایجاد شده هستم
ترو خدا دست از سرم بردارید
من نمیتونم من ضعیفم

بسم رب اهرا

کاش به جای تو مرا میزدند

دل آتش گرفته ام برای کدامتان بسوزد؟

برای دل پدر که بی زهرا میشود؟

برای دل حسن (ع)

برای دل حسین (ع)

یا برای دل دخترکی که تازه ماجرای صبرش شروع میشود

یا برای محسن (ع)

یا برای زخم سینه 

یا برای

بی مادر شدیم 

صاحب عزا برای قلب پردردت چه کنم؟



بسم الله الرحمن الرحیم

برف منه قُندِقُندِ دُختَرُم دِ خَنِه موندِ

تک مصراعی که پدر موقعی که مدرسه میرفتم و تعطیل میشدم از بابت برف ،میخوندن

خدای رحمان خدای رحیم باز منت گذاشته بر سرمان فضلش را ارزانی مان کرده.

از شدت شوق به خاطر مهربانی اش اشک ریزانم 

نمیشود بنده خدایی چون او بود و عاشقش نشد

نماز شکر بخوانیم برای الطاف بیکرانش

فَکَیْفَ لِی بِتَحْصِیلِ الشُّکْرِ،

 وَ شُکْرِی إِیَّاکَ یَفْتَقِرُ إِلَى شُکْرٍ، فَکُلَّمَا قُلْتُ لَکَ الْحَمْدُ

وَجَبَ عَلَیَّ لِذَلِکَ أَنْ أَقُولَ لَکَ الْحَمْدُ

سپاسگزاری ات چگونه برای من امکان پذیر است در حالی که سپاسم نسبت به تو خود نیازمند سپاسی دیگر است، پس هر نوبت که گفتم تو را سپاس، بر من واجب شد که به خاطر آن باز بگویم تو را سپاس

پ.ن:بلاخره در شهر پدری برف آمد اونم چه برفی:)

منو برفو خیابون:)



بسم الله الرحمن الرحیم

هنوز حالم بد است هنوز صحبت های صدمن یه غازش در مغزم میپیچد

همیشه همینطور است هر وقت میبینمش اینطور میشوم

همش حرف از تجمل

حرص دنیا

چشم و هم چشمی

حسادت

از بی توجهی ام به رژ لب جیغش و تیپ جدیدش کفرش در می آید و هی از خودش و. تعریف میکند

دوست دارم از مصاحبت با او فرار کنم.اما وقتی در عمل انجام شده قرار میگیرم مجبورم چند ساعت حرف های سراسر غرور و خودشیفتگی اش را بشنوم

سعی میکنم جلو زبان پرحرفم را بگیرم تا بحث را گسترش بیشتری ندهد

اما آن چند ساعت اثرش بر روحم شاید چند روز طول بکشد

خدایا نگذار کسی مرا حتی چند ساعت از تو دور کند به اندازه کافی دارم تاوان دوری از تو را میدهم این یکی را نمیتوانم تحمل کنم

خدایا دوستانی را سر راهم قرار بده که نور تو را دارند که مرا به یاد تو می اندازند

 از بی باتو بودن خسته ام

بعدا نوشت:

یعنی میشه یه روز دسته جمعی همتون بیاین زیارت بعد بیاین خونه ما بعد من یه غذای بد مزه درست کنم بعد دور هم باشیم بعد از دوستای مجازی تبدیل شیم به دوستای واقعی بعد من دلم وا شه بعد من پز بدم این همه دوست باحال دارم از اقسا نقاط ایران بعد خوش و خرم برگردین خونه هاتون؟؟میشه؟؟


بسم الله الرحمن الرحیم

تا حالا شده بخواین راجع به یه امر مهم تصمیم بگیرین ولی نتونین؟

انقدر مهم که جهت زندگی تون به این تصمیم وابسته باشه؟

کل مغز و فکرتون رو پیاده کنین با چندین نفر م کنین ولی بازم نتونین!

دوست داشته باشین خدا بیاد بهت بگه چیکار کنی ؟ کدوم راه درسته؟



بسم الله الرحمن الرحیم

  وسِلاحُهُ البُکاءُ.

جز گریه سلاحی ندارم

چه خوب شد که اشک و گریه را آفرید

در میان هیاهوی دل دنبال آرام بخش میگردم

از قرصی یادم می آید که قبلا برای دلم تجویز کرده بودم

ذکر یونسیه:

لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین

دلم از مرده ای که با دو پا حملش میکنم خسته شده از روح مرده ای که درون آن جسم محبوس شده خسته شده

دلم فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طیِّبَةً میخواهد

برای دلم دعا میکنید؟


بسم الله الرحمن الرحیم

در جنگ صفین، تیری بر ران حضرت امیرالمؤمنین (ع) وارد شد . هر چه کردند در مواقع عادی خارج نمایند نتوانستند . خدمت امام حسن (ع) جریان را عرض کردند . فرمود: صبر کنید تا پدرم به نماز بایستد، زیرا در آن حال چنان از خود بیخود می شود که به هیچ چیز متوجه نمی گردد . به دستور حضرت مجتبی (ع) در آن حال تیر را خارج کردند، بعد از نماز امیر اخلاص، علی (ع) متوجه شد، خون از پای مقدسش جاری شد، پرسید: چه شد؟ عرض کردند: تیر را در حال نماز از پای شما بیرون کشیدیم .

حالا من در حال نماز بودم ناگهان متوجه میشوم عنکبوتی روی سجاده ام در حرکت است.

دیگر نفهمیدم نماز را چطور خواندم.

چرا ؟ چون یک وقتی آن عنکبوت بیچاره بی آزار نیاید و مرا به این گندگی بخورد.

من کجای کارم؟



بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی یه دانه دختر خانه باشی بخواهی نخواهی خیلی لیلی به لالا ات میگذارند و ممکن است تبدیل شوی به یک عدد نازک نارنجی.

اولین مبارزه من با این صفت در دبیرستان آغاز شد که به علت قبولی در مدرسه نمونه دولتی باید از خانواده دور میشدم و در خوابگاه میماندم

مبارزات زیاد هستند مخصوصا در دوران دانشجویی

 آخرین مبارزه مربوط به چند روز پیش است آنقدر برای من عظیم بود که حاضر بودم بروم در معدن بیل بزنم ، آب حوض خالی کنم ولی این کاررانکنم:)

پدر خروسی را آورده بودند که جانش را به جان آفرین تسلیم نمودنده بودند

مادر در خانه نبودند میتوانستم صبر کنم بیایند 

ولی وقتی مرا جو آن هم از نوع مبارزه میگیرد چیزی جلودارم نیست

آستین هارا بالا میزنم

دستکش دستم میکنم

ماسک هم میزنم 

حتی عینک آفتابی هم میزنم که صحنه های دلخراش را کمرنگ تر ببینم:)

آب جوش را در تشت میریزم خروس بی نوا راهم درون آن قرار میدهم

با کندن هر پرش اشک میزیزم

با خروس سخن میگویم و ازاو عذر میخواهم 

تا این مرحله را هر طوری بود سپری کردم

اما امان از دریدن شکم و بیرون آوردن اعما و احشا

چند بار حالت تهوع گرفتم و از مکان دور شدم آب خوردم و با دادن روحیه به خودم به صحنه برگشتم 

وقتی قلب کوچکش را دیدم باز گریه ام گرفت کلی قربان صدقه قلب کوچکش رفتم

و گفتم ببخش مرا که چاره ای جز این نداشتم

مادر ازاین کار من بهت زده بود و باورش نمیشد و قیافه مجهز من با عینک دودی برایش بسیار خنده دار بود

 انقدر میزان حساسیت من بالا بود که وقتی مادر مرغ یا گوشت در سینگ میشستند یا تکه تکه میکردند من کل آن روز را به سینک و آشپز خانه نزدیک نمیشدم دست به ظرف های آن روز نمیزدم و میگفتم بو میدهد یا وقتی مادر ماهی میپخت من از اتاقم بیرون نمی آمدم و برایم غذایم را در اتاقم می آوردند

اما اکنون من آن من سابق نیستم و ازین بابت بسی خوشحالم

پ.ن:دقت کردین این اواخر چقدر فخر فروشی میکنم؟ اما قصدم فخر فروشی نیست باور کنید:))


بی ریط نوشت:نهایت بد شانشی اینه که ژن چال گونه تو داداش کوچیکه روشن شه:((


بسم الله الرحمن الرحیم

 وقتی خدا نگاه میکند و به چشم های منتظرمان لبیک میگوید بایدبرویم و به شکرانه این رحمت بیکرانش آنقدر لذت ببریم که مست رحمتش شویم و از نعمت های بیکرانش نهایت استفاده را ببریم.

 صبح ها،دختر خاله ها؛مامان و خان داداش و فسقل داداش به همراه تیوپ به دل کوه میرویم

 همه جا سفید است ، زمین خدا آنقدر زیبا شده با این لباس جدیدش که دلم میخواهد سخت در آغوشم بفشارمش و بگویم چقدر ناز شدی عروس خانوووم:))

 برادر گرام به همراه تیوپ جلو می افتد ما چاقاله بادوم ها هر چی میرویم به او نمیرسیم هرچه جیغ بنفش میزنیم: سییییید علی 

خودمان پژواک صدایمان را میشنویم ولی اوصدایمان را نمیشود فقط از روی رد پاهایش میفهمیم کجا برویم. وقتی بلاخره بعد از نوردیدن کلی تپه و کوه های کوچک پیدایش میکنیم کلی غر نصیبش میکنیم که فکر کردی ما مثل خودتیم میتونیم این همه راهو بیایم همه کوه ها مثل همن چه فرقی داره. 

داداش ما رو به دورترین نقطه ممکن برد که به احتمال یک میلیونم درصد کسی نیاد و مارو در حال تیوپ سواری ببینه آنقدر بازی کردیم و سر خوردیم و عکس گرفتیم که ظهر شد صدای اذان گوشی ام بلند شد

 -من:موافقین بریم امامزاده نمازو بخونیم باز بیایم ادامه ماجرا

 -بقیه:جان؟؟؟امامزاده میدونی چقدر دوره تا همینجا که اومدیم از کتو کول افتادیم.وقتی میریم که دیگه بریم خونه.

از من اصرار از اونا انکار دیدم خیلی زشته پروردگار مارو از این نعمت زیباش بهره مند کنه اونوقت من انقدر ناسپاس باشم که خوش گذرونیمو فدای نماز اول وقت کنم دلم نیومد تا بعد ازظهر صبر کنم.

از کوه پایین آمدم یه سطح صاف پیدا کردم قبله را تشخیص دادم چادر مادر را پهن کردم روی برف ها ؛ کفش هایم را  در آوردم و اقامه بستم عشق را. 

هنوز سوره حمدم تمام نشده بود که نم برف ها به جوراب هایم نفوذ کرده بود نماز که پایان یافت جوراب ها کاملا خیس و پاهایم بی حس شده بود و تا آخر که به خانه رسیدیم پاهایم منجمد بود اما من عین خیالم نبود و میخندیدم و شادترین آدم روی زمین بودم 

واین چنین بود که یک عاشقانه برفی رقم خورد

این هم یه

کلیپ از صحنه تیوپ سواری(شخص تیوپ سوار من نیستم،آهنگم خودش گذاشته)

این قلب در حال تشکیل شدن بود که قبل از تشکیل عکسو گرفتن .:)))

بی ربط نوشت:من بعضی از هم وبلاگی ها رو خواب میبینم.شما اینطور نیستین؟؟


بسم الله الرحمن الرحیم

اول عرض کنم خدمت باسعادتتون که من اولین بار هست تو عمرم  دارم چالش برگزار میکنم جون من ضایع نفرمایید و همکاری لازم را مبذول فرمایید.با تچکر

میخوام یه پست رمز دار درست کنم که فقط خودمون ببینیم(شرکت کنندگان در چالش) 

کسانی که مایل هستند عکس دوران طفولیت( هرچه کوچکتر بهتر) را ارسال مینمایند و حدس میزنیم کی کیه بعدم اعلام میکنم و کلی ماجراهای باحال

فقط عکس ها سرکاری نباشه :))

* من یه تجربه مشابه داشتم تو جشن فارغ التحصیلی موقعی که اسمامونو میخوندن واسه گرفتن لوح همزمان عکس بچگی مونم رو پرده نمایش میدادند یعنی سالن به اون بزرگی انفجر ینفجر انفجار

اگر شرکت نکنید من شکست روحی فجیعی میخورم و از فرط ضایع شدن سربه بیابان های شمال میگذارم تو این سوز سرما

البته تو آمپاس هم قرارتون نمیدم

آها دوتا تا نکته یادم شد:

1)نظرتون راجع به اینکه زنونه مردونش کنیم چیه؟ یعنی عکسای آبجیا رو تو یه پست جدا و رمزشم فقط آبجیا داشته باشن(دقت رو داشته باشین عکس مال بچگیه)

۳)اگر چالش بی مزه و لوسی هست یا از نظرتون درست نیست بفرمایید تا انجامش ندیم

در قسمت تماس با بنده(بالای وب) اعلام حضور نمایید و عکس را ارسال تا بهتان رمز بدهم:)))

یاعلی


بسم الله الرحمن الرحیم

هنوز حالم بد است هنوز صحبت های صدمن یه غازش در مغزم میپیچد

همیشه همینطور است هر وقت میبینمش اینطور میشوم

همش حرف از تجمل

حرص دنیا

چشم و هم چشمی

حسادت

از بی توجهی ام به رژ لب جیغش و تیپ جدیدش کفرش در می آید و هی از خودش و. تعریف میکند

دوست دارم از مصاحبت با او فرار کنم.اما وقتی در عمل انجام شده قرار میگیرم مجبورم چند ساعت حرف های سراسر غرور و خودشیفتگی اش را بشنوم

سعی میکنم جلو زبان پرحرفم را بگیرم تا بحث را گسترش بیشتری ندهد

اما آن چند ساعت اثرش بر روحم شاید چند روز طول بکشد

خدایا نگذار کسی مرا حتی چند ساعت از تو دور کند به اندازه کافی دارم تاوان دوری از تو را میدهم این یکی را نمیتوانم تحمل کنم

خدایا دوستانی را سر راهم قرار بده که نور تو را دارند که مرا به یاد تو می اندازند

 از بی باتو بودن خسته ام

بعدا نوشت:

یعنی میشه یه روز دسته جمعی همتون بیاین زیارت بعد بیاین خونه ما بعد من یه غذای بد مزه درست کنم بعد دور هم باشیم بعد از دوستای مجازی تبدیل شیم به دوستای واقعی بعد من دلم وا شه بعد من پز بدم این همه دوست باحال دارم از اقسا نقاط ایران بعد خوش و خرم برگردین خونه هاتون؟؟میشه؟؟


بسم الله الرحمن الرحیم
دبیرستان بودم رفیق شفیقی داشتم عکسش را به سقف زده بودم و هر شب قبل از خواب با او سخن میگفتم از او میخواستم مرا برای نماز شب بیدار کند اما او دلش نمی آمد و مرا هیچ وقت بیدار نکرد حتی برای یک شب:)
اگر به شما گفتند وفا را از که آموخته اید بگویید از بی وفایان
از بی وفایانی چون من.
آخرین باری که با رفیق صحبت کردم را به خاطر نمی آورم
آخرین باری که با اوشوخی کردم و خندیدم و از آرزوهایم گفتم را به خاطر نمی آورم
میگفت میخواهد مانند اربابش بی سر شود و بی سر شد
من تشنه ی شروع غمی آسمانی ام
لطفا برس رفیق!!!
به داد جوانی ام
رفیق شفیق روزهایی که رها بودم:شهید محمد ابراهیم همت
                                 ***
پ.ن۱:دیشب مستندی دیدم از شهید مدافع حرم 
وباز آن سناریو های تکراری.و باز بالشتی که عایق بود
اوج سیل وقتی بود که صدای شهید را شنیدم قربان صدقه همسرش میرفت:
خانوم خوشگلم،عمرم،همه زندگیم.
پ.ن۲:کسانی  که اول پستو خوندن میدونن اینشکلی نبود پست:)
 اومدم بعد یک روز عکسو ویرایش کنم کلا پست پرید :(
دیگه هرچی یادم بود نوشتم ولی این اون نمیشه اونو با اشک نوشتم

                     


بسم الله الرحمن الرحیم

 وقتی خدا نگاه میکند و به چشم های منتظرمان لبیک میگوید بایدبرویم و به شکرانه این رحمت بیکرانش آنقدر لذت ببریم که مست رحمتش شویم و از نعمت های بیکرانش نهایت استفاده را ببریم.

 صبح ها،دختر خاله ها؛مامان و خان داداش و فسقل داداش به همراه تیوپ به دل کوه میرویم

 همه جا سفید است ، زمین خدا آنقدر زیبا شده با این لباس جدیدش که دلم میخواهد سخت در آغوشم بفشارمش و بگویم چقدر ناز شدی عروس خانوووم:))

 برادر گرام به همراه تیوپ جلو می افتد ما چاقاله بادوم ها هر چی میرویم به او نمیرسیم هرچه جیغ بنفش میزنیم: سییییید علی 

خودمان پژواک صدایمان را میشنویم ولی اوصدایمان را نمیشود فقط از روی رد پاهایش میفهمیم کجا برویم. وقتی بلاخره بعد از نوردیدن کلی تپه و کوه های کوچک پیدایش میکنیم کلی غر نصیبش میکنیم که فکر کردی ما مثل خودتیم میتونیم این همه راهو بیایم همه کوه ها مثل همن چه فرقی داره. 

داداش ما رو به دورترین نقطه ممکن برد که به احتمال یک میلیونم درصد کسی نیاد و مارو در حال تیوپ سواری ببینه آنقدر بازی کردیم و سر خوردیم و عکس گرفتیم که ظهر شد صدای اذان گوشی ام بلند شد

 -من:موافقین بریم امامزاده نمازو بخونیم باز بیایم ادامه ماجرا

 -بقیه:جان؟؟؟امامزاده میدونی چقدر دوره تا همینجا که اومدیم از کتو کول افتادیم.وقتی میریم که دیگه بریم خونه.

از من اصرار از اونا انکار دیدم خیلی زشته پروردگار مارو از این نعمت زیباش بهره مند کنه اونوقت من انقدر ناسپاس باشم که خوش گذرونیمو فدای نماز اول وقت کنم دلم نیومد تا بعد ازظهر صبر کنم.

از کوه پایین آمدم یه سطح صاف پیدا کردم قبله را تشخیص دادم چادر مادر را پهن کردم روی برف ها ؛ کفش هایم را  در آوردم و اقامه بستم عشق را. 

هنوز سوره حمدم تمام نشده بود که نم برف ها به جوراب هایم نفوذ کرده بود نماز که پایان یافت جوراب ها کاملا خیس و پاهایم بی حس شده بود و تا آخر که به خانه رسیدیم پاهایم منجمد بود اما من عین خیالم نبود و میخندیدم و شادترین آدم روی زمین بودم 

واین چنین بود که یک عاشقانه برفی رقم خورد

این هم یه

کلیپ از صحنه تیوپ سواری(شخص تیوپ سوار من نیستم،آهنگم خودش گذاشته)

این قلب در حال تشکیل شدن بود که قبل از تشکیل عکسو گرفتن .:)))

بی ربط نوشت:من بعضی از هم وبلاگی ها رو خواب میبینم.شما اینطور نیستین؟؟


                       



بسم الله الرحمن الرحیم

برف منه قُندِقُندِ دُختَرُم دِ خَنِه موندِ

تک مصراعی که پدر موقعی که مدرسه میرفتم و تعطیل میشدم از بابت برف ،میخوندن

خدای رحمان خدای رحیم باز منت گذاشته بر سرمان فضلش را ارزانی مان کرده.

از شدت شوق به خاطر مهربانی اش اشک ریزانم 

نمیشود بنده خدایی چون او بود و عاشقش نشد

نماز شکر بخوانیم برای الطاف بیکرانش

فَکَیْفَ لِی بِتَحْصِیلِ الشُّکْرِ،

 وَ شُکْرِی إِیَّاکَ یَفْتَقِرُ إِلَى شُکْرٍ، فَکُلَّمَا قُلْتُ لَکَ الْحَمْدُ

وَجَبَ عَلَیَّ لِذَلِکَ أَنْ أَقُولَ لَکَ الْحَمْدُ

سپاسگزاری ات چگونه برای من امکان پذیر است در حالی که سپاسم نسبت به تو خود نیازمند سپاسی دیگر است، پس هر نوبت که گفتم تو را سپاس، بر من واجب شد که به خاطر آن باز بگویم تو را سپاس

پ.ن:بلاخره در شهر پدری برف آمد اونم چه برفی:)

منو برفو خیابون:)

                                



بسم الله الرحمن الرحیم

دلی که هی میگیرد و هی حواسش را پرت میکنم
با دوختن پشتی
با بازی کردن فوتبال با داداشا
با بیرون رفتن
با خندیدن های الکی
با پست گذاشتن
با درس خوندن.
اما نه مثل اینکه دست بردار نیست
دلی که خالی از هو باشد بهتر از این نمیشود
افسردگی شاخ و دم ندارد که.

                  


بسم الله الرحمن الرحیم

رفته بودیم یه پاساژ برای خرید.

موقع نماز رفتیم نماز خونه.

نمازمو که خوندم دیدم یه خانومه داره نهایت سعیشو میکنه که شلوارشو که ازون کشی هابود تا نوک انگشت شصت پاش بکشه بنده خدا جوراباش ازاونایی بود که فقط کف دارند و رو ندارند.بعد ازاینکه موفق شد ، نمازش رو خوند و دوباره شلوار رو به حالت اول برگردوند

خواستم برم روشنش کنم بگم عزیز من واسه نماز اگر نامحرم نباشه لازم نیست روی پاتو بپوشونی ولی واسه بیرون که کرور کرور نامحرمه باید بپوشونی

اما به قیافش میخورد اعصاب مصاب نداره و گفتم لابد میدونه و یه چیزی شنیده که پاشو موقع نماز میپوشونه یعنی نمیدونه واسه نامحرمم باید بپوشونه؟

براهمون بی خیال شدم ولی واقعا ماذا فازا؟؟؟



بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از درجات تقوا این است که هر عملی  از انسان سر بزند یا واجب باشد یا مستحب.

حتی مباح هم نباشد

چرخیدن من در این وبلاگ کدام است؟؟؟

وای برمن اگر هیچکدام از این ها نباشد

پ.ن۱: زمزمه این روزهام با بغض:

من یتیمم و یه ارباب میخوام

به روی پات کمی خواب میخوام

ساقی کوثری بابا علی

من زدستات می ناب میخوام

سالگرد دومین سال فراق حریمش نزدیک است و دلم را فقط خودش میتواند آرام کند

#دلتنگ بابا علی

پ.ن۲: روز شماری میکنم جمعه بیاد برم مشهد روبروی گنبد اینو بخونم:

"زحمت مستی ام به گردن کیست

 جز تو که عاشق شراب تو ام؟ 

ساقی این قدر مهربان و رئوف؟ 

با مرامی رضا،خراب تو ام! 

 شک ندارم که دوستم داری

 گرچه من مایه ی عذاب تو ام

خودمانیم،بس که آقایی! 

بعد مرگم سه بار می آیی

  تا که زیر لحد بفهمم،در 

سایه ی لطف بی حساب تو ام  

پ.ن۳:به نظرتون استخاره با نرم افزار یا اینترنتی درسته؟؟

پ.ن۴:سر از پا نمیشناسم میلاد بی بی جان ، بهترین روز برای دختر بی بی هست:))))


بسم الله الرحمن الرحیم

دلی که هی میگیرد و هی حواسش را پرت میکنم
با دوختن پشتی
با بازی کردن فوتبال با داداشا
با بیرون رفتن
با خندیدن های الکی
با پست گذاشتن
با درس خوندن.
اما نه مثل اینکه دست بردار نیست
دلی که خالی از هو باشد بهتر از این نمیشود.
از تو فقط تو را میخواهم.

                  


بسم الله الرحمن الرحیم

به جای جمعه حضرت سلطان چهارشنبه که روز زیارتی اش است گدای رو سیاهش را به بارگاهش فرامیخواند.

در راه صورتم را به شیشه ماشین میچسبانم تا اشک هایم را کسی نبیند

انگشتانم دانه های تسبیح را حرکت میدهند

گریه ام از سر دلتنگی است

من چشم باز کرده ام خود را در حرم دیده ام زیبا ترین لحظات زندگی ام در حرم بوده

دلم طاقت دوری نمی آورد.

سلطان خودش میداند که کبوتر جلد حرمش هستم و از سر لطف بیکرانش دلتنگی ام را با آغوش مهربانی اش پاسخ میدهد

دلم میخواهد غرغر کنم ازین دوری و پابوسی های با فاصله اما نمیتوانم زبانم به شکایت باز نمیشود

ای کاش که من پیر شوم در بغلت 

با دست تو زنجیر شوم در بغلت

وارد حرم میشوم چند دختر هم سن و سال خودم را میبینم با لباس سبز خادمی و پارچه ای که رویش نوشته خادمیار رضوی.

سیل دوباره صورتم را فرامیگیرد این پست را  (

کلیک کنید) یادتان هست ؟

باید برای خادمیار شدن به شهر دانشگاهی ام بروم و مدارک تحصیلی ام را بیاورم:((

هنوز فرصت آن نرسیده:((

یعنی میشود من به آرزوی دیرینه ام برسم میشود روزی خادم این آستان باشم؟

دلخوشم من به محالات رضا.

میروم روبروی ضریح جای دنج همیشگی :اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له.

خانم کناری ام که صدای هق هقم را میشنود میگوید برای منم دعا کن.

نمیتوانم جوابش را بدهم سری تکان میدهم و ادامه زیارت نامه را میخوانم

دوباره میگوید برایم مخصوص دعا کن دلت شکسته برام دعا کن

او نمیداند دلم اینجا نمیشکند اینجا تازه دلم جوش میخورد

دلش میخواهد با من صحبت کند زیارتنامه را میبندم صورتم را خشک میکنم

از بچه سه روزه اش با قلب سوراخ  میگوید که امام رئوف شفایش میدهد

از غده سرطانی داخل سینه اش میگوید که آمده برای واسطه گری حضرت سلطان،

میگوید توسل به این امام باعث شد دارو جواب دهد شنبه عازم تهرانم برای جواب نهایی .

میگوید از آمل آمده پول برای هزینه زیارت نداشته اما  .

با پولی که از سال ۹۴ به کسی قرض داده و الان یادش آمده که بدهی اش را بدهد زائر میشود.

لبخندی میزنم میگویم این ها که چیزی نیست در برابر معجزات و مهربانی های این سلطان.قطره ایست از دریا.

این حرفم لبخند عمیقی بر صورتش مینشاند و تایید میکند حرف مرا

میگویم گاهی ما چیزهایی را دوست داریم و میخواهیم که به ضرر ماست و چیزهایی را دوست نداریم که به نفع ماست

سریع رو میکند به آقا و میگوید به زور نمیخواهم شفایم بدهی هرچه صلاح میدانی روزی ام کن

و باز هم آن جمله همیشگی:

چه دارد آنکس که تو را ندارد؟

پ.ن:حرم فقط تنهایی.


بسم الله الرحمن الرحیم

 ماه رمضون سال ۹۷ بود

تی وی عید فطر رو اعلام کرد .

ماهم خوشحال و شاد و خندان رفتیم نماز عید فطرو شیرینی و شربت و .خوردیم

آمدیم خانه یکهو به ذهنم آمد بروم و یه سری به سایت مرجع تقلید بزنم 

رفتن همانا عید نبودن از نظر مرجع همانا

به هرکسم که میگفتم میگفتن برو بابا مگه میشه همچین جیزی ماکه میخوریم قضاشم نمیگیریم

من به استادگفتم که قضیه اینجوریاس.

استاد خیلی تعجب کردند و گفتند یعنی شما اول نرفتی نظر مرجعتو ببینی و روزتو شکستی؟؟؟؟؟!!!!!

گفتم خوب آره وقتی تی وی اعلام کنه عیده دیگه.

 مگه میشه ماه رو رویت کنند و برا یه عده عید باشه برا یه عده نه؟ مگه داریم؟مگه میشه؟

گفتند به هرحال شما تابع مرجعت هستی اگر به اعلم بودن ایشون ایمان داری باید عمل کنی

شماره استفتائات مرجعم رو دادند و گفتند به صورت پیامکی جواب میدن

بنده خدا استفتائات دلم براش میسوزه آخه استاد که نمیدونستن من انقدر بی جنبه ام یعنی کچل کردم استفتائات رو بخوام آب بخورم اول از استفتائات میپرسم خخخ

معلوم نیست چقدر باعث و بانی کسی که شماررو به من داده دعا میکنه:))

منم شماررو گذاشتم تا قشنگ به فیض برسن

نمونه ای از سوالات رو ببینید:  



بسم الله الرحمن الرحیم

از خواب بیدار میشوم  وارد پنل میشوم یک نفر خدافظی کرده دلم میگیرداما کارش درست است از نظرم و دلایلش برایم قانع کننده 

در میانه روز باز بکی دیگر خدافظی میکند

ودرغروب باز یکی دیگر.

دل من آنقدر میگیرد که بغضم میترکد

اما رفتنشان میدانم درست است و دلایلشان همان دلایلی است که مدتی است ذهن مرا درگیر کرده اما من جرات انجامش را نداشتم

اقدام آنها به من جسارت میدهد

حرف برای گفتن زیاد دارم

این فضا را دوست دارم

و کندن ازینجا برایم دشوار است

خیلی چیزها یاد گرفتم

اما قلبم احساس مردگی میکند و اراده ام ضعیف گشته قدم اول برای مقابله با این اراده ضعیف سکوت دراین فضای دوست داشتنی ام است

میروم و ان شاالله با حیاتی دوباره باز خواهم گشت

انا لله و انا الیه راجعون.

قلب مرده ام دعای شما را میطلبد 

به امید فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طیِّبَةً.

اللَّهُمَّ عَظُمَ بَلاَئِی وَ أَفْرَطَ بِی سُوءُ حَالِی وَ قَصُرَتْ (قَصَّرَتْ) بِی أَعْمَالِی‏ وَ قَعَدَتْ بِی أَغْلاَلِی وَ حَبَسَنِی عَنْ نَفْعِی بُعْدُ أَمَلِی 

حلال کنید 

یاعلی


بعدا نوشت:

حقیقتا زیر محبت و لطف شما دفن شدم

خواهران و برادران ایمانی چه صحنه هندی هایی بااین اظهارات لطفتون برای من درست کردید کلی چشام اشکی شد

و در قالب هیچی نمیگنجه تشکر و سپاس از شما

فکر کنید من برم و برنگردم اونم منِ پرچونه که اینجا حالمو خوب میکرد

میتونستم مثل خود شما که هر صدسال یه پست میزارین برم و بعد بیام و یه پست بزارم اما گفتم ازونجایی که من هی فرت و فرت پست میزارم نگران میشین خبر دادم(الکی) :))

از تعدادی خواننده  خاموشم تشکر ویژه دارم که بلاخره روشن شدند

اما در راستای تقوای وبلاگی باید یه مدت برم تو لاک خودم قوی بشم و با تغییر ت برگردم

خیلی هاتون فرمودین نباید صحنه رو خالی کنم یا فکر کردید علت رفتنم رفتن بقیه است.نه اینطور نیست

یه سری ماجرا ها در وبلاگ به وقوع پیوست که عده ای میدونید(

پست رمزدار)

اما علت اصلی تعطیلی موقت وبلاگ اون نیست

ان شاالله وقتی میام که قلمم و نوشته ام فقط برای هو باشد فقط هو.

نمیدونم چی شد که شما فکر کردین من آدم خوبی هستم شاید چون ادای آدم خوبا رو در آوردم 

لطف شماست اما آن چیزی نیستم که گمان میکنید و تلاش میکنم بشوم آنچه که مورد رضای خدا باشد

اگر عمری بود باز میگردم 

شما و خودم را به تقوای الهی توصیه میکنم و به پست

تقوای وبلاگی ارجاع میدهم:)

یاعلی




بسم الله الرحمن الرحیم

اول برام دعا نمائید لطفا 

عرض کنم خدمت با سعادتون که من امروز آزمون دادم

دور بودن از فضای تحصیلی رو بیش از چند ماه نتونستم تحمل کنم

کلا بدن اینجانب مقاومت زیادی در برابر آزمون و امتحان نشون میده.

من اگه چیزی رو دوست داشته باشم و بهش علاقه مند باشم با جون و دل میخونم اما امان از درس ها و کتاب های اجباری.

واسه کنکورم نخوندم فقط زیست رو به علت علاقه شدیدم میخوندم و بااسترپتوکو نومونیا و نوکلوئوتید و جزایر لانگرهانس زندگی کردم

دوبار دیگه هم آزمون مهم داشتم یکی ورودی نمونه دولتی مقطع راهنمایی یکی هم دبیرستان که اوناروهم نخوندم

ولی هرسه تا رو قبول شدم

یکی نیست بگه یه بار جستی ملخک دوبار جستی ملخک حالا به خاطر گل روی شما سه بار جستی ملخک آخر به دستی ملخک:)

برا این آزمون فقط سه تا از منابعش رو خوندم اونم چون دوستشون داشتم

چشمتون روز بد نبینه رفتم دیدم یه مشت بچه درس خون اومدن آزمون بدن جزوه به دست همشم هی سوال میپرسیدن یعنی خورد وسط برجک اعتماد به نفس ما.

اگر قبول شدم که میام میگم چه آزمونی بوده اگرم که نه شتر دیدین ندیدین:)


پ.ن:من خواب دوتا بلاگر رو همش میبینم اصلا هم بهشون فکر نکردم که بیان تو خوابم.آخه چرا؟



بسم الله الدحمن الرحیم
هرچه به سال ۹۸ نزدیک میشوم قلبم بیشتر درد میگیرد
از فکر کردن به تمام شدن۹۷ فرار میکنم .
میترسم .
فکر کردن به یک سال که تمام شد همانند باد گذشت و من هنوز اندر خم یک کوچه ام
اگرچه سال ۹۷ اتفاقاتی افتاد و نصف سال را خون گریه میکردم ولی دلم نمی آید تمام شود
دلم میگیرد از تمام شدن.
کاش هنوز فرصت بود تا سال ۹۷ را با پرونده ای سفید تحویل دهم
چرا خودم را در درجه ای پایین تر از سال گذشته میبینم؟
مگر نباید سال به سال بهترشوم؟
چرا روحیه های مثبتم را از دست داده ام؟
چرا غمیگنم؟
چرا همه هستند اما انگار نیستند؟

چرا چرا وهزاران چرا.
علتش را شاید بدانم
اگر عبد بودم اگر سمعا و طاعتا بودم اگر .
این بلاها بر سرم نمی آمد.
تو رحمانی رحیمی رئوفی غفوری توابی ستاری
اما.
اثر وضعی گناه رگ گردنم را گروگان گرفته گند زده به روح و روانم 
نمیگذارد با خیالت راحت بندگی کنم نمیگذارد .
نمیگذارد یک آب خوش از گلویم پایین رود بی چاره ام کرده
نادم ام از همه گناهانی که با عقل ناقص ام توجیهشان میکردم
شک ندارم دریای بی کران رحمتت همه را بخشیده
اما هیچ کاغذی بعد از سیاه شدن مثل اول سفید نمیشود
بد کردم به خودم بد کردم .ظلمت نفسی ظلمت نفسی
اینگونه به درگاهت رو می آورم:
مُعْتَذِراً نَادِماً مُنْکَسِراً مُسْتَقِیلاً مُسْتَغْفِراً مُنِیباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً لاَ أَجِدُ مَفَرّاً مِمَّا کَانَ مِنِّی وَ لاَ مَفْزَعاً أَتَوَجَّهُ إِلَیْهِ فِی أَمْرِی غَیْرَ قَبُولِکَ عُذْرِی وَ إِدْخَالِکَ إِیَّایَ فِی سَعَةِ (سَعَةٍ مِنْ) رَحْمَتِکَ 
دلم را به ذکر یا کریم الصفح دخیل میبندم تا شاید شفا یابد
(کریم الصفح یعنی: یک کسی تورو میبخشه و یک طوری فراموش میکنه که انگار نه انگار خطایی مرتکب شدی)
چقدر عبد برازنده است برای من از عبد واژه ای بهتر نیافتم برای اظهار بی چیزی ام
پ.ن۱:انگار رجب توانست دلایل تعطیلی موقت را ازبین ببرد.و ما ادارک الرجب؟
الکی اعلام تعطیلی کردم:).ولی واقعا اونجا قصدم نیامدن برای مدتی چند ماهه بود
گفته بودم پرچونه ام:)
فصلی که شروعش با رجب المرجب است بهانه ی خوبی است برای خانه تکانی دل
پ.ن۲:عجب سالی شود ۹۸!سالی که آغازش با میلاد پدر است!
دلم عجیب پدری شده.
باز نشر:پست 

پدری ام 

 یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا کنا خاطئین  
پ.ن۳:با تغییر نیت و ت برگشتم 
پ.ن۴:مبارزات و تغییرات رگباری را شروع کرده ام برایم دعا کنید لطفا:)


بسم الله الرحمن الرحیم

توضیحات مربوط به پویش:(

کلیک)و(

کلیک)

به دنبال حقیقت

یک عقلانیت و استدلال درستی پشت نوشته هایشان است

یک از دل برآمدنی پشت نوشته هایشان است

شاید متن آنچنانی ننویسند اما تاثیر گذاری دارند در عین سادگی

سکوت

ابتدا که با وبلاگشان آشنا شدم خیلی ایشان را شبیه استادم یافتم و همین باعث جذب من به نوشته هایشان شد.

بیان کردن حقایقی که گاهی در قالب طنز است.باصراحت عقیده شان را بیان میکنند.گاهی متن های فلسفی شان از انسان تمرکز و فکر میطلبد گاهی یک پست کلی فسفر از ذهن من سوزانده.البته یه مدت به نظرم پست ها افت کردند ولی الان دوباره مثل سابق شده

الدین

وبلاگی گروهیست .با همه پست هایشان موافق نیستم اما دید عقلانی و منطقی شان را به مسائل دوست دارم.نقدهایشان به بعضی مسائل رایج جامعه درست است

صالحات

از مطالعاتشان در باره ن مینویسند و به عنوان یک زن در جستجوی شناخت خودم وجایگاهم ایشون رو دنبال میکنم.فقط کاش بیشتر بنویسند.


 ن والقلم و ما یسطرون

مطالبشان همان قوه تفکر را در انسان به حرکت در می آورد.اما گاهی در حد من نیست و قلمبه سلمبه است:)


حسابرسی

وبلاگشان تلنگرهایی مداوم به من وارد میکرد تلنگرهایی از جنس حسابرسی.اکنون وبلاگشان را معلق کرده اند


در پرانتز: و اما از نسل اوی عزیزم (وبلاگ لحظه های ما برای هو)که وبلاگشون رو در بلاگفا نزدیک به ۵ سال هست میخونم خودم رو خیلی خیلی خیلی شبیه روحیات و هیجاناتش میدونم و با خیلی از پست هاش اشک ریختم.البته فرازو نشیب های زندگیش رو نداشته م و شاید صبوریش رو هم نداشته باشم.کسی که با نگاه قشنگش به همه چیز زندگی رو زیبا میکنه حتی در سخت ترین شرایط.هو و عشقی ناتمام در لحظه لحظه زندگیش موج میزنه.یک زن به معنای واقعی کلمه.بسیار بسیار تاثیر گرفته ام و با اینکه ندیدمش دوستش دارم انگار میشناسمش.

مهم:خواندن وبلاگش را توسط آقایون حرام اعلام کرده و محیطی کاملا نه است





بسم الله الرحمن الرحیم

۱) برای یادگیری زبان عربی و انگلیسی به طوریکه کاملا مسلط بشم چه پیشنهاداتی دارید؟

۲)چرا کتاب های آقای ابطحی جزء کتاب های ممنوعه است؟

۳)چرا عید غدیر سادات عیدی میدن؟جونمونم میدیم بحثی نیست.ولی چه ربطی داره!همه باید بدن

۴)الان حوری ها و غلمان های بهشتی هر چی هم همه چی تموم باشن آدم حاضره باهشون زندگی کنه؟الکی که نیست ابدیته یه زندگی ناتمام! با یه کسی که مثل رباته و خوبی هاش از روی اجبار و غیر ارادی.

۵)برای شادی و تفریح چه برنامه هایی دارید؟

۶)این سوال با تاخیر به ذهنم رسید.برای اینکه مطالبی که مطالعه میکنید بره تو ذهنتون و تثبیت بشه چیکار میکنید؟

سوال زیاده اما فعلا به همین ها اکتفا میکنم:)

پیشاپیش سپاس


بسم الله الرحمن الرحیم

به دعوت فرشته ی روی زمین عزیزم؛

برشی کوتاهی از آینده ام ان شاالله

طولانیست حق میدهم نخوانید


واییی کلی کار دارم باید گلدون ها رو آب بدم همه جارو مرتب کنم به همه سر بزنم و خدافظی کنم برم حرم یه شبانه روز برای عرض ارادت و تشکر و خداحافظی و واسطه گری.

نمیدونم چرا هرسال به این ایام که میرسم اصلا خسته نمیشم مهربونتر میشم و صبور تر.

شب قبل از خواب از همسرجان نهایت تشکر رو میکنم که اجازه میده من و کوچولوی درونم بریم یه کشور دیگه.

خودش به علت شغلش نمیتونه بیاد و میگفت باشه سال دیگه باهم میریم سه نفری ولی وقتی سیل اشک های بی امانم رو میبینه وقتی اصرارهای پی در پی و دستی که مدام میبوسم و میگم خواهش میکنم قسمت میدم به جدم بزار برم قول میدم مواظب خودم  و بچمون باشم بزار سرباز امام زمان قبل از دنیایی شدن پر بشه از عطر حسین.نزار حسرت به دل بمونم.

خیلی مقاومت میکنه اما شکست میخوره.

مادر و پدرم به شدت مخالفن مخصوصا با شرایط جسمی که دارم اما میدونن حریف من نمیشن.

از طرف کاروان خادم اربعین با من تماس میگیرن شیرجه میزنم روی گوشی :

_ جانم.سلام

+سلام سادات جان پس فردا حرکته.ساعت ۱۵ بعدازظهر از حرم حرکت میکنیم

-وایییییی راست میگی فاطمه جانم یعنی من بیدارم؟به آرزوم رسیدم؟

+ آره عزیزم این رویا نیست.فقط مطمئنی از اومدن

-از مطمئن صددرجه اونور تر دارم ذوق مرگ میشم.خدافظی عزیزم که کلی کار دارم

+از دست تو.خدافظ .

اول چشامو میبندم الحمدلله رب العالمین.رو میکنم سمت حرم لبخندی عمیق به همراه چشمانی خیس.دل خوشم من به محالات شما آقا جان.ممنونم آقا ممنونم باز هم مدیونت شدم ایها الرئوف

چمدونم رو بر میدارم لباس سبز خادمی امام رضا رو جلو صورتم میارم بو میکشم و میبوسم و درون چمدونم میزارم زیر لب زمزمه میکنم منم یه سر دارم که سوداش حسینه.

چند ساعت بعد همسرجان می آید میبیند همه جا برق میزند بوی قرمه سبزی همه جا را برداشته و من سرحال تر از همیشه به استقبالش میروم.تعجب میکند میگوید چرا دستت به کمرت نیست؟کمردردت خوب شد؟خوبی؟نی نی خوبه؟

میگم:بلهههههههههه بهتر از این نمیشیم توپِ توپ

سرخوشی من و چمدان کنار دیوار را که میبیندبو میبرد که خبری است

میروم سر اصل مطلب که پس فردا عازمیم

باز نگرانی هایش به سراغش می آید 

میروم و پیشانی اش را میبوسم

-نگران نباش عزیزم در راه حسین زن و فرزند دادن که چیزی نیست.بعدم قرار نیست که جونمونو برا ارباب بدیم که ای کاش بدیم اما ما ازین شانسا و لیاقتا نداریم بادمجون بم آفت نداره صحیح و سالم برمیگردیم.دلتو بزرگ کن دریایی کن مطمئن باش تو بیشتر سهیم هستی من مطمئنم

لبخند میزنه و میگه مگه من حریف تو میشم!باشه.

روز رفتن فرا میرسد بر خلاف تصورم مادر خوشحال است و توصیه های مادرانه اش را میکند ولی لحظه آخر کلی در آغوش هم گریه میکنیم

همسر تسبیح خاک کربلایش را در مشتم قرار میدهد و میگوید سلام مرا به بابا علی و ارباب برسان جای من را خالی کن بگو نتوانستم بیایم به جایش همسر و فرزندم را برای نوکری تان میفرستم. بپذیرید.

میگویم جدم نگهدارت باشه که اینقدر مردی


صدای من را از نجف اشرف میشنوید:

وایییی دختر باشی بابایی باشی در حرم بابا باشی مگر میتوانی روی زمین بمانی پرواز میکنی.

فردا از نجف حرکت میکنیم به سمت موکب که اونجا به زائرای ارباب خدمت کنیم.


صدای من رو از موکب دوست داشتنی ام میشنوید:

همه به خاطر وضعیتم خیلی هوامو دارن میگن برو استراحت کن همش برام چیز میز میارن بخورم .

من که نیومدم استراحت کنم به انداره کافی خوردم و خوابیدم نیومدم باز براکسی زحمت درست کنم.

دستگاه فشارخون را برمیدارم 

چه جمعیتی ماشاالله لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم

واقعا این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟

آنقدر فشار خون میگیرم و تزریق و پانسمان میکنم که حوالی ظهر قندم می افتد سرم گیج میرود دستم را روی شکمم میگزارم باحسین کوچولوی درونم صحبت میکنم:

پسرم!گل پسرم! نام شیرین ارباب گوارای وجودت اما بدان این نام برایت مسئولیت می آورد عزیزکم تو را نذر صاحب نامت و فرزندش مهدی(عج) میکنم 

پسرم تو الان در هوای حسین نفس میکشی قول بده مادرت را روسپید کنی،قول بده حسینی باشی.

از جایم برمیخیزم خرمایی میخورم و دوباره مشغول به کار.

فاطمه می آید بالای سرم که بریم نهار بخوریم.

-فاطمه جان شما برو من هستم الان خرما خوردم باید زخم های این دخترکو شستش بدم.یه ثانیه ام یه ثانیه است

به زور میکشه و میبرتم

غذا ازگلویم پایین نمیرود با خودم میگویم این غذا ها را در خانه هم میتوانم بخورم وقت تنگ است باید دریابم

لقمه ای برمیدارم و میروم قسمت آشپزخانه شروع میکنم به ظرف شستن تابه حال از ظرف شستن انقدر لذت نبرده بودم.

دلم برای رفتن به حرم ارباب بیقرار شده.

اما ما به عنوان خادم نمیتوانیم موکب را ترک کنیم

دلم را به باب الحوائج قمر بنی هاشم متوسل میکنم که آقا جان خودت آرامم کن

اشک ها و لبخندهایی به وقوع میپیوندد و آرام میشوم آرامِ آرام

خوشحالم وقتی برگردم با کوله باری از جنس کرامت حسین بارشیشه ام را برزمین میگزارم.

و.



بسم الله الرحمن الرحیم

من باز سوال دارم (آی شرمندگی و خجالت و اینا)

آخه جز شما کسی رو ندارم که سوالای اینچنینی رو بپرسم 

از بابت سوال های عوامانمم عذر میخوام

چرا در بیشتر دعاها و توصیه ها و.مخاطب آقایونن؟

چرا همیشه کلی نیست؟که شامل هردو جنس بشه؟

مثلا در ذکر سجده آخر توصیه شده:

  یا خیر المسوولین و یا خیر المعطین، الرزقنی و ارزق عیالی من فضلک فاِّنک ذوالفضل العظیم»

بعد از ویرگول میفرماید از فضلت من و عیالم را روزی کن!

خب ما که خانومیم چی؟

باید بگیم ارزقنی وارزق زوجی من فضلک؟؟

خب چرا ما تغییر بدیم؟بعد این تغییر اشکالی نداره؟

یا در دعای ماه رجب بعد از نمازها قسمت آخر میفرماید حرم شیبتی علی النار(محاسنم را برآتش حرام نما)

وگفته شده موقع گفتن این فراز آخر محاسن رو بگیرین.

خب این وسط تکلیف ما چیه؟اصلا چرا اینجوری گفته شده و مارو درنظر نگرفتن؟؟

یا در یکی دیگر از اعمال ماه رجب نمازی است دو رکعتی که هرشب باید بخونیم که در آخر ماه میشه شصت رکعت.آخه ما میتونیم شصت رکعت بخونیم؟؟؟

یا در چله ها یک خانوم مثلا میتونه چله نماز شب یا ختم قرآن یا .بگیره؟؟؟

خیلی جاهای دیگم به این موضوع برخودم ولی الان همینا یادم بود





بسم الله الرحمن الرحیم

به علت دلایل غیر قابل ذکر از گذاشتن متن اصلی معذوریم.

این پست فقط پی نوشت دارد.

پی نوشت: دلم میخواد وقتی میرم بیرون یه قاشق با خودم ببرم چشای بعضی هارو از کاسه درآرم.

بعدا نوشت:شب رغبت هاست چه رغبتی بهتر از خواست ظهور یوسف گمگشته ی مان.

اللهم عجل لولیک الفرج



بسم الله الرحمن الرحیم

به دعوت فرشته ی روی زمین عزیزم؛

برشی کوتاهی از آینده ام ان شاالله

طولانیست حق میدهم نخوانید


واییی کلی کار دارم باید گلدون ها رو آب بدم همه جارو مرتب کنم به همه سر بزنم و خدافظی کنم برم حرم یه شبانه روز برای عرض ارادت و تشکر و خداحافظی و واسطه گری.

نمیدونم چرا هرسال به این ایام که میرسم اصلا خسته نمیشم مهربونتر میشم و صبور تر.

شب قبل از خواب از همسرجان نهایت تشکر رو میکنم که اجازه میده من و کوچولوی درونم بریم یه کشور دیگه.

خودش به علت شغلش نمیتونه بیاد و میگفت باشه سال دیگه باهم میریم سه نفری ولی وقتی سیل اشک های بی امانم رو میبینه وقتی اصرارهای پی در پی و دستی که مدام میبوسم و میگم خواهش میکنم قسمت میدم به جدم بزار برم قول میدم مواظب خودم  و بچمون باشم بزار سرباز امام زمان قبل از دنیایی شدن پر بشه از عطر حسین.نزار حسرت به دل بمونم.

خیلی مقاومت میکنه اما شکست میخوره.

مادر و پدرم به شدت مخالفن مخصوصا با شرایط جسمی که دارم اما میدونن حریف من نمیشن.

از طرف کاروان خادم اربعین با من تماس میگیرن شیرجه میزنم روی گوشی :

_ جانم.سلام

+سلام سادات جان پس فردا حرکته.ساعت ۱۵ بعدازظهر از حرم حرکت میکنیم

-وایییییی راست میگی فاطمه جانم یعنی من بیدارم؟به آرزوم رسیدم؟

+ آره عزیزم این رویا نیست.فقط مطمئنی از اومدن

-از مطمئن صددرجه اونور تر دارم ذوق مرگ میشم.خدافظی عزیزم که کلی کار دارم

+از دست تو.خدافظ .

اول چشامو میبندم الحمدلله رب العالمین.رو میکنم سمت حرم لبخندی عمیق به همراه چشمانی خیس.دل خوشم من به محالات شما آقا جان.ممنونم آقا ممنونم باز هم مدیونت شدم ایها الرئوف

چمدونم رو بر میدارم لباس سبز خادمی امام رضا رو جلو صورتم میارم بو میکشم و میبوسم و درون چمدونم میزارم زیر لب زمزمه میکنم منم یه سر دارم که سوداش حسینه.

چند ساعت بعد همسرجان می آید میبیند همه جا برق میزند بوی قرمه سبزی همه جا را برداشته و من سرحال تر از همیشه به استقبالش میروم.تعجب میکند میگوید چرا دستت به کمرت نیست؟کمردردت خوب شد؟خوبی؟نی نی خوبه؟

میگم:بلهههههههههه بهتر از این نمیشیم توپِ توپ

سرخوشی من و چمدان کنار دیوار را که میبیندبو میبرد که خبری است

میروم سر اصل مطلب که پس فردا عازمیم

باز نگرانی هایش به سراغش می آید 

میروم و پیشانی اش را میبوسم

-نگران نباش عزیزم در راه حسین زن و فرزند دادن که چیزی نیست.بعدم قرار نیست که جونمونو برا ارباب بدیم که ای کاش بدیم اما ما ازین شانسا و لیاقتا نداریم بادمجون بم آفت نداره صحیح و سالم برمیگردیم.دلتو بزرگ کن دریایی کن مطمئن باش تو بیشتر سهیم هستی من مطمئنم

لبخند میزنه و میگه مگه من حریف تو میشم!باشه.

روز رفتن فرا میرسد بر خلاف تصورم مادر خوشحال است و توصیه های مادرانه اش را میکند ولی لحظه آخر کلی در آغوش هم گریه میکنیم

همسر تسبیح خاک کربلایش را در مشتم قرار میدهد و میگوید سلام مرا به بابا علی و ارباب برسان جای من را خالی کن بگو نتوانستم بیایم به جایش همسر و فرزندم را برای نوکری تان میفرستم. بپذیرید.

میگویم جدم نگهدارت باشه که اینقدر مردی


صدای من را از نجف اشرف میشنوید:

وایییی دختر باشی بابایی باشی در حرم بابا باشی مگر میتوانی روی زمین بمانی پرواز میکنی.

فردا از نجف حرکت میکنیم به سمت موکب که اونجا به زائرای ارباب خدمت کنیم.


صدای من رو از موکب دوست داشتنی ام میشنوید:

همه به خاطر وضعیتم خیلی هوامو دارن میگن برو استراحت کن همش برام چیز میز میارن بخورم .

من که نیومدم استراحت کنم به انداره کافی خوردم و خوابیدم نیومدم باز براکسی زحمت درست کنم.

دستگاه فشارخون را برمیدارم 

چه جمعیتی ماشاالله لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم

واقعا این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟

آنقدر فشار خون میگیرم و تزریق و پانسمان میکنم که حوالی ظهر قندم می افتد سرم گیج میرود دستم را روی شکمم میگزارم باحسین کوچولوی درونم صحبت میکنم:

پسرم!گل پسرم! نام شیرین ارباب گوارای وجودت اما بدان این نام برایت مسئولیت می آورد عزیزکم تو را نذر صاحب نامت و فرزندش مهدی(عج) میکنم 

پسرم تو الان در هوای حسین نفس میکشی قول بده مادرت را روسپید کنی،قول بده حسینی باشی.

از جایم برمیخیزم خرمایی میخورم و دوباره مشغول به کار.

فاطمه می آید بالای سرم که بریم نهار بخوریم.

-فاطمه جان شما برو من هستم الان خرما خوردم باید زخم های این دخترکو شستش بدم.یه ثانیه ام یه ثانیه است

به زور میکشه و میبرتم

غذا ازگلویم پایین نمیرود با خودم میگویم این غذا ها را در خانه هم میتوانم بخورم وقت تنگ است باید دریابم

لقمه ای برمیدارم و میروم قسمت آشپزخانه شروع میکنم به ظرف شستن تابه حال از ظرف شستن انقدر لذت نبرده بودم.

دلم برای رفتن به حرم ارباب بیقرار شده.

اما ما به عنوان خادم نمیتوانیم موکب را ترک کنیم

دلم را به باب الحوائج قمر بنی هاشم متوسل میکنم که آقا جان خودت آرامم کن

اشک ها و لبخندهایی به وقوع میپیوندد و آرام میشوم آرامِ آرام

خوشحالم وقتی برگردم با کوله باری از جنس نوکری حسین بارشیشه ام را برزمین میگزارم.

و.



بسم الله الرحمن الرحیم

دل،دلِ رسوای من

سر،سرِ شیدای من

لب،لب عشق مجنون 

شب،شب لیلای من

دل من کجا دلبری تو ؟؟؟

سرمن کجا سروری تو؟؟؟

اینجاب لوسِ لوسان نمیدونم چرا انقده لوسم!

مداحی گوش کنم برا بابا گریه میکنم ملودی گوش کنم گریه میکنم یکی بگه یاعلی گریم میگیره عید غدیر که دیگه انقد گریه میکنم دچار کمبود آب بدن میشم

نهج البلاغه میخونم گریه میکنم حدیث ازبابا میخونم گریه میکنم و الی ماشاالله.

یکی نیست بگه دختره ی لوس اینقد اشک دم مشک نباش اگه بخوای بدرد بابا بخوری اول باید بتونی یه خورده احساساتت رو کنترل کنی اگه یه نفر به بابا چیزی رو نسبت داد یا توهین کرد نشینی زار زار گریه کنی.قشنگ حرفتو بزنی.یکم آدم باش دیگه.

عید غدیر مولودی داشتیم خونمون ،منم کلی دم و دستگاه مالونده بودم به صورتم همینکه خانوم مولودی خون اسم بابا رو آورد مگه دیگه اختیارم دست خودم بود اشک میمومد منتها اشک سیاه دیگه هیچی شده بودم عینهو زامبی:)

یه بارم تو خوابگاه میلاد بابا جشن مولودی داشتیم من انقد کل کشیده بودم و دست زده بودم جون برام نمونده بود ولی خیلی کیف داد یکم از احساساتم تخلیه شد:)))

الان هم همچین حسی دارم ولی کجا تخلیش کنم؟:(

یک مقدار هم این احساساتم توسط دیگران سرکوب شده میترسم بلاخره بترکم

میلاد بابا علی جانمون مبارک

                                                  ***

ای که ناز صدای تسبیحت

درخرابات جان ما مانده

من کیم تا فدای تو باشم ؟ جان عالم فدای سلمانت.

بابی انت و امی یا ابتاه.

باباجان بلاخره میاد اون روز که دخترِ خوبی بشم دخترِ بدرد بخوری بشم

 

پ.ن:معتکفین جای من جامونده ی بی لیاقت رو لطفا خالی کنن.

           


دریافت

 


بسم الله الرحمن الرحیم

در خانه امام حتی جای سوزن انداختن هم نبود.بحث داغ داغ بود.

امام یک طرف و بقیه در طرف دیگر.

در اوج بحث ها ناگهان بانگ اذان برخاست.

_وقت نماز است سوال هایتان باشد برای بعد از نماز.

مرد مسیحی اصرار کرد:

_نرو جواب هایم را گرفته ام تنها چند سوال کوچک مانده تا ایمان بیاورم.

امام اما با همان آرامش همیشگی به محراب نماز رفت و با خدای خود مشغول راز و نیاز شد.

مرد که این عقیده استوار را دید بی درنگ ایمان آورد و از مدافعان پروپاقرص اسلام و اهل بیت شد.

عیون اخبارالرضا ج ۱ ص72

 

مریض آمده اما شفا نمی‌خواهد 

قسم به جان شما جز شما نمی‌خواهد

 برای پیش تو بودن بهانه‌ای کافی‌ست

 بهشت لطف کریمان بها نمی‌خواهد

 دلیل ناله‌ی من یک نگاه محبوب است 

وگرنه درد غلامان دوا نمی‌خواهد

 فقیر آمدم و دلشکسته پرسیدم: 

مگر که شاه خراسان گدا نمی‌خواهد؟ 

 دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت

 نماز در حَرَمت اهدنا» نمی‌خواهد

 همین قدر که غباری بر آستان باشد رواست

 حاجت عاشق، دعا نمی‌خواهد

 تو آشنای خدایی، کدام رهگذری

 در این جهان غریب آشنا نمی‌خواهد؟

 ببین به گوشه‌ی صحنت پناه آوردم 

مگر کبوتر آواره جا نمی‌خواهد؟

 به حکم آنکه علیک الرفیق ثم طریق» 

دلم بدون رضا (ع) کربلا نمی‌خواهد 

 خدا مرا به طواف تو مبتلا کرده‌ست

 طواف کعبه بخواهم، خدا نمی‌خواهد

سلطان دلم چشمتان روشن .

میلاد خورشید کاظمین مبارک.



به نام تغییر دهنده قلب ها و دیده ها

قلبم را .قلبی که تو صاحبش هستی را.به خودت میسپارم.آن را جایگاه امنی برای خودت قرار بده نگذار غیر از تو به آن نفوذ کند.فقط تو.از توفقط تورا میخواهم

شروع سال من با گردش سال شمسی نیست .

عیدِ من روزی است که بنده ی شایسته تو باشم.

به بهانه گردش سال شمسی این دعای زیبا را برزبان جاری میکنم.

ریتم وآهنگ زیبایش را دوست دارم.

ببینید چقد ح رو حلقی تلفظ میکنم:))

فکرکنید من با این صدا همیشه دوران مدرسه گروه سرود بودم:)))

پی نوشت1:ما عاشقیم عاشق حیران زینبیم،تکفیرمان کنید مسلمان زینبیم.وفات عمه جان تسلیت

پی نوشت2:دلم برای شب آخر اعتکاف و گریه های بی امانش تنگ شده

 


بسم الله الرحمن الرحیم

از نعمت بزرگی به نام خواهر محرومم.

به نظر من کسایی که خواهر ندارن نباید برن جهنم:)

هرجاهم هم که یکی رو خدا سر راهمون قرار داد که مثل خواهرمون باشه روزگار ازهم جدامون کرد.

نیاز مبرمی به وجود نازنینی به نام خواهر دارم.قدر بدونید خواهر دارها

پی نوشت1:احتمالا ازنوع پیام هامون حالتون بد بشه من خودم قبلا این نوع حرف زدن دخترا رو لوس بازی میدونستم اما الان دست خودم نیست و لوسِ لوسان میباشم

پی نوشت۲:دلم برا یه خواهر بیانی به شدت گرفته.دعا کنید برای دل دریاییش


بسم الله الرحمن الرحیم

ورود آقایان ممنوع✋




اومدم یکم ازخودم تعریف کنم و فخر فروشی بعد برم:)به شدت آدم صرفه جویی هستم و از خجالت چیزهایی که میخرم کامل درمیام

با اینکه خیلی تنوع طلبم و عاشق خرید اما همیشه یه کنترل کاملا محسوس به نام وجدان نمیزاره کاری رو که دلم میخواد انجام بدم

دوران دانشجویی پدر بهم پول میدادن یا میریختن تو حسابم میومدم پدر میگفتن دخترم پول نمیخوای میگفتم نه ممنون هنوز هست هفته بعد دخترم پول؟نه آقا جان دارم ممنون

یه بار دیگه آقا جان عصبانی شدند گفتن عی بابا چرا خب خرج نمیکنی برو خوراکی بخر حداقل؟

میخرم آقا جان میخرم

د پس چرا تموم نمیشه؟اصلا دیگه ازت نمیپرسم برات پول میریزم فقط خرج کن خب؟خرج کن.

فقط من توی دوتاچیز دیگه وجدانو میبوسم میزارم کنار یکی چادر یکی روسری.

یعنی هرمدل چادری که وجود خارجی داشته باشه من داشتم یا دارم

ایرانی ساده کشدار .ایرانی ساده بدون کش.کمری یا قجری.جده ای.بحرینی.لبنانی.مصری.دانشجویی.جلابیب و.

چادرهای رنگیم اما همشون ساده بودن که نمیتونستم تو مهمونی ها پذیرایی کنم و عینهو عروسا میشستم کناربزرگترا و .

که هم لج بقیه درمیومد هم غرغر میکردن همون چادر چیه دور خودت پیچیدی بزارش اونور بیا کمک من هم درصدد رفع این غرغرها یک چادر رنگی آستین دارکه جلوشم زیپ میخوره که مدلش چادر شالداره برای خودم دوختم که راحت بتونم در پذیرایی هم مشارکت کنم

ببینید

آهان در جهت تکمیل فخر فروشی بگم مانتو عیدمم خودم دوختم ولی گند زدم اومدم باز از خودم خلاقیت در وکنم و ساده ندوزم که.

عکسشو نمیزارم که آبروم نره:)کلا بیخیال خیاطی شدم با این مانتویی که اخیرا دوختم

پی نوشت:این پست رو چند وقت پیش نوشته بودم الان افسردگی خفنی دارم ای خدااا چیکار کنم؟:(((


بسم الله الرحمن الرحیم

۱)من آدم مذهبی نیستم ولی آدمای مذهبی و سبک زندگیشون رو دوست دارم

۲)بعضی ها معترض شدن که فکر کردی واقعا دختر حضرت علی هستی ؟یا فکر کردی چون سیدی دیگه خیالت راحته؟چرا انقدر سید بودنت رو فریاد میزنی؟بابا علی گفتن ها مادر گفتن ها به بی بی دوعالم به خاطر سیادتم نیست حتی اگر سید نبودم بازم میگفتم پدری ام پدری ام مثل حسن مادری ام.چون شیعه ام عشق ام رو فریاد میزنم و خودم رو دخترشون میدونم.اتفاقا چون سیدم فکر میکنم بیشتر مستحق عذابم امانتی رو خداوند لطف کرده بهم داده اگر امانت دار خوبی نباشم جام وسط جهندمه.والاااا

یا باز بعضی ها فکر میکنن من امامزاده ام و آدم خیلی خوبی ام؟نه ازین خبرا نیست من کوچیک همه شمام هستم و یه عده رعایت محرم و نامحرمی رو نمیکنن و میان قربون صدقه آدم میرن:(((

۳)دونفر هستن تو بیان که هردوشون به شدت قصد ازدواج دارن و خیلی براهم کامنت میزارن ولی من میدونم روشون نمیشه یکی پاپیش بزاره چجوری واسطه گری کنم؟البته دراین زمینه هروقت خواستم ثواب کنم کباب شدم و گند زدم:)

۴)بابا بزرگ من هر دفعه منو ببینه بااااید روبوسی کنه حتی اگه از آخرین دیدار یک روز گذشته باشه این کارشون هم حرص و لج بقیه نوه ها رو درآورده و به من میگن نوه ی اصلی هم صورت منو آبکش کرده یعنی ریشاشون عینهو خنجر:))))

۵)امروز یه خانواده مهمونمون بودن که من برا اولین بار میدیدمشون ولی دلم کلی براشون قنج رف یه تازه عروس دوماد کوچولو موچولو یه جفت دوقلو که همش میخواستم برم بوسشون کنم:)خدایا این مهمونی ها رو ازمانگیر

بعدا نوشت:اگر پسر بودن قطعا میرفتم شهرهای سیل زده برای کارهای جهادی الانم کار برام هست ولی اختیارم دست خودم نیست:((



بسم الله الرحمن الرحیم

ورود آقایان ممنوع✋




اومدم یکم ازخودم تعریف کنم و فخر فروشی بعد برم:)به شدت آدم صرفه جویی هستم و از خجالت چیزهایی که میخرم کامل درمیام

با اینکه خیلی تنوع طلبم و عاشق خرید اما همیشه یه کنترل کاملا محسوس به نام وجدان نمیزاره کاری رو که دلم میخواد انجام بدم

دوران دانشجویی پدر بهم پول میدادن یا میریختن تو حسابم میومدم پدر میگفتن دخترم پول نمیخوای میگفتم نه ممنون هنوز هست هفته بعد دخترم پول؟نه آقا جان دارم ممنون

یه بار دیگه آقا جان عصبانی شدند گفتن عی بابا چرا خب خرج نمیکنی برو خوراکی بخر حداقل؟

میخرم آقا جان میخرم

د پس چرا تموم نمیشه؟اصلا دیگه ازت نمیپرسم برات پول میریزم فقط خرج کن خب؟خرج کن.

فقط من توی دوتاچیز دیگه وجدانو میبوسم میزارم کنار یکی چادر یکی روسری.

یعنی هرمدل چادری که وجود خارجی داشته باشه من داشتم یا دارم

ایرانی ساده کشدار .ایرانی ساده بدون کش.کمری یا قجری.جده ای.بحرینی.لبنانی.مصری.دانشجویی.جلابیب و.

چادرهای رنگیم اما همشون ساده بودن که نمیتونستم تو مهمونی ها پذیرایی کنم و عینهو عروسا میشستم کناربزرگترا و .

که هم لج بقیه درمیومد هم غرغر میکردن همون چادر چیه دور خودت پیچیدی بزارش اونور بیا کمک من هم درصدد رفع این غرغرها یک چادر رنگی آستین دارکه جلوشم زیپ میخوره و مدلش چادر شالداره برای خودم دوختم که راحت بتونم در پذیرایی هم مشارکت کنم

ببینید

آهان در جهت تکمیل فخر فروشی بگم مانتو عیدمم خودم دوختم ولی گند زدم اومدم باز از خودم خلاقیت در وَکُنم و ساده ندوزم که.

عکسشو نمیزارم که آبروم نره:)کلا بیخیال خیاطی شدم با این مانتویی که دوختم

پی نوشت:این پست رو چند وقت پیش نوشته بودم الان افسردگی خفنی دارم ای خدااا چیکار کنم؟:(((


بسم الله الرحمن الرحیم

آیا تشخیص حق برای شما مثل روز روشن است یا مثل مورچه ای که درتاریکی روی سنگی سیاه راه میرود سخت است؟

تا یک جایی میتوانی دفاع کنی حرف بزنی اما از یک جایی به بعد کم می آوری.

سوال هایی برایت ایجاد میشود فقط در حد سوال میروری و از به اصلاح روشنفکر حزب اللهی که طلبه هم هست میپرسی قبلا هم سوال هایی ازین دست پرسیده بودی که به طور غیر منطقی میپیچاندت.

واقعا جوابی نمیتواند بدهد او که صدای حق طلبی اش در وبلاگش گوش مرا کر کرده بود.

نمیدانم طلبه هایی ازین دست رسالتشان فقط فریاد زدن و حرف های قشنگ است؟

پس چه کسی باید پاسخگوی سوالاتم باشد؟؟؟اگر نمیتوانید پاسخگو باشید حداقل خود را طلبه معرفی نکنید

اگر فقط اسم طلبه را یدک میکشید و طلبه نیستید لااقل آزاده باشید بگویید نمیدانم و ارجاع دهید به کس دیگری

من از اعتقاداتم به این راحتی دست نمیکشم ولی همین هایند که باعث شده اند یک شبهه در ذهن حزب اللهی بماند و فازش کلا برعکس شود.

سوالم را بی پاسخ میگذارد و قطع دنبال میکند.

که قطع دنبال قطعا مهم نیست و ناراحتی ام حتی از بی پاسخ گذاشتن سوال من نیست از اینگونه رفتارهای انقلابیون است؟

گاهی برخلاف روحیه و میلت بی ادب میشوی و دوست داری کلمه ای را بکار ببری که هیچ کلمه ای جز آن حق مطلب را ادا نمیکند دوست داری بگویی خب به دَرک.‌‌

باورم نمیشد وقتی سوالم را مطرح کنم با این گونه رفتار مواجه شوم خوشحال بودم کسی هست که منطقی است و برای خدا کار میکند اما رکب خوردم

جرا این رکب ها برایم درس نمیشود؟؟

یادم می آید موقع انتخابات هم به ستاد های یکسری افراد که میرفتم در برابر سوالاتم یک جواب های خنده دار میدادند و خود را متصل به عالم غیب و بهره مند از امدادهای غیبی میدانستند و خود را یاران امام زمان عج.

فعلا که در منجلاب تردید ها دست و پا میزنم و از هرکس که او را انقلابی میدانم سوال میپرسم اما یا مثل این طلبه رفتار میکنند یا همان حرف های تکراری و شعاری را میدهند یا سکوت و لبخند تحویلم میدهند.

روحیه ام تحمل این حالت را ندارد باید تکلیف مشخص شود.

کاش استاد بود کاش میتوانستم تمام سوالاتم را بپرسم و با منطق و آرامشش پاسخم دهد و این روح زخم خوده ام آرام گیرد.

اگر آزاده ای حضور داشت و فکر کرد که میتواند به سوالاتم پاسخ دهد ممنونش میشوم

پی نوشت:خیلی به ندرت تند میشوم ولی گاهی رگ سیدی بالا میزند و ‌‌.




بسم الله الرحمن الرحیم

از خواب بیدار میشوم عجیب دلتنگم، دلتنگ حرم رویایی ام دلتنگ ایوان طلای زیبای بابا علی.

گوشی ام را برمیدارم مدح پدر را میگذارم دلم جلا میابد

دلم خبرم میدهد بین این عید بزرگ و این دلتنگی ارتباطیست

میرورم مفاتیح را برمیدارم تا نگاهی به اعمال این روز بزرگ بیندازم

میبینم از اعمال امروز زیارت باباست اشک شوق در چشمانم حلقه میزند آخر باباعلی،جان پیامبر است جای تعجب ندارد روز مبعثش بروی و جانش را زیارت کنی 

اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد وآل محمد

یا رسول الله یا حبیبی یاطبیبی  همه هستی ام همه دار و ندارم فدای شما و فرزندان اطهرتان



بسم الله الرحمن الرحیم

داداش کوچولوی من خوراکش عطر و ادکلنه یعنی یه شیشه عطر برام نذاشته وقتی میخوای بوسش کنی یَک بوی عطری میده .

انقدر رو لباس و ست کردنش وسواس داره روزی چند بار لباس عوض میکنه

سلیقه هیچکی رو هم جز خودش و داداش بزرگم قبول نداره کلا الگوش سید علی هست

واسه عید براش یه پیرهن طرح لی آبی و شلوار لی آبی گرفتیم بعد گفت میخوام دکمه های پیرهنم باز باشه برام ازاون تیشرت های زیر پیرهنم بگیرین گفتیم چشم

بهش میگم داداشی سفید بگیر که خودشو بکنه

میگه نه میخوام با کفشام ست باشه آبی کمرنگ باشه

میگم داداشی همش آبی میشی ها سفید قشنگ تره

میگه نخیرم تو نمیدونی اینجوری بهتره

کلی صغرا کبرا چیدم تا راضی شد سفید بگیره

یادم میاد من دوران راهنمایی بودم دوستم گفت عجب لباساتم ست کردی؟

گفتم ها؟؟؟ست؟؟؟ست چی هست اصن؟؟

اونوقت یه بچه دهه نودی .

خداوندگارا.

انقد روحیه طنزش بالاس و جواب تو آستین داره که باعث تعجب همگان شده شوخی هایی که الان سید محمدحسین میکنه من تازه ازاون یادمیگیرم و پیشش درس پس میدم

نسل سوخته که میگن همون دهه هفتاده نه؟

من با اینکه بچه ارشد بودم و چند سالی تک فرزند و برا خودم پادشاهی میکردم مثل ایشون فرمانروایی نکردم خیییلی بچه قانع و مهربونی بودم(خدای خودشیفتگی)


پی نوشت: 

۱)آقا یه نفر هست تو مهمونی ها هروقت دونفری ظرف میشوریم میاد به نفر کناریم که با من ظرف میشوره تعارف میکنه بده من بشورم یعنی همیشه ها،اما اصلا منو نمیبینه فکر کنم وظیفه من میدونه. البته اگرم به من تعارف کنن عمرا بدم به کسی دیگه تا پای جان ظرف میشورم ،ولی آخه چرا؟

۲)پیشاپیش حلول ماه عزیز شعبان مبارک

إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ(مناجات شعبانیه)

عاشق این فراز مناجاتم

3)اون دلی که تو حرم تو حر میشه

عاقبتش اینه که رو سپید میره

تو دست پنجره فولادت یه روزی

پر میزنه پیش خدا شهید میره

این قسمت کلیپ پست قبل رو خیلی دوست دارم

ان شالله امروز راهی حرمم دعاگویتان هستم


بسم الله الرحمن الرحیم

جانِ من!تردید دارم هنوز تو را چه صدا بزنم؟هنوز خیلی با تو صمیمی نمیشوم و قربان صدقه ات نمیروم و دلیل دارم چون نمیخواهم انرژی ام ذره ای هدر رود همه اش را برای حضورت دخیره میکنم

از اینکه خودم مانع آمدنت شدم از اینکه آمدنت را انقدر به تاخیر انداختم شرمنده ام

دلایلم برای خودم خیلی قانع کننده است اما میترسم رضای الهی در این تاخیر نباشد

کاش اینطور نباشد

کاش آن شود که رضای پروردگارمان در آن است

میدانم آخرش هم آنچه هو بخواهد میشود اما تصمیم و اختیار من این وسط چه نقشی دارد نمیدانم!

جان من، چند سال بهانه خوبی داشتم اما هم اکنون کم کم بهانه ها دارد ازبین میرود و کنترل ازدست من خارج خواهد شد

دلم نمیخواهد بی مقدمه و وقتی من آمادگی ندارم وارد زندگی ام شوی

دلم میخواهد صحن و سرای دلم را برایت آب و جارو کنم همه جایش را آذین بندم فرش قرمز برای مقدمت پهن کنم بعد بیایی و قدم بر چشمانم بگذاری

میدانی گاهی خیییلی دلتنگت میشوم دوست دارم دل را به دریا بزنم و همه آن دلایل را فراموش کنم و باجانِ دل مهیای آمدنت شوم 

اما باز ترس ها و.به سراغم می آیند

اگر انقدر مهم نبودی اگر انقدر برایم این مسئله حیاتی نبود خیلی وقت پیش تو را درکنارم داشتم اما انگار روزگار با نشان دادن گوشه ای از ناملایماتش مرا سخت درمانده کرده پژمرده کرده و اینگونه خودم را از لیاقت حضورت محروم کرده ام

میدانی جنس دوست داشتنت یک جورایی آسمانی است دوست داشتن تو میتواند مرا آسمانی کند میتواند دست مرا از اعماق بگیرد و پرواز دهد

نمیدانم عاقبت چه خواهد شد

کاش آخر این سوز بهاری باشد


هر بار این کلیپ رانگاه میکنم  بارانی میشوم
حیفم آمد دل شما را امام رضایی نکنم
 

دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 55 ثانیه

 

 

 

 

 


به نام تغییر دهنده قلب ها و دیده ها

قلبم را .قلبی که تو صاحبش هستی را.به خودت میسپارم.آن را جایگاه امنی برای خودت قرار بده نگذار غیر از تو به آن نفوذ کند.فقط تو.از توفقط تورا میخواهم

شروع سال من با گردش سال شمسی نیست .

عیدِ من روزی است که بنده ی شایسته تو باشم.

به بهانه گردش سال شمسی این دعای زیبا را برزبان جاری میکنم.

ریتم وآهنگ زیبایش را دوست دارم.

یا مقلب القلوب والابصار یا مدبرالیل والنهار یا محول الحول والاحوال حول حالنا الی احسن الحال

پی نوشت1:ما عاشقیم عاشق حیران زینبیم،تکفیرمان کنید مسلمان زینبیم.وفات عمه جان تسلیت

پی نوشت2:دلم برای شب آخر اعتکاف و گریه های بی امانش تنگ شده

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

به وقت سی ام رجب خودم را به پابوسی امام رئوف میرسانم تا رجب عزیز را در کنار امام به پایان رسانم و شعبان عظیم را در کنار امام آغاز کنم.

هنگام غروب که میشود صدای نقاره خانه ها بلند میشود باران نم نم شروع به باریدن میکند فضا کاملا دلی است،گوشی ام را برمیدارم تا این لحظات را با شما به اشتراک بگدارم.

یکدفعه انگار آسمان سوراخ میشود

در عمرم چنین بارانی ندیده ام،از گنبد آقا آب شر شر میکند به زیبایی هر چه تمام تر ، در صحن آب به حرکت در می آید و مقداری به داخل حرم نفوذ میکند.

بارانی که از فضای حرم بر زمین برسد متبرک است.متبرک میشوم

همه پناه گرفته اند نگاهم به پنجره فولاد جذب میشود خلوت خلوت است خودم را میرسانم و دخیل میبندم به آهنی که از فیض امام رئوف گوش شنوا پیدا کرده.

از همین مکان به طور معجزه آسایی دو بار برات کربلایم امضا شده

دوباره اللهم ارزقنی کربلا بحق امام رئوف زمزمه میکنم

دلم یکهو هوای عمه جانم را میکند از آقا میخواهم پابوسی خواهر کریمه شان را روزی ام کنند.

به یک روز نکشیده همسفران پایه ای جور میشوند بلیط قطار را برای 28 ام رزرو میکنم.

در پوست خودم نمیگنجم نیمه شعبان را در کنار خاتون(س) و درمسجدی که به نام مولود نیمه شعبان است نفس خواهم کشید به شرط حیات ان شاالله.

سفره کرم و فضل این خواهر و برادر پهن است.ای عاشقان هر میخواهید بخواهید خجالت نکشید

 

میلاد اربابمون ،کشتی نجاتمون دار و ندارمون واعیاد پیش روی شعبانیه مبارک برای منم دعا کنید لطفا:)

 


دریافت

 

 


بسم الله الرحمن الرحیم

در حال آماده سازی پستی بودم ستاره روشن وبلاگی و تیترش نظرم را جلب میکند

موسیقی ضمیمه شده را باز میکنم

تنهای تنهایم هیچ پروایی نمیکم مانند کسی که عزیز از دست داده میزنم زیر گریه بلند بلند بلند.به پهنای صورت

و چه کسی عزیز ترازتو که ازدستت داده ام ؟؟؟

و چه غمی عظیم تر ازتو که بلدت نبوده ام؟؟؟

خون باید بگریم.

من گمنامی بلد نیستم من فریاد نزدن بلد نیستم من عشق بلد نیستم من هیچ بلد نیستم

 

 

چطور حسن روزافزونت را دیدند و در عالم ما خاکی ها گمنامی پیشه کردند؟!!! بی هیچ هیاهویی. آرام سوختند و رفتند. 

اینها رسواییِ ذولیخایی شان در کدام عالم بود؟!!!
 

دریافت
جمله آخر از:رسوایی ذولیخایی
 

بسم الله الرحمن الرحیم

از خواب بیدار میشوم عجیب دلتنگم، دلتنگ حرم رویایی ام دلتنگ ایوان طلای زیبای بابا علی.

گوشی ام را برمیدارم مدح پدر را میگذارم دلم جلا میابد

دلم خبرم میدهد بین این عید بزرگ و این دلتنگی ارتباطیست

میرورم مفاتیح را برمیدارم تا نگاهی به اعمال این روز بزرگ بیندازم

میبینم از اعمال امروز زیارت باباست اشک شوق در چشمانم حلقه میزند آخر باباعلی،جان پیامبر است جای تعجب ندارد روز مبعثش بروی و جانش را زیارت کنی 

اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد وآل محمد

یا رسول الله یا حبیبی یاطبیبی  همه هستی ام همه دار و ندارم فدای شما و فرزندان اطهرتان


                                 



بسم الله الرحمن الرحیم

ورود آقایان ممنوع✋





اومدم یکم ازخودم تعریف کنم و فخر فروشی بعد برم:)به شدت آدم صرفه جویی هستم و از خجالت چیزهایی که میخرم کامل درمیام

با اینکه خیلی تنوع طلبم و عاشق خرید اما همیشه یه کنترل کاملا محسوس به نام وجدان نمیزاره کاری رو که دلم میخواد انجام بدم

دوران دانشجویی پدر بهم پول میدادن یا میریختن تو حسابم میومدم پدر میگفتن دخترم پول نمیخوای میگفتم نه ممنون هنوز هست هفته بعد دخترم پول؟نه آقا جان دارم ممنون

یه بار دیگه آقا جان عصبانی شدند گفتن عی بابا چرا خب خرج نمیکنی برو خوراکی بخر حداقل؟

میخرم آقا جان میخرم

د پس چرا تموم نمیشه؟اصلا دیگه ازت نمیپرسم برات پول میریزم فقط خرج کن خب؟خرج کن.

فقط من توی دوتاچیز دیگه وجدانو میبوسم میزارم کنار یکی چادر یکی روسری.

یعنی هرمدل چادری که وجود خارجی داشته باشه من داشتم یا دارم

ایرانی ساده کشدار .ایرانی ساده بدون کش.کمری یا قجری.جده ای.بحرینی.لبنانی.مصری.دانشجویی.جلابیب و.

چادرهای رنگیم اما همشون ساده بودن که نمیتونستم تو مهمونی ها پذیرایی کنم و عینهو عروسا میشستم کناربزرگترا و .

که هم لج بقیه درمیومد هم غرغر میکردن همون چادر چیه دور خودت پیچیدی بزارش اونور بیا کمک من هم درصدد رفع این غرغرها یک چادر رنگی آستین دارکه جلوشم زیپ میخوره و مدلش چادر شالداره برای خودم دوختم که راحت بتونم در پذیرایی هم مشارکت کنم

ببینید

آهان در جهت تکمیل فخر فروشی بگم مانتو عیدمم خودم دوختم ولی گند زدم اومدم باز از خودم خلاقیت در وَکُنم و ساده ندوزم که.

عکسشو نمیزارم که آبروم نره:)کلا بیخیال خیاطی شدم با این مانتویی که دوختم

پی نوشت:این پست رو چند وقت پیش نوشته بودم الان افسردگی خفنی دارم ای خدااا چیکار کنم؟:(((


بسم الله الرحمن الرحیم

در کوچه های پر از گل قدم میزنم و تا چشم کار میکند آدم بیل به دست میبینم که یک چفیه بر سرشان بسته اند و دارند گل هارا از خانه ها بیرون میکنند.

هیچ‌ زنی نیست فقط منم ترس عجیبی سراغم می آید میرورم داخل یک خانه همه با خوشرویی از من استقبلال میکنند فکر میکنند خبرنگارم باب شوخی و خنده را باز میکنند و با بیل هایشان ژست های مختلف میگیرند خستگی از سر و رویشان میبارد ولی روحشان خسته نیست.

یک خانم محلی را بالای پشت بام میبینم کمرش به شدت آسیب دیده میخواهد از نردبان پایین بیاید آقایان قصد دارند کمکش کنند خودم را سریع به او میرسانم میگویم من کمکش میکنم لبخندی با چهره ی گل آلودش به من میزند و میگوید ممنونم دخترم

وقتی به پایین میرسد از من میپرسد اینجا چه کار میکنی همه مردند تو چطور آمده ای؟

در فکر فرو میروم که واقعا چطور اینجام؟

که یکهو گوشی ام به صدا درمی آید و از خواب بیدار میشوم(خواب طولانی تر بود همینقدر یادم مانده است)

انقدر به سیل زده ها فکر میکنم انقدر دلم را جای دلشان میگذارم که یک شب تا صبح خوابشان را میبینم

اینکه هیچ کاری از دستم برنمی آید اذیتم میکند

ان شاالله از نو دوباره بهترش را میسازند.

نمیدانم چه حکمتی است در سیل و زله و .که در روایات کسی که در این حوادث جانش را از دست دهد اجری مشابه شهید دارد.


مَّثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّـهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنبُلَهٍ مِّائَهُ حَبَّهٍ وَاللَّـهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ وَاللَّـهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ٢۶١بقره

حالا کسی مالش را انفاق میکند،کسی جانش را برمیدارد و میرود آنجا و از هیچ کمکی دریغ نمیکند و اینگونه انفاق میکند.

خوشا بحال شان.



بسم الله الرحمن الرحیم

به وقت سی ام رجب خودم را به پابوسی امام رئوف میرسانم تا رجب عزیز را در کنار امام به پایان رسانم و شعبان عظیم را در کنار امام آغاز کنم.

هنگام غروب که میشود صدای نقاره خانه ها بلند میشود باران نم نم شروع به باریدن میکند فضا کاملا دلی است،گوشی ام را برمیدارم تا این لحظات را با شما به اشتراک بگدارم.

یکدفعه انگار آسمان سوراخ میشود

در عمرم چنین بارانی ندیده ام،از گنبد آقا آب شر شر میکند به زیبایی هر چه تمام تر ، در صحن آب به حرکت در می آید و مقداری به داخل حرم نفوذ میکند.

بارانی که از فضای حرم بر زمین برسد متبرک است.متبرک میشوم

همه پناه گرفته اند نگاهم به پنجره فولاد جذب میشود خلوت خلوت است خودم را میرسانم و دخیل میبندم به آهنی که از فیض امام رئوف گوش شنوا پیدا کرده.

از همین مکان به طور معجزه آسایی دو بار برات کربلایم امضا شده

دوباره اللهم ارزقنی کربلا بحق امام رئوف زمزمه میکنم

دلم یکهو هوای عمه جانم را میکند از آقا میخواهم پابوسی خواهر کریمه شان را روزی ام کنند.

به یک روز نکشیده همسفران پایه ای جور میشوند بلیط قطار را برای 28 ام رزرو میکنم.

در پوست خودم نمیگنجم نیمه شعبان را در کنار خاتون(س) و درمسجدی که به نام مولود نیمه شعبان است نفس خواهم کشید به شرط حیات ان شاالله.

سفره کرم و فضل این خواهر و برادر پهن است.ای عاشقان هر میخواهید بخواهید خجالت نکشید

 

میلاد اربابمون ،کشتی نجاتمون دار و ندارمون واعیاد پیش روی شعبانیه مبارک برای منم دعا کنید لطفا:)

 


بسم الله الرحمن الرحیم

سردرگم نوشت

سردار آزمون۱

پست های بالا رو که به خاطر دارید؟

با وجود مخالفت کل خاندان و شک خودم برای انتخاب این مسیر و حرف های استاد راجع به آسیب های این مسیر

بلاخره انتخاب کردم و آزمون دادم در بهترین حوزه علمیه خواهران کشور و حتی جهان.جامعه اهرا سلام الله علیها اصلا اسمش دلم رو جلا میده

امروز نتایج آزمون کتبی اومد فکر نمیکردم با اون وضع خوندم قبول بشم

بسم الله گویان کدرهگیری رو وارد کردم. الحمدلله الحمدلله:)

هنوز مصاحبه مونده ولی خوشحالم و دلم روشنه.

راستش جرات نمیکنم به بقیه بگم قبول شدم

خانواده دوست داشتن ادامه تحصیلم در رابطه با رشته ام باشه یا حداقل طرحم رو برم.اوه اوه کافیه داییم بفهمه دیگه سوژه میشم برای محافل خانوادگی:)

هم رشته مو دوست دارم هم طرح رفتنو ولی همه چی جوری رقم خورد که من شانسکی برم سایت و ثبت نام کنم و نخونده آزمون بدم و قبول شم و.

طرحمم شاید رفتم در کنار حوزه:)

معتقدم حضرت مادر در این ماجرا نگاهش را ارزانی ام داشته



دریافت






مدت زمان: 4 ثانیه

بسم الله الرحمن الرحیم

یه نشونه میخوام.

یه نشونه کافیه برای پایان و برای آغاز.

عمه جان منو دریاب

پ.ن۱:با دلای پاکتون برام دعا کنید لطفا

پ.ن۲:ایشون آقای زائری معروف هستن:)من همیشه همینطوری زیارت میکنم میرم پشت درها و ستون ها:)

پ.ن۳:کتاب خریدم



بسم الله الرحمن الرحیم

همیشه دلم میگفت سحرای حرم تو هیچ جای عالم نداره.

آقاجان جای دیگری را یافته ام که بوی سحرهای حرم تو را میدهد 

صحن امام رضا علیه السلام حرم حضرت معصومه سلام الله

عجب صفایی دارد زیارت امام رضا خواندن در حرم خواهرشان

پ.ن:امانتی را به امانات سپردم گفتند خودشان زنگ میزنند و به دست صاحبش میرسانند:)




بسم الله الرحمن الرحیم

۱)مولا جانم جان جانانم زبانم برای بیان احساساتم الکن است

 هیچ چیز خوب نمیشود تا نیایی 

جای همگی خالی:)

عیدتون خیییییلی مبارک


۲)نزدیک بود حادثه منا رخ دهد و جان به جان آفرین تسلیم کنم عجب شلوغه جمکران

۳)نخود هر آش که میگن منم رفتم تو تیم سلامت موکب ها 

روپوشم بهم دادن ولی هم ماله یه آقا بود و فوق العاده کثیف هم با چادر نمیشد بپوشم

خدا وکیلی بی نظمی میباره 

دلم میخواد منو مدیر این جور موکبی کنند بعد معنی نظم و ترتیب رو درک میکنند

انقد گرد وخاک و طوفانه که قلوه سنگ گذاشتیم رو میز

۴)تو صف شربت صلواتی بودم  خواستم دوتا بردارم یکی برای دختر خالم بعد حاجاقا که سنی هم ازشون گذشته بودگفتن قربون چسبات برم چند تا برمیداری؟

_چسبات؟؟؟؟؟؟

_به لهجه اصفهونی به چشمات میگن چسبات 

اقا من چقد خندیدم خیلی باحال بود لهجه شون و لهنشون 

۵)داشتم با خالم به صورت غلیظ مشدی صحبت میکردم یه آقاهه گفت شما اصفهانی هستید؟لهجه اصفهانی کجا مشهدی کجا؟

۵)نوکراو خادامای امام رضا (ع) در نظم  نظیر ندارن.موقع نماز همه جا مفروش تا آشغال از دست کسی میفته سریع جمع میکنند 

جمکران اذان تموم شده بود تازه داشتن فرش میکردند همه هم عجله داشتند به نماز برسن و میرفتن رو فرشایی که هنوز کنار هم قرار نگرفته بودهی خادما هم میگفتن نیاین رو فرشا تا پهن کنیم اصن یه وضعی

قمیا بیان دعوا:)

۶)من تو این سفر یه دوره فشرده آموزش بستن روسری مدل لبنانی گذاشتم برا خاله هام مفت و مجانی انقدر من غیر مادی ام

۷)  گفته بودم هر شهری میرم بایه بار شنیدن لهجه ی اون شهر میتونم عینهو خوشون صحبت کنم؟

الان فول اچ دی قمی صحبت میکنم

۸)اقا ما هرجا رفتیم به کسایی که کمکمون میکردند از محصولات ارگانیک باغمون میدادیم یعنی انقد ذوق میکردند انگار بهشون شمش طلا دادیم:)





بسم الله الرحمن الرحیم

یه رفیق داشتم تو خوابگاه هر صبح که میخواستیم بریم دانشگاه موجبات خنده و شادی ما رو فراهم میکرد:)چجوری؟عرض میکنم.

بچمون موهاش فررررررر بود صبح که از خواب پا میشد عینهو شیر میشد یعنی دور تا دور سرش به قطر ۱۰ سانتی متر مو بود:)

                                                                      ***

ام رفته بودیم حرم دیدم یه انگشت شصت پاش از جوراب زده بیرون کم کم انگشت بعدی و رسید به سه انگشت.

پاش گرفته بود و یه صحنه دراز کرد دیدم خالم اصلا خودشو اذیت نمیکنه برای پوشوندن انگشت های بیرون زده از جوراب؛

یه بچه از جلومون رد شد انقد براش جالب بود دراز کشید و از خنده ریسه میرفت تازه رف به مامانشم نشون داد و اونا هم خندیدن

گفتم خاله جان یا پارو جمع کن یا چادرتو بنداز روشون

گفت نه خاله جون باشه ملت بخندن دلشون شاد شه ثواب داره

اینجور خانواده ی ثواب کاری هستیم ما:)))

                                                                   ***

اسنپمون راننده پیدا نمیکرد دختر خالم رفت به پذیرش هتل بگه برامون تاکسی بگیره بعد دیده بود آقا پسره گوشی نوکیا ساده داره یه دل نه صد دل عاشقش شده بودیعنی تا خود مشهد مخ ما رو خورد


بسم الله الرحمن الرحیم

همه چیز خوب است ظاهرا؛اما از این خوب بودن نسیم آرامش نمی وزد. 

از این خوب بودن صدای سکوت بکر نمی‌آید

قاطی رنگ آبی این خوب بودن، چند قطره جوهر تیره ریخته شده .

 همیشه یک جای کار می‌لنگد. یک‌جای این خوب بودن می‌لنگد

 شبیه به پرنده ای که قبل از پریدن شک می‌کند به منطق پرواز. 

یک جای کار می‌لنگد و فکرم به‌جایی قد نمی‌دهد.

 انگار افکارم جایی برای بزرگ‌شدن ندارند. 

تا می‌آیند قد بکشند می‌خوردند به دیواری که این کوچه را بن بست کرده است

دیگر این ها خوب نیستند. نه کارهایم، نه راهم، نه دنیایم. به دلم نمی‌نشینند. 

یک چیزی کم است و من از این کم بودن غصه می‌خورم میخواهم فرصتی داشته باشم تا افکارم پرواز کنند. چشمم به کوچه‌ی رو به روی بن بست میماند کوچه‌ی تو رو به‌روی همین بن بست بود و من سال‌ها از آن غافل بودم.

و هنوز هم توان برخاستن از این بن بست و قدم گذاشتن در کوچه ی آب پاشی شده ات را ندارم .

بوی آسمانی کوچه ات تا به اینجا میرسد درِ سپید خانه ات به چشمم میخورد

ولی سنگینی تعلقات اجازه حرکت به من رانمیدهد 

اشک میریزم بلند بلند از سنگینی این همه بار.

وَهُوَ یَضِجُّ إِلَیْکَ ضَجِیجَ مُؤَمِّلٍ لِرَحْمَتِکَ

#تمنای تسلیم

 


دریافت

 


بسم الله الرحمن الرحیم

#موقت

عمو خدا بیامرزم از نوجوانی میره تهران و همونجا با یه دختر شمالی ازدواج میکنه و صاحب ۶ فرزند میشه

عاقا ما هر وقت میبینیمشون انگار نه انگار تو یه کشور زندگی میکنیم !

فرهنگ ها کاملا متفاوت.

خیلی خیلی خوش برخورد و مهمون نواز و درجه یک اند

اما یسری مسائل براشون عجیبه 

چند سال پیش رفته بودیم تهران برا عروسی یکی از پسراشون

من تا عموجان رو دیدم بدو رفتم پریدم بغلش 

کنار عمو جان پسرای دیگه شون بودن خواستم با اونا احوال پرسی کنم دیدم اومد جلو برا روبوسی و عقب رفتن من و روبوسی نکردنم براشون عجیب بود

اصلا ناراحت نشدند ولی همش میگف دختر عمو این چه حرکتی بود؟؟؟؟

کلا تو خونه روسری موسری براشون بی معنی هست

هم زن عموم هم دخترعموم هم عروساشون

امشب دختر عموجان به همراه همسرش که شمالی هم هست مهمون ما بودند 

یه بحث داغ بود راجع به  یسری مسائل دینی 

چون میخواستند برن جایی پاشدند و یک ساعت در حالت ایستاده بحث میکردیم

همسر دختر عمو به من  نزدیک شد و خواست دستشو رو شونم بزاره که در یک حرکت ،جاخالی خفنی دادم

دختر عمو کلی خندید و گفت محمدجان این دختر عموی ما یه تعریفی داره برا خودش به نام محرم و نامحرم اینجا ناف خراسونه تهرون که نیست.

باز دخترعموم یکم اهل رعایت هست پسر عموهام و خانوماشون کلا انگار خارجی ان.

جالبه یه عمو دیگه تو تهران دارم تو بیت رهبری و خیییییییلی مقید و مذهبی و اتفاقا با همین دختر عموم اومدن مسافرت به وطن.

یعنی چقد خانواده پدری ناهمگونی داریم

جالبه نه:)




بسم الله الرحمن الرحیم

و خدایی که موجود کوچکی چون من را در دایره بیکران هستی فراموش نمیکند و روزی میدهد به غیر حساب.

واز این روزی یکهویی اش حالم را خوب میکند.

مگر میشود عاشق خدایی چون هو نشد؟

پیشنهاد میکنم دریافت کنید:

دریافت
حجم: 6.02 مگابایت
توضیحات: مهربانی


                                                                                          ***

*در حال مطالعه گوشه ای از هستی هستم عظمت آن و کوچکی خودم بیچاره ام کرده اصلا نمیتوانم از خدا چیزی بخواهم نمیتوانم دهان به ناشکری باز کنم نمیتوانم در دریای مهربانی اش غرق نشوم نمیتوانم برایش غش نکنم نمیتوانم افسردگی بگیرم و حالم خراب باشد


بسم الله الرحمن الرحیم

شعبان عزیزمان رو به پایان است.

در اعمال این ماه

مناجاتی وارد شده است که همه ائمه اطهار آن را با پروردگار مناجات کرده اند خیلی مهم است خیلی باارزش است چنین مناجاتی اکنون در اختیار ماست.

فکرش را بکنید کلماتی را برزبان می آورید که همه معصومین علیهم السلام  آنها را برزبان مبارکشان جاری کرده اند:) واو شوق آوراست:))

هیچ ادعیه ای این مقام را ندارد .

فرازهایش آن قدر زیبا و عرفانی است که اگر کسی این را بخواند و به آن فکر کند و دنبالش برود حتما به جایی میرسد 

کلی تفسیر دارد و کلی با قرآن تطبیق

نمیشود با حضور قلب این دعا را خواند و دریای اشک نشد

دریابیم این گنج را.

یاعلی(ع)


بسم الله الرحمن الرحیم

همه چیز خوب است ظاهرا؛اما از این خوب بودن نسیم آرامش نمی وزد. 

از این خوب بودن صدای سکوت بکر نمی‌آید

قاطی رنگ آبی این خوب بودن، چند قطره جوهر تیره ریخته شده .

 همیشه یک جای کار می‌لنگد. یک‌جای این خوب بودن می‌لنگد

 شبیه به پرنده ای که قبل از پریدن شک می‌کند به منطق پرواز. 

یک جای کار می‌لنگد و فکرم به‌جایی قد نمی‌دهد.

 انگار افکارم جایی برای بزرگ‌شدن ندارند. 

تا می‌آیند قد بکشند می‌خوردند به دیواری که این کوچه را بن بست کرده است

دیگر این ها خوب نیستند. نه کارهایم، نه راهم، نه دنیایم. به دلم نمی‌نشینند. 

یک چیزی کم است و من از این کم بودن غصه می‌خورم میخواهم فرصتی داشته باشم تا افکارم پرواز کنند. چشمم به کوچه‌ی رو به روی بن بست میماند کوچه‌ی تو رو به‌روی همین بن بست بود و من سال‌ها از آن غافل بودم.

و هنوز هم توان برخاستن از این بن بست و قدم گذاشتن در کوچه ی آب پاشی شده ات را ندارم .

بوی آسمانی کوچه ات تا به اینجا میرسد درِ سپید خانه ات به چشمم میخورد

ولی سنگینی تعلقات اجازه حرکت به من رانمیدهد 

اشک میریزم بلند بلند از سنگینی این همه بار.

وَهُوَ یَضِجُّ إِلَیْکَ ضَجِیجَ مُؤَمِّلٍ لِرَحْمَتِکَ

#تمنای تسلیم

 


دریافت

 


بسم الله الرحمن الرحیم

از عمر وبلاگ 185 روز میگذرد و زمان زیادیست از نظر من.

دستاورد هایی برای من داشته و آن آشنایی با انسان هایی بزرگوار با افکاری بلند.که کم بوده اند در زندگی ام

بیش از یکسال و نیم است که همه پیامرسان ها و شبکه های اجتماعی ام را حذف کرده ام  و رهایی از آن ها و ورود به اینجا برایم بسیار خوب بوده است.

شرمنده شما هستم که بسیاری از اوقات حال بدم را به شما منتقل کرده ام

نظرات و پیشنهاداتی به صورت خصوصی و عمومی دریافت کرده ام

اما اینبار به صورت رسمی از همه شما درخواست دارم بفرمایید: عاشقی به سبک بی بی را تاکنون چگونه ارزیابی کرده اید و انتقادات و پیشنهاداتتان را با جان دل پذیرایم

از اونجایی که وبلاگ من ازون اول نظرات خصوصی ش خرابه و فقط در قسمت تماس با بنده فعاله اونجا منتظرتون هستم


بسم الله الرحمن الرحیم

برای درمان درد هایم به قرآن رو آوردم قرآنی که شفاست.

چند ماه است که هی میخوانم و نمی یابم نه شفا را نه آرامش را.

یک داروخانه مجهز را در نظر بگیرید که تمام داروهارا برای هردردی دارد هرگرفتاری که به داروی خویش برسد و ازآن برداشت نماید بهره مند خواهد شد

بیمار نمیتواند از دم دست همه داروهارا بخورد تا به درمان برسد!

قرآن کتابی است که برای هردرد درمانی دارد و کتابی است که برای هر کس هدایتی دارد و شفایی می آورد.برای یک بیمار گاهی بیش از یک آیه لازم نیست.

آنچه در خود قرآن از آن یاد شده تلاوت آیه هاست و انتخاب آیه ها.

که یا باید طبیب آیه را نشان دهد یا خود فرد برتمام قرآن مسلط باشد و جایگاه و روحیه هارا بشناسد و از آیه مورد نیاز استفاده کند

مسئله این است است که ما کار درمان و کارتحقیق را مخلوط کرده ایم و صدمه ها دیده ایم.

نمیدانم شاید داروی درد من این ها باشد:

قرآن میفرماید اگر خوبی میخواهی(نه خوشی)خوبی در:

*عشق به الله و ادامه انسان 

*ودرعمل نماز و زکات

*ودرعهد

*ودروفای به عهد

*ودرصبر و شکیبایی به هنگام درگیری ها(گمان میکنم این مرحله کلید قفل های من است)

این هاهستند که کسری های ماراپرمیکنند و کمبود هارا سرشار هرچند سنگین و ناخوش باشند که خوشی وجود ندارد مگربرای آنها که با ناخوشی ها خوش اند وبا ناخوشی به خوبی میرسند

حتی قرآن راه رسیدن به خوبی را نشان میدهد:"لن تنالو البر حتی تنفقوا مما تحبون"(هیچگاه به خوبی نمیرسید مگر اینکه از محبوب ها وعشق ها بگذرید)


سمعا وطاعتا اسماعیل هایم راذبح میکنم نوش دارو را با عشق سرمیکشم به امید شفا.


پ.ن:بخش عمده این متن از کتاب برداشت از قرآن به قلم استاد صفائی حائری ست

و روزی بغیر حسابی بود برای من.خداوند رحمتشان کند ان شاالله


بسم الله الرحمن الرحیم
 همه نقشه هایم نقش بر آب شد
همه فانتزی هایی که درکنارت برای خودم ساخته بودم بر باد رفت
دوباره دور جدیدی از فراق و دوری و امید شروع میشود و من همچنان برای هم جواری ات منتظر میمانم و حسرت زیارت مداومت حسرت سحرهای حرمت حسرت اراده کردن و در حرمت بودن حسرت پیاده آمدن و افتخار خادمی ات  بر دلم میماند
تو سلطانی و من منتظر نگاهت.
کاش دوباره معجزه ای از جنس ضمانت رخ دهد

همان گدای قدیمی که داشتی داری
 همان امام رضایی که داشتم دارم 

هیچ بی قراری درکار نخواهد بود هیچ  اشکی نخواهم ریخت و راضی ام به رضای تو امام رضا جانم:)


رنگ آمیزی چهارپایه و گلدونای سفالی رو خودم انجام دادم:)


بسم الله الرحمن الرحیم

قلبم از خواندن برخی پست ها جریحه دار میشود

چندین نفری هستند که میخوانمشان و از نبود کسی رنج میبرند.و عمیق بودن این رنج را ازنوشته هایشان درک میکنم

خدایا به حق این شب های عزیز همسفرشان را برسان و دلشان را دریاب 

 آنهایی هم که همسفر دارند ولی عمیقا احساس تنهایی میکنند دلشان رادریاب

پروردگارا دل همه رو کلا دریاب:)


بسم الله الرحمن الرحیم

هیییییی. یعنی جان چه باشد که فدای شما کنم؟این متاعیست که هر بی سروپایی دارد.

یعنی من چطور اززیر این همه دِین بلند شم؟

یعنی الان من در افق محو شم؟

بعید نیست اون روزی که نام یکی از پسرامو رئوف بزارمو با هربار صدا کردنش دلم به یاد رافت شماغنج بره

آقا جانم بهتره بگم عموجانم هنوز از اظهار دلتنگی ام یک روز رد نشده همه موانع را برطرف میکنی و از تفضلت در روز زیارتی ات(چهارشنبه) مرا میهمان حرم میکنی؟

بگو چه کنم؟ خودتان بگویید برای عرض تشکر چه کنم؟

من با تو زندگی نکنم؛ پیر می شوم

 بی تو من از جوانی خود سیر می شوم 

من در شعاع پرتو شمسُ الشُّموسی ات

 بی اختیار پیش تو تبخیر می شوم

السلام علیک یا شمش الشموش یا امام الرئوف یا حبیبی یا رفیقی یا طبیبی.

 

(چی جوری از تو دست بکشم؟:دریافت حجم: 5.73 مگابایت)


بسم الله الرحمن الرحیم

بنا را براین میگذارم که این آخرین ماه رمضان عمرم باشد

غم تمام شدنش آنقدر عمیق است که خواب را از چشمانم ربوده .با اینکه خواب را هم عبادت محسوب میکند اجباری میخواهد مقربم کند.

خدای بینظیریست دیگر چیکارکند؟چطور به زور بغلم کند؟

دلم ازهمین الان برای این شهر تنگ میشود برای این ضیافتی که نظیر ندارد.

اضطراب از دست دادن و بهرمند نشدن دارم.

انگار هنوز مناجات شعبانیه در خونم جریان دارد

الهی فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکِیناً لَکَ مُتَضَرِّعاً إِلَیْکَ

                                                                        ***

مولای مهربان تر از مادرم میخواستم نوع مصاحبت با شما راتغییر دهم بخندم و سرشار باشم و .

اما انگار این عادت دیرینه بعد از زار زدن در دامنت و آرامش آغوشت و دست نوازشت بعد از چشم های بارانی بسی میچسبد و من را شدید محتاج و دلتنگ کرده.

پس میبارم میبارم ازدوری ات از محرومیت دامانت از میهمانی بدون حرمت.

این ها نیتی نیست کار دل تنگ است آقاجان

فقط اگر شب های قدر هم دور ازتو باشم چه کنم؟آنجاست که دیگر باید برای دلم رخت عزا به تن کنم

مریض بستر عشقم، شفا نمی خواهم

 که مرهم دلم از نسخه و دوای رضاست

                                                                        ***

به وقت یکم رمضان کتاب شهر خدا راکلید میزنم به توکل نام اعظمش.



                                                                         ***

خدایا ضیافت بدون صاحبمان صفایی ندارد

اللهم عجل لولیک الفرج


بسم الله الرحمن الرحیم
میگویند زیبایی نعمت است اگر ازین نعمت در جهت گناه استفاده شود
در یوم الحسره زیبایان گناه کار به خدا عرض میکنند خدایا خودت مارا زیبا آفریدی گناه ما چیست؟
خداوند به ن حضرت مریم س را نشان میدهد و میگوید آیا از مریم زیباتر بودید؟
و به مردان حضرت یوسف را نشان میدهد میگوید آیا از یوسف زیبا تر بودید؟
ودر برابر کم صبری حضرت ایوب را نشان میدهد و میگوید آیا بلائتان بیشتر از ایوب بود؟
#خدایا پناه بر تو از زیبایی که در جهت غیر تو استفاده شود 
#خدایا پناه بر تو از کم صبری در ابتلائات
پی نوشت:دقت کردید اخیرا حرف های گنده گنده میزنم:)جوگیر زمانه منم
بی ربط نوشت:اتفاقی متوجه شدم این روزها شدیدا به وبلاگم گوگل میشه نکنه شنایایی شدم و لو رفتم

بسم الله الرحمن الرحیم

توقع و نگاهمان را باید به دین درست کنیم

دین صرفا به معنای بد نشدن و گناه نکردن ما نیست اصلا هدف دین این نیست

هدف دین لذت عمیق انسان هاست

مگر لقاالله لذت نیست

مگر بابا علی لذت نمیبرد از گریه های شبانه اش.

الدین حبور.

دین کاری میکند ازساده ترین کارها لذت ببری

فلسفه دین لذت است دیندار کسی که حال میکند و کیف میکند به طوری که بقیه حسرت حال اورا میخورند

هرلذتی خیلی عمیق باشد حلال است شک نکن

هرلذتی عمیق نباشدخیلی کیف ندهد حرام است

البته همه شان  نه گاهی میگذارند کمی بچشی تا درک کنی چه خبر است.

لذت هایی که مانع میشود من به لذت عمیق برسم شادی که بعدش غم است حرام است.

به لذت های کم قانع نباشیم ماباید از قدرت نشاطی که کسب میکنیم کوه را جابه جا کنیم با همه وجود زندگی کنیم

این بیت شاید مرتبط باشد:اگر لذت ترک لذت بدانی دگر لذت نفس لذت نخوانی

چند دعا میکنم ازته دل آمین بگویید

پرودگارا لذت عبادتت را به ما بچشان لذت بندگی را بیشتر از تمام لذت های دنیا به ما بچشان خدایا شادمون کن خدایا به ما کیف و حال عمیق بده خدایا هرچه به پایان عمرمان نزدیک تر میشویم مارا خوشحال تر کن(این آخری را اهل دل درک میکنند)

پیشنهادانه:صوت های رمضان سال گذشته با عنوان راه های رسیدن به حال خوش معنوی ونشاط زندگی استاد پناهیان(

اینجا)

پ.ن:اینکه این روزها این همه پرحرفی میکنم و پست میذارم به خاطر اینه که دوست دارم حس های خوبم رو با شما به اشتراک بذارم:)



بسم الله الرحمن الرحیم

شما فرض کنید یک ترمک(ترم یک) تو اوج ذوق زدگی دانشگاه باشه و یه هم اتاقی هم گیرش بیاد ازون خواهر بسیجی های غلیظ.

بعد بیاد این ترمک بخت برگشته رو معرفی کنه برا تئاتری که قراره تو جشن مبعث برای کل دانشگاه برگزار بشه

بعد اون ترمک که بنده باشم قبول نکنم بعد بیان منو کچل کنن که باید قبول کنی 

هرچی بگم نره هی بگن بدوش

با کلی اصرار قبول کنم ولی شرط بذارم که نقشم یاحرف نزنه یا خیلی کم

بعد کاشف به عمل میاد نقش عروس که فقط بله میگه رو برام درنظر گرفتن

اینجاست که من در میرم و میان خفتم میکنن که چراخب؟

میگم من بمیرم نمیام کنار کسی بشینم جلو اون همه آدم عاقدم خطبه بخونه منم بگم بلههههههه

میگن باااوشه ساقدوش خوبه؟ساقدوش عروس؟

میگم هییی خوبه

بلاخره روز جشن فرامیرسه

قبل تئاتر یه شناسنامه دادن به دستم گفتن هر وقت عاقد شناسنامه خواست بری بدی

بعد از سه تا دیالوگی که گفتم(عروس رفته سرنگ بیاره.عروس رفته.و.)

عاقد که یارش رفته بود اول شناسنامه ها رو بگیره گفت عه شناسنامه ها لطفا

منو میگین شناسنامه کو؟چیکارش کردم؟یادم اومد یکم سرخ و سفید شدم که چه کنم و چیکار کنم؟

مغزم قفل کرد و هیچ تحلیلی نتونستم بکنم پشتمو کردم به کل جمعیت شناسنامه رو از جیب شلوار درآوردم دادم به عاقد

قریب به چند دقیقه کل سالن رو هوا بود همون خواهر بسیجی که جلو هم نشسته بود و از شدت خنده داشت اشکاشو پاک میکرد حرسمو درآورده بود فقط دلم میخواست برم پایین دهان مبارکشو سرویس کنم آخه منو چه به تئاتر!!!

چشتون روز بد نبینه ازقضا از کل جشن فیلم گرفته شده بود و چون قسمت تئاترش از نظرشون خیلی جذاب بود تا ترم ۸ تو همه جشن ها همون قسمتو پخش میکردن و هرهر میخندیدن کلا سوژه بودم

اما بلاخره موفق شدم اون فیلمو باهمکاری یه نفوذی کلا ازصحنه روزگار محو نُمائم:)


پی نوشت:مقداری اغراق و خالی بندی در متن موجود میباشد:)


بسم الله الرحمن الرحیم

با دلی شاد با دلی سرشار از احساس خوشبختی با دلی لبریز از حمد اشک میریزم

ومطمعنم کور شده اون چشمی که این اشک منو نمیتونه ببینه.

اگر میدونستم تغییر نگاه انقدر شیرینه انقدر حالم رو وصف ناپذیر میکنه انقدر منو از تو لبریز میکنه که زودتر برات غش میکردم حضرت معشوق!

الهی کفی بی عزا ان ل لک عبدا

زیبا ترین حالات بنده:

تکبیر میگوید سوره حمد میخواند الحمدلله رب العالمین

خدایاااااا من خیلی ازت ممنونم خیلییییی

سبحان ربی العظیم و بحمده

خدایا من خیلی ازت ممنونما خیلیییییی

سبحان ربی الاعلی و بحمده

من دوباره خیلی ازت ممنونم.

عجب عشق بازی است نماز .

عجب رقصی است نماز.


درد ازتوست همه گرفتاری ها از جانب توست پس به کی پناه بیاریم جز تو

خدایا من رو ببخش که آبروی بنده های خوبتو بردم

کسی منو ببینه هیچ وقت به تو رو نمیاره چون نتونستم اونقدر شادِشاد باشم که همه بدونن بندگی تو چیزی جز لذت نیست.

سوال:احساس خوشبختی میکنید عمیقا؟؟


ِِاِلــهی کَـفَی بـی عِــزّاً ان اَکـونَ لَـکَــــ عَبـداً

برگرفته شده از bandeyeashegh.blog.ir


بسم الله الرحمن الرحیم

وای خدایا شکرت

الحمدلله رب العالمین.یعنی میشه که بشه؟؟

امشب یه نفر بهم قول داد مبلغی رو هرماه بده برای خیریه ای که میخوام به صورت غیر رسمی و دلی ایجاد کنم

و میدونم در خانواده چندین نفر دیگه هم این کمک رو میکنند

مشکلم الان شناسایی نیازمند و گرفتارِ واقعی هست

واینکه اصلا برای شروع چیکار کنم؟

منتظرما منتظر پیشنهاداتتون:))

الّذینَ ینفِقونَ أَمولَهُم بِالّیلِ والنَّهارِ سِرًّا و عَلانِیةً فَلَهم أَجرُهُم عِندَ رَبّهم ولَاخَوفٌ عَلیهِم و لَاهُم یحزَنون»


بسم الله الرحمن الرحیم

دستورات دینی بسیار ژرف و پیچیده هستند لذا افراد سطحی نگر وعقل های اندک و کوچک دستورات دین رانمیفهمند وممکن است آن را غیر عاقلانه تلقی کرده وحتی آن را مضر به حال بشریت تشخیص دهند!کما اینکه بعضی ها روزه رامضر میدانستند!

دین مقوله بسیار هوشمندانه ای است لذا آدم های باهوش دین داری میکنند.

یک روزی خواهد رسید که درجامعه بشری هرکسی دینداری کند میگوید عجب آدم باهوشی است و هرکسی بی دین باشد میگویند عجب آدم نادانی است 

این کلام قرآن است چه کسی از دین دور میشود جز آدم نادان!

الا من سفه نفسه ( سوره بقره آیه ۱۳۰)

دین چون حرف های عمیق میزند گاهی تنها میماند مثل آدم های عاقل که وقتی در میان جمعی از سفها قرار بگیرد معمولا تنها می ماند و حرفش را نمیفهمند و حتی اورا مسخره میکنند

#علیرضا پناهیان

بیربط نوشت:فکر کنم واقعا آخرامان باشه یه پسررو امروز دیدم فکر کردم دختره داشت چشام چارتا میشد که چگونه یک دختر بی حجاب اومده بیرون که کاشف به عمل اومد پسره!!!


بسم الله الرحمن الرحیم

یک نفر بازبان و رفتارش بر دلم زخم میزند آنقدر دلم میشکند که چند دقیقه بی اختیار اشک میریزم هرچه سعی میکنم جلو این اشک های مزخرف(که حالم اخیرا ازاین جنس اشک ها بهم میخورد) راکه باعث سردرد با زبان روزه میشود بگیرم،نمیشود

در دلم حس بدآمدن و دوست نداشتن آن شخص ایجاد میشود دلم میخواهدمثل سابق به خدا بگویم ببین ببین نمیذارن بندگی کنم ببین حالِ خوشمو ازم میگیرن.

(دختر بی بی سابق در این موارد هی حرص میخورد و در خودش میریزدبرای خودش غصه الکی درست میکند)

سریع یاد ماجرای مالکِ دل ها می افتم که مردی بازاری کلوخی به سمتش پرت میکند و به او توهین میکند وقتی دوستش میگوید وای برتو او فرمانده لشکر علی ابن ابیطالب است

میترسد و دنبالش را میگیرد میبیند مالک از مسجد بیرون آمده به دست و پایش می افتد مالک میگوید چه شده؟

عرض میکند مرا ببخش مرا عفو گفت

مالک میگویدهرگز ترس و وحشت به خود راه مده ! به خدا سوگند من وارد مسجد نشدم مگر این که درباره رفتار زشت تو از خداوند طلب رحمت و آمرزش نموده و از خداوند بخواهم که تو را به راه راست هدایت نماید

چرا من با این اشک هایی که میتواند از سر حال خوب و حب پرودگار بریزد به روح خودم آسیب بزنم چرا خودم را از حال خوب محروم کنم؟

برایش طلب مغفرت میکنم و میگویم خدایا من کی باشم که نبخشم من کی باشم که شکایت کنم من کی باشم که بدم بیاد

همانجا شیرینی اش را میچشم قلبم آرام میشود اشک ها جنس دیگری است و توام با لبخند است

الحمدلله.

+هرجای دعای ابو حمزه را که میخوانم دلم میخواهد از شدت زیبایی جملات و تعبیرات از شوق جان دهم انگار حرف ته ته دلت را که بلد نیستی برزبان بیاوری میزند

و ما انا یا رب و ما خطری هبنی بفضلک و تصدق علی بعفوک

من چه هستم ای پروردگارم؟و اهمیت من چیست؟به عفوت مرا ببخش و به گذشتت برمن صدقه ببخش


بسم الله الرحمن الرحیم

عرضم به حضور انورتون که من دوران دبستان و قسمتی از راهنمایی یک آدم قرتی بودم به لحاظ رقاص بودن

یعنی کسی نمیتونست منو جمع کنه.

دوم سوم راهنمایی حرام بودن رقص رو متوجه شدم و مقداری کنترل کردم این اسب سرکش رو

در دوران دبیرستان که با یه جو مذهبی رفیق شدم و به شدت مبارزه کردم البته گاهی دچار وسوسه میشدم و.

دوران دانشجویی گند زده شد به همه مبارزاتم چجوری؟عرض میکنم

اتاق روبرویمون یه ترم از ما بالاتر بودن رکیک ترین حرفایی که من تو عمرم نشنیده بودم مثل نقل و نبات میگفتن و اصن یه وضعی.

تا چشاشونو از خواب باز میکردن دست و رو نشسته اسپیکرشون رو روشن میکردن اونم چی ساسی مانکن و هایده و جون جونم یار جونم و. دبرقص.

بچه های اتاق خودمون اهل آهنگ بودن شدید یعنی شبانه روزی درحال گوش کردن بودن به جز یه نفر ولی حُسنی که داشت این بود که بچه های حرف گوش کنی بودن و تو هندفری معمولا گوش میکردن 


بسم الله الرحمن الرحیم

کفش های ماه را به پا کرده ام دوباره عازم توام.

فقط به قصد تو می آیم فقط تو

فرار میکنم از همه چیز از همه کس به سوی تو.

تویی که فقط امام نبودی همه چیز بودی همه کس بودی

آغوش پدرانه ات مستدام

در خوشبختی من همین بس که آقایی چون تو دارم.

میدانم هرچقدر اظهار دوست داشتن کنم کم است میدانم هرچقدر جان فداکنم کم است

اما تو سلطانی و من هلاک نگاه پدرانه ات.

بابی انت و امی و نفسی .

 


دریافت


بسم الله الرحمن الرحیم

اونشب که حرم بودم دررابطه با پستم جناب ناشناسی توصیه هایی کردند 

و خداخیرشون بده.

نه اینکه بیان بگن شما این کارو میکنین اشتباهه نکته هایی رو ذکر کردند که خوب بود و چون نکته بود و جوری بود که مثلا من خیلی خوبم(الکی) و ازین باب وارد شدند:)) باعث شد من که کمی انتقاد ناپذیرم استقبال کنم و پست اونشب رو رمز دار کنم

اما کلا یه موضوعی چند وقت ذهنم رو درگیر کرده و اون نوع صحبتم در این فضا هست

مشکلی که دارم جدی صحبت کردنه یعنی نمیتونم جدی باشم متاسفانه

یادمه استادی داشتیم خفن،سخت گیر،با تحصیلات خارجی،پزشک و جدی ولی سر کلاس ما انقد میخندید و نرم شده بود که بقیه دانشجوها باورشون نمیشد

تنها کلاسی که یکسره درحال تیغ زدن استادها بود مابودیم یعنی همش درحال خوردن بودیم:)))

کلا کلاس طنزی داشتیم و همه مون گوله نمک 

اما این گوله های نمک چند تا سردسته داشتن که یکیش من بودم!

عاقا یعنی من میخواستم حرف جدی بزنم اینا میخندیدن :(

وچون سوتی هم زیاد میدادم مزید بر علت بود.

البته ما کلاسمون فقط دوتا آقا داشت که اونا دانشجوهای منظبطی نبودندو معمولا غیبت داشتن و درساشون حذف میشد

اما بلاخره استاد آقا که داشتیم

اینجا هم چندین بار سعی کردم نوع حرف زدنم با نامحرم و حریم هارو بیشتر حفظ کنم اما فکر کنم زیاد موفق نبودم و گاهی شوخی های بی مزه و بی موردی کردم نه؟

:((

اینکه اینجا کمتر حرف بزنم و کمتر پست بذارم برخلاف میلمه چون اصولا ارتباط با آدم ها یک نیاز برام محسوب میشه

 تغییر بیان و لحن هم برام سخته وجدان دردم دارم:((

چیکار کنم به نظرتون؟؟


بسم الله الرحمن الرحیم

کربلا رفته بودم انگار اصفهان رفته بودم هر جامیرفتم یه اصفهانی کنارم بود

قم رفته بودم انگار اصفهان رفته بودم(قربون چسبات برم:)

اما تو مشهد خیلی ندیدمتون

اینجا هم که همش اصفهانی فک کنم ۹۹ درصد بیانی ها اصفهانی ان

آقا چه خبرتونه؟؟؟

چرا همه جا هستید اصفهانی اینجا اصفهانی آنجا اصفهانی همه جا

+ازاونجایی که من خیلی خوشم میاد جملات خبری بگم و شما مجازی اما واقعی هستید.عرضم به حضورتون که هفته پیش بعد از کلی مقاومت(من نمیرم سرکارو من باید کارای مهم تری بکنمو)همینجوری رفتم سایت و ثبت نام کردم برا طرح امروز یکی زنگ زد و از خواب ناز بیدارم کرد و خیلی مودبانه گفت خانوم . برای طرح در فلان جا انتخاب شدید.(من تو حالت خواب و بیداری با خودم گفتم ها؟میگن بعداز ۷یا ۸ماه جواب طرح میاد من هنو هفته پیش.)

که گفت باید تشریف بیارید حضوری.

حالا شاید رفتم به امید خدا.

فرداس که سرم شلوغ شه و پولدارم بشم دیگه نتونم بیام اینجا:))

لطفا دعا


یا محیی الاموات

خبر خونم اومده بود پایین گفتم یه چند تا خبر بدم دلم وا شه

+مصاحبه جامعه اهرا قمه:(هیشکی نمیتونه با من بیاد.تنهایی هم اجازه نمیدن برم اون سر دنیا.رسما بدبخ شدم

+اصفهانی های عزیز هم وطن های گرامی میشه دست از سر من بردارید

عایا این درسته دیشب بعد اونهمه معنویت بیام نزدیکی های طلوع بخوابم تا هم وقتی بیدار میشم خواب اصفهان ببینم؟به جای خواب بهشت و این صوبتا.خواهش موکنم ولم کنید

+امروز رفتم برا کارای طرح یه جایی انداختنم که حدود نیم ساعت با خونه مون فاصله داره کلی ننه من غریبم بازی درآوردم گفت برو فردا بیا ببینم میشه برات کاری کرد یانه؟

+بعضی وقتا فکر میکنم تو این دنیا خیلی غریبم خیلی:(

+استفاده ابزاری یادتونه؟حالا فامیل رو یک تنه پوشش میدادم هر جوری بود

الان همسایه ها هم گرخیدن طرف من:)

پسر همسادمون(همسایمون)۱۵_۱۶ سالشه مردیه برا خودش مامانش میگه میای باهش ریاضی بکاری اونم پسری که یکسره از معلما کتک میخوره بس که سر به هواست بعد من چجوری اونو متمرکز کنم خدا میدونه؟بعدم خیلی بزرگه من معذبم:(((

تا پستی دیگر و خبر هایی دیگر بدرود


بسم رب محی الاموات 
 شنیدم وارد مسجد شدید دیدید ابن ملجم(لعنت الله علیه) دمر خوابیده بیدارش کردید که نماز بخواند
بابایی دخترت هم خواب است  یک خواب عمیق خوابی از جنس غفلت.
باور نمیکنم بیدارم نکنید باور نمیکنم دریای بیکران مهربانی شما شامل حالم نشود
باور نمیکنم رهایم کنید چه کسی دلسوز تر از پدر برای دختر؟؟
بابا علی جانم
+فهمیدم شماره اسمم به ابجد برابری میکند با اسم

محی الاموات  زنده کننده مردگان.من هم خوش خوشانم شده و به فال نیک میگیرم انگار میخواهی زنده ام کنی همان حیاتی که در قرآن وعده داده ای فلنحیینه حیات طیبه.به دریای فضلت نگاه میکنم و کم نمیخواهم و میدانم تو هم به کوچکیم نگاه نمیکنی. اینکه ابو حمزه را باز کنم و این فراز بیاید واحییته حیات طیبه فی ادوم السرور.

اینها برای دلم نشانی است من میخواهم، میخواهم آنچه را که به دردانه های درگاهت میدهی مرا هم در آن کوشه کنار ها جایی هست. لطفا.
+کلید قلبت در مشتم بود و هرگاه دست به سوی آسمان میبردم میدانستم بابای مادری ام بیشتر حواسش هست

                       


+یعقوب وار وا اسفاها همی‌زنم
 دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
 والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود
 آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
 صاحب دلم کاش این رمضانِ آخر بی تو باشد
+میگویند اگر نمیتوانی کربلا روی روبه قبله بایست و به ارباب سلام بده
میایید هر روز(شب)در یک وقت معین همگی به اربابمان کشتی نجاتمان سلام دهیم ؟؟؟مثلا ساعت ۲۲
سلام دسته جمعی بیشتر کیف میدهد ها
حسینی ها بسم الله.




بسم الله الرحمن الرحیم

چگونه شب قدری متفاوت و پربار داشته باشیم؟؟؟

+این وبلاگ وصاحبش سیاه پوش بابای تکرار نشدنی تاریخ است

یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ.

+بیایید دعا کنیم دعا تاثیر دارد.

 دعا برای صاحب دلمان.

عمرمان و جوانی مان را نذر ظهورش کنیم



دریافت


بسم الله الرحمن الرحیم

دوتا مانتو کج و معوج بدوزم باورشون نشه خودم دوختم بعد بیان بگن برا ماهم بدوز

کیف های چرمم رو ببین همه بیان سفارش بدن براماهم بدوز

ساعت ۱۲ بامداد تشریف بیارن براشون آمپول بزنم

سه روز ازم وقت بگیرن با پسرشون ریاضی کار کنم

اینا استفاده ابزاری نیست چیه؟؟؟:)))

                       



بسم الله الرحمن الرحیم

اونشب که حرم بودم دررابطه با پستم جناب ناشناسی توصیه هایی کردند 

و خداخیرشون بده.

نه اینکه بیان بگن شما این کارو میکنین اشتباهه نکته هایی رو ذکر کردند که خوب بود و چون نکته بود و جوری بود که مثلا من خیلی خوبم(الکی) و ازین باب وارد شدند:)) باعث شد من که کمی انتقاد ناپذیرم استقبال کنم و پست اونشب رو رمز دار کنم

اما کلا یه موضوعی چند وقت ذهنم رو درگیر کرده و اون نوع صحبتم در این فضا هست

مشکلی که دارم جدی صحبت کردنه یعنی نمیتونم جدی باشم متاسفانه

یادمه استادی داشتیم خفن،سخت گیر،با تحصیلات خارجی،پزشک و جدی ولی سر کلاس ما انقد میخندید و نرم شده بود که بقیه دانشجوها باورشون نمیشد

تنها کلاسی که یکسره درحال تیغ زدن استادها بود مابودیم یعنی همش درحال خوردن بودیم:)))

کلا کلاس طنزی داشتیم و همه مون گوله نمک 

اما این گوله های نمک چند تا سردسته داشتن که یکیش من بودم!

عاقا یعنی من میخواستم حرف جدی بزنم اینا میخندیدن :(

وچون سوتی هم زیاد میدادم مزید بر علت بود.

البته ما کلاسمون فقط دوتا آقا داشت که اونا دانشجوهای منضبطی نبودندو معمولا غیبت داشتن و درساشون حذف میشد

اما بلاخره استاد آقا که داشتیم

اینجا هم چندین بار سعی کردم نوع حرف زدنم با نامحرم و حریم هارو بیشتر حفظ کنم اما فکر کنم زیاد موفق نبودم و گاهی شوخی های بی مزه و بی موردی کردم نه؟

:((

اینکه اینجا کمتر حرف بزنم و کمتر پست بذارم برخلاف میلمه چون اصولا ارتباط با آدم ها یک نیاز برام محسوب میشه

 تغییر بیان و لحن هم برام سخته وجدان دردم دارم:((

چیکار کنم به نظرتون؟؟


بسم الله الرحمن الرحیم

درحال حالت تهوع عمیقی هستم

الان تو یه تاکسی بین شهریم .

موسیقی لهب و لعب گذاشته به چه فجاعتی!قبل ازاینکه از خونه بیام بیرون حواسم بود هندفری رو برای این جور مواقع بردارم اما جاش گذاشتم :((

والان موندم وسط زمین و آسمون :(((((

خدایا خداوندگارا

+میاید امشب همه دعا ها و حوائجمون رو بذاریم کنار؟ هیچی هیچی از خدا نخوایم به جز دعای فرج باور کنیم در مشکلاتمون هم فرج حاصل میشه

اللهم بفاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرالمستودع فیها عجل لولیک الفرج

+همین الان تو مسجد رفیق گوگولی مگولی چند دقیقه ایم.عجب چادر چاقچوریم کرده:))

                   


یا محی الاموات

یتیمی درد بی درمان یتیمی.

یتیم شدیم.

همیشه امان ازدل زینب.

بابا جان برای بچه هات دعا کن، دعا کن نخ سرنوشتمون به نخ چادر حضرت مادر گره بخوره

دعا کن آخرش شهادت باشه حسین جانم آخرین عبارت باشه

یتیمای باباعلی برای تسلی قلب صاحبِ عزا صاحبِ دلمان:

 اللهم صل علی محمد وآل محمد  


بسم الله الرحمن الرحیم

همه سبزی های عزیز دلم همه فلفل ها و گوجه ها و بادمجونا و بامیه های خوشگلم درخت هلوی گوگولم گل شمعدونی و یاس و رز نازم

همشون نابود شدند:((

خدایا خودت اینا رو به من دادی خودتم گرفتی پس غمی نیست.


                       

                                           

                       

ببینید کل باغچه پربرگ و هلو های ناکام شده به درختا اصلا برگ نمونده:((هرچی سعی میکنم غصه نخورم نمیشه

                       

الان سبزی های عزیزم زیر این آب هان چقد ذوق میکردم براشون چقد هی آبشون میدادم علف های هرزو میکندم.هیییییی

ولی عب نداره خدا بزرگه:))اصن دوست داشته اینارو ازم بگیره 

                      


:(

بسم الله الرحمن الرحیم

درحالت ماذا فازای داغانی هستم.یه دفعه از حالت خوشحالی یه غمی میاد سراغم با منشا ناشناخته.تقریبا همه چی بروفق مراده تقریبا مشکلی مثل مشکلات قبل نیست

به برکت رمضان الکریم خیلی از مشکلات برام بی ارزش شدن و اونقدر مهم نیستند که بودند

اما گاهی فکر جاهایی میره که نباید بره.حالا اینا یکطرف انقدر دروغ و فساد و قتل و فلان و بیسار هم میشنوم که اعتمادم به خیلی چیز ها در لبه پرتگاه قرار گرفته.

تغییر فاز بعضی هاهم بی تاثیر نبوده تفاوت اعتقاداتم تقریبا باهمه اطرافیان هم بی تاثیر نبوده.

مرگ رو خیلی دور نمیبینم .

بلاخره سراغ منم میاد .یه ساعت دیگه فردا یه سال دیگه.به قول بابا علی جان هرکه از مرگ بگریزد در همین فرارش با مرگ روبرو خواهد شد

خدایا من غریبم در این دنیا و تنها رفاقت نصف ونیمه ام با تو دلخوشی رفیق نارفیقی چون منه.

یارفیق من لا رفیق له

پ.ن:روز به روز متن ها و جمله بندی هام داغونو داغون تر میشه:((



بسم الله الرحمن الرحیم

حالم گرفته بود شاید به خاطر تگرگ و خسارات بی شمارش به کشاورزا شاید به خاطر روزهای پایانی ماه عزیز شاید به خاطر بندهایی که هنوز در این ماه نتونستم خودم رو ازشون نجات بدم شاید به خاطر نگرانی هایی که دارم شاید بخاطر گذر عمر مثل برق .

نمیدونم نمیدونم بلاخره الان دلم گرفته و باید با مسکنی هرچند موقتی حالم رو خوب کنم تا دوباره با انرژی به رمضان برگردم و روزهای پایانی این ماه رو به بطالت نگذرونم

که تقریبا غیر قابل جبران هست.

به قرآن دوست داشتنیم نگاه میکنم جلدصورتیش خراب شده

جرقه ای در ذهنم ایجاد میشه و میرم بساطمو میارم برای پوشیدن لباسی گل گلی به تن قرآنم

قبل از عملیات

                       

بعد از عملیات

                      

خدایا شکرت:))


+عزیزی که مخالف زدی دمت گرم کلی خندیدم.آخه مخالف چی هستی؟؟جلد کردن قرآن یا حال خوب؟:)))


بسم الرحمن الرحیم

سگ های آبی طاهرالعینند! خرده نگیر اگر میخواهم یکپارچه اشک باشم!

یکپارچه اشک باشم مگر طاهر شوم مگر طاهراز تو عبور  کنم.

ماه من خداحافظی از تو برایم سخت سهمگین است تا به تمام شدنت فکر میکنم تا به خداحافظی از دلبری چون تو فکر میکنم بغضی سنگین گلویم را میفشارد

شاید به خاطر قدر ندانستنت باشد شاید به خاطر دست خالی از خوان بیکران الهی عبور کردن باشد.

عزیزم دلم برایت تنگ میشود خواب را از چشمانم ربوده ای میترسم ظرفیت زمانی ات  تمام شود چراکه خیلی از درها بسته میشود وخیلی از نعمت ها تمام میشود.

میشود کمی صبر کنی؟میشود کمی دست نگه داری؟میشود به این زودی تنهایم نگذاری؟دختر بی بی هنوز داشت در کنارت عاشقی تمرین میکرد ظاهرش را با اعمالت عاشق نشان میداد بلکه معشوق رحیم بپذیرد و باطنش را هم عاشق کند اما افسوس که داری بساطت راجمع میکنی و رهایم میکنی نمیگویی من در فراقت چه کنم؟


+ مارا خواسته و ناخواسته وارد مهمانی ات کردی و در آغوشت فشردی جانمان هدیه ای ناقابل دربرابر کبریائی توست‌.

معشوق من چطور اهل الکبریا والعظمه بگویم و چشم هایم ببینند.

چطور نماز عید بخوانم و صدای داد درونی ام را کسی نشنود.

خودت بیا و بگو یاعلى بلندم کن 

 دوباره بنده تو بین راه کم آورد  


از مولایم امام الساجدین آموختم اینگونه با تو نجوا کنم:

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ مِنْ قَرینٍ جَلَّ قَدْرُهُ مَوْجُوداً، وَ اَفْجَعَ 

 سلام بر تو اى همنفسى که قدر و منزلتت بزرگ، و فقدانت 

 فَقْدُهُ مَفْقُوداً، وَ مَرْجُوٍّ الَمَ فِراقُهُ. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ مِنْ اَلیفٍ

 بسیار دردناک است، و اى مایه امیدى که دوریت رنج‏آور است. سلام بر تو اى همدمى که چون رو کنى

 انَسَ مُقْبِلاً فَسَرَّ، وَ اَوْحَشَ مُنْقَضِیاً فَمَضَّ. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ

 ما را مونس شاد کننده‏اى، و چون سپرى شوى وحشت‏آور و دردناکى. سلام بر تو 

 مِنْ مُجاوِرٍ رَقَّتْ فیهِ الْقُلُوبُ، وَ قَلَّتْ فیهِ الذُّنُوبُ. اَلسَّلامُ

 اى همسایه‏اى که دلها نزد تو نرم شد، و گناهان در تو نقصان گرفت. 

السلام عَلَیْکَ مِنْ ناصِرٍ اَعانَ عَلَى الشَّیْطانِ، وَ صاحِبٍ سَهَّلَ

سلام بر تو اى یاورى که ما را در مبارزه با شیطان یارى دادى، و اى مصاحبى که راههاى

 سُبُلَ الْاِحْسانِ. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ ما اَکْثَرَ عُتَقآءَ اللَّهِ فیکَ،

 احسان را هموار و آسان ساختى. سلام بر تو که چه بسیارند آزاد شدگان حضرت حق در تو، 

 وَ ما اَسْعَدَ مَنْ رَعى‏ حُرْمَتَکَ بِکَ! اَلسَّلامُ عَلَیْکَ ما کانَ 

 و چه سعادتمند است کسى که حرمتت را به واسطه خودت رعایت نمود! سلام بر تو که چه

 اَمْحاکَ لِلذُّنُوبِ، وَ اَسْتَرَکَ لِأَنْواعِ الْعُیُوبِ! اَلسَّلامُ عَلَیْکَ

 بسیار گناهان را از پرونده ما زدودى، و چه عیب‏ها که بر ما پوشاندى! 

#صحیفه سجادیه

+پیشاپیش عیدتون مبارک


بسم الله الرحمن الرحیم

+امروز که رفته بودم برای طرحم یه سری امضا بگیرم چند نفر فکر کردند من پزشکم

حالا درسته یه خانوم دکتر الکی برای خودم هستم ولی من کجام به دکترا میخوره؟؟؟

+من کار بالینی بااینکه پرمشغله تره بیشتر دوست داشتم اما به من کار نظارتی دادند آخه به روحیه من میخوره نظارت؟؟؟

+با یسری رایزنی هایی که کردیم فاصله محل کاراز ۳۵ دقیقه به بیست دقیقه تقیلیل پیدا کرد ولی هنوز راضی نیستیم و میخوایم به ۵ دقیقه کاهش بدیم، اگه خدا بخواد ما فعل توانستن را صرف خواهیم کرد اصن مگه دست خودشونه بایییید جابه جام کنن آخه اینجایی که نزدیکه کارش بیشتره و احتیاج مبرمی به یه نیرو کار کشته دارن(نه که خیلی تحفه ام و صفر کیلومترم نیستم ، اعتماد به سقفم خودتونین)و نزدیک ترم هست به خونه مون

+اگر وقت بذارم و سایر مشغله ها بذاره میتونم خیلی مفید باشم و خیلی کارا بکنم ان شاالله

+ای ننه جان استرس مصاحبه قم رو دارم.هنوز سشتشوی مغزی کامل جواب نداده:((

+کاش یه روزی بااطمینان بتونم بگم اندر دل من درون و بیرون همه اوست.هیییی


بسم الله الرحمن الرحیم

اگر ایمان داشته باشی اگر به قدرت بینهایت الهی اعتقادداشته باشی اگر توکلت فقط به اوباشد اگر امیدت فقط اوباشد اگر دچار شرک های خفی و جلی نباشی اذکاری هست که معجزه میکند.

باید اطمینان و اعتقادداشته باشی به معجزه شان.

خود من تجربه نکردم و آنقدر ایمان کاملی ندارم  اما برای شما که زلالید میتواند کارساز باشد ان شالله

همه ما بلا استثنا دچار ترس ها غم ها مکرها میشویم وخواسته هایی داریم در حدیثی از امام صادق(ع) آمده(نقل به مضمون):

+هنگام ترس و خوف بگو حسبنا الله و نعم الوکیل.خدا کافیست و بهترین وکیل است(آل عمران)

 خداوند در آیه بعد میفرماید اینها برگشتند به نعمت خدا و هیچ شری بهشان نرسید

یعنی اگر تو بگویی حسبنا الله و نعم الوکیل خداوند قسمت بعد را برایت محقق میکند

+وقتی دلت گرفت بگو لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین.اعتراف به اینکه من به خودم ظلم کردم(همان استغفار)،این وعده خداست اگر اعتراف کنی استغفار کنی غم و اندوهت میره که بره:))

در ادامه (۸۸سوره انبیا) خداوند میفرماید فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ.پس [دعاى] او را برآورده کردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را [نیز] چنین نجات مى‏ دهیم 

+وقتی احساس کردی کسی میخواهد تو را فریب دهد بگوافوض امری الی الله ان الله بصیربالعباد.من کارمو به خودت میسپارم تویی که هستی تویی که میبینی

در ادامه خداوند میفرماید فوقاه الله سَیِّئَاتِ مَا مَکَرُوا ۖ وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ

+اگر خواسته ی دنیایی داری فرزند میخواهی،ماشین میخواهی،در ازدواجت گره افتاده و.

ماشاالله لاحول ولا قوه الا بالله(کهف ۳۹)

فقط قدرت خداست که همه چیزو درست میکنه

درادامه آمده فعسی ربی ان یوتنی خیرا من جنتک

اینجا عسی یعنی خداوند قطعا بهترش را به من  میدهد

*کتاب انیس الصادقین جهت ذکر های بیشتر با حساب کتاب امام صادق جان

+با این ذکر ها در حقیقت اعتقاداتمان را به خدا مرور میکنیم 

+بدحالیمونو با توسل و این اذکار بزداییم تا لذت و حال خوش معنوی را درک کنیم:)

داستانی در این زمینه:شخصی آمد نزد بابا علی (ع) گویا پس از جنگ بوده عرضه داشت آقا من نمیخوام دستم قطع بشه بابا به دستش دستمالی بستند و ذکری گفتند و دستش خوب شد

گفت به من یاد بدید چه ذکری؟بابا فرمودند دستت خوب شد برو دیگه

بسیاراصرار کرد بابا گفتند بسم الله الرحمن الرحیم

گفت عه همون بسم الله خودمون؟؟؟دستش افتاد.(یعنی باور ضعیف. مگه بسم الله انقدر کار ازش میاد؟)

نتیجه:دست کم نگیریم ذکر خدارو و ایمان قلبی داشته باشیم تا آثارش را ببینیم 




بسم الله الرحمن الرحیم

اگر روزی دختر داشته باشم برایش از ام ابیها سلام الله علیها میگویم تا بداند مهربان ترین خلق خدا چقدر فاطمه اش را، دخترش رادوست داشت چقدر وجود ریحانه ای مثل فاطمه برایش ارزشمند بود، تا به وجود خودش افتخار کند تا ارزش وجودیش را بداند تا ریحانه بودن جنسیتش باعث افتخارش باشد.

برایش از قصه مرد نابینا و حضرت مادر میگویم تا معنی حیا را بفهمد تا برای خودنمایی دست به هرکاری نزند تا عزتمند بار بیاید.

 برایش قصه زینب سلام الله علیها را میگویم تا بداند اگر روزی من نبودم پدرش نبود برادرانش نبودند نشکند صبور باشد و با دل دریایی اش مرهمی باشد برای همه.

براش از بی بی جانی  میگویم که نور یک جوان جذبش کرد نه چیز دیگری کسی که به خاطر عشق الهیش از ثروتش گذشت سالها در شعب ابیطالب در کنار مردی ایستاد که سرمایه اش روح بلند و بزرگوارش بود

برایش از آسیه میگویم که اگر همسری غیر مومن داشت بداندباز هم میتواند تنهایی صعود کند پرواز کند و وما نیاز به همراه نیست

برایش از مادر وهب میگویم مادری که وقتی سر پسرش را برایش آوردند بی درنگ پرتات کرد به سمت دشمن و گفت من هدیه ای که برای حسین(ع) بدهم پس نمیگیرم

برایش از ام البنین سلام الله علیها میگویم که با روح بلندش،شجاعت بینظیرش فرزندی را در دامنش پرورش داد  که ابوالفضل  شود که فدایی امام زمانش شود

برایش از نرجس خاتون میگویم دختری که نازپروده بود دختری که شاهزاده بود اما حضرت فاطمه در خواب او را برای پسرش امام حسن عسکری خواستگاری کرد و از سرزمین خودش دل کند و  مادر صاحب امان گشت.

براش از فاطمه ای میگویم که معصومه بود . که زن بود ولی عالمه بود شخصیت عظیمی که بزرگترین مردهای اسلام در برابرش سر تعظیم فرود می آورند

رَبِّ هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ »

                          



بسم الله الرحمن الرحیم

تربچه هام چون زیر خاک بودند فقط برگشاشون آسیب دیده.خداروشکراز تگرگ ویرانگر جون سالم بدر بردن:) و یرزقه من حیث لایحتسب.

یعنی دلتون نکشه مزه خاویار میدن.

              

+از فردا رسما کارمند دولتم یکی نیست بگه جاقحطه کارمند دولت؟؟

 اصلا هیچ گونه استرسی هم ندارم با اینکه خیلی خیلی مسئولیت سختی دارم کلا باید به همه چی که تو دانشگا یادمون دادن(بیشتر زمان کارآموزی)مسلط باشم و  چندین نفر رو نظارت کنم با چندین نفر هماهنگ باشم کلی فرم و آمار بفرستم معاونت یه سر دارم هزار سوادا.خیلی گناه دارم اونم من که تو عمرا ازین کارا نکردم و رسما بی تجربه ترینم

مکان کارم فعلا همون ۲۰ دقیقه فاصله است اما گفتن خییییره برو چند روز اونجا ببینیم میتونیم جای خونتون منتقلت کنیم یا نه؟منم دلم بحالشون سوخت گفتم باوشه

امروز پوستمو کندن برای یه سری توجیهات الکی بدو خدمت بس که نامنظم هست متاسفانه سیستم اداریمون ازین اتاق به اون اتاق.

+حسبنا الله و نعم الوکیل.

لا اله الاانت سبحانک انی کنت من الظالمین




بسم الله الرحمن الرحیم

سوار ماشین مرکز شدیم برای بازدید چندجا ، من و خانوم همکار عقب آقای همکار باراننده جلو.

بعد از چند کیلومتری که رفتیم خانوم همکار خطاب به راننده:یه آهنگی چیزی بذار

آهنگ هاش خوب بود به لحاظ مجاز بودن و قشنگ بودن و داشتم گوش میکردم و بادیدن مناظر سرسبز لذت میبردم که دوباره خانوم همکار:این آهنگا چیه؟؟ازون آهنگ های خیلی شاد بزار!

راننده هم عوض کرد و یه آهنگ فک کنم از هایده مایده ای و یا یکی تو این مایه ها بود.

به خانوم همکار گفتم جان بی بی ت بگو عوض کنه؟؟؟چیه این؟؟؟

گفت:عه تو هم مث خانوم دکتر صدای زن گوش نمیکنی؟؟گفتم:هوووم

گفت:واقعا؟؟؟؟؟!!!!!!

راننده عوضش کرد

رسیدیم به مقصد حیاطش اینقدر درخت داشت انقدر قشنگ بود که من مبهوت بودم یهو دیدم راننده و آقای همکار رفتن بابا پشت بوم و به سرعت برق دارن گیلاس میچینن و دولپی وارد دهان.

یهو دیدم عه خانوم همکارم رفت بالا و .

سلفی گرفتن و به منم میگفتن بیابالا اگر اونا نبودن که قطعا میرفتم چون من عاشق دیوونه بازیم ولی نرفتم

قسمت ضایع ماجرا این بود که خانوم همکار در بالا رفتن مشکل نداشت اما نمیتونست پایین بیاد:)))

هیچی دیگه راننده هواشو داشت که بیاد پایین و اصلا یه وضعی.

میگم اینجا پلواریه نگین چرا .فقط به فکر شیکمن!

پلواری که میدونین چیه دیگه؟


+ما ایرانو خیلی دوست داریم.خییییییییلی

برادر رامبد جوان برای تولد فرزندشون تشریف بردن ایتالیا.خواستم در جریان باشید


+کامنت های بی جواب پست قبل رو در اسرع وقت جواب میدم ببخشیدبابت تاخیر


بسم الله الرحمن اارحیم

فکر کنید روز اول کاری همکار قبلی قشنگ توجیهت کنه اینجا هر چی درمیاری باید بذاری وسط دور هم  بخورین اصلا اسم این مرکز،مرکز پلواری****هست:)))

بگه دیروز گوشت و برنج و مخلفات گرفته و با همکارا تو حیاط مرکز کباب درست کردند و .

همون روز اول کاری راننده مرکز بستنی ایتالیایی بگیره به چه مناسبت؟

به دنیا اومدن بچه داداشش!!!!!

فردا هم قراره خانوم همکار ساندویچ بده به مناسبت مسافرت رفتن

خدا میدونه از من چی بخوان بگیرن؟

یه کمیته تصمیمات دو نفره وجود داره که تصمیم میگیرن از کی بگیرن و چی بگیرن؟؟؟

صبحانه دعوتم کردن دیدم یه ماهیتابه گنده مملو از تخم مرغ های خوشرنگ گذاشتن وسط میز و همه خانوم و آقا دارن ازش میخورن!!

منم گفتم صرف شده و نمیخوام شما بفرمایید کلی اصرار کردند و فکر کنم ناراحت شدند:((

اخر وقت خانوم همکار بایه آقای همکار رفتن پینگ پونگ بازی کردن و اقای همکار گیر کغ داده بودن که خانوم ****بیا شما هم بازی کن.

همش بساط خنده و اینا بود منم خیلی خیلی کم حرف میزدم که آقای همکار گفتن چقد همکار جدیدمون کم حرفه(نمیدونن من اگه بخوام پتانسیل اینو دارم که مخ همشونو بخورم)

یه پانسیون هست که اونجا نماز خونه ام هست آقای همکار میرن اونجا میخوابن و من نمیتونم برم نمازمو تو مرکز بخونم

راستیتش من تو این محیط معذبم و فکر میکنم نشه چهارچوب هام به خاطر یه سری رودروایسی ها کامل رعایت شه:((.

خدایا از هرامتحانی سربلند بیرونم کن.

حسبنا الله و نعم الوکیل 

پیشنهادی ندارید؟؟

+اگر روزانه نویسی رو نمیپسندید اعلام کنید لطفا

+عکس میز کارم رو ان شاالله فردا ذیل همین پست میذارم:))





بسم الله الرحمن الرحیم

رفتم تو خط حساب کتاب و اینکه چجوری خمس در بیارم.

 پولداری و هزار دردسر(درد سر که نه فرصتی برای منم آره منم چشم هرچی تو بگی:)

جوری که قبلا شنیدم برا خمس باید یه روز تعیین کنی و هر وقت به اون تاریخ برسی پول یا چیزی داشتی که استفاده نکرده باشی(مثلا یک لباس) یا باقی مونده(مثلا حبوبات و برنج)باید خمسش رو بدی

حتی اگه مثلا یه پول قلمبه قبل از روز تعیین شده گیرت بیاد!!!!

خدا وکیلی برا اولین بار که شنیدم اصلا تو کتم نرفت(هنوزم نرفته)

ولی تو رادیو شنیدم جناب شبیری فرمودند هرچیزی که یکسال از تاریخی که به دست شما رسیده بگذره باقی بمونه یا استفاده نشه خمس میگیره و باید زمان یکساله ازش بگذره

عجب خوشم اومده ازشون:)).

یه بار توصحن آزادی دیدم یه پیرمرد شبیه آیت الله بهجت خمیده و سربه پایین دارن عبور میکنن در فاصله نیم متری من بودند  در ذهنم گفتم عجب آشنا هستند و عجب نورانی . که یادم اومد بله تو تی وی دیدمشون و آقای شبیری ان

به قول بچه ها به خاطر سفید پوست بودن شاید فکر کردم نورانی ان ولی واقعا نورانی اومدن به نظرم

تو فکر تغییر مرجعم

مدیونید اگه فکر کنید برای پول میخوام عوض کنم مرجعمو:))


+دوسال پیش یه عدد آدم بی عدب عکس منو به یه آقای خیییییییییلی مذهبی ازون ها که دچار افراطند و ازون ور بوم افتادن نشون داده بعد اون آقا که فکر کنم قصد ازدواج داشته گفته قیافه این دختره نمیخوره مذهبی باشه ها خیلی شَر میزنه!!!

فکر میکنید من چطور اون یک عدد بی ادب رو آدم کردم تا دوباره ازین خبطا نکنه؟؟؟منهدمش کردم و تردمش

+زنگ زدم به یه جایی سوال بپرسم

میگم :سلام.اوممم.بعدمن الان درست گرفتم

طرف خنده اش میگیره میگه بعد چی؟کجارو درست گرفتی؟باکی کار داری؟

#سوتی دهندگانیم

پ.ن:نصف شبی پاک قاطی کردم و زده به سرم نه؟



بسم الله الرحمن الرحیم

سوار ماشین مرکز شدیم برای بازدید چندجا ، من و خانوم همکار عقب آقای همکار باراننده جلو.

بعد از چند کیلومتری که رفتیم خانوم همکار خطاب به راننده:یه آهنگی چیزی بذار

آهنگ هاش خوب بود به لحاظ مجاز بودن و قشنگ بودن و داشتم گوش میکردم و بادیدن مناظر سرسبز لذت میبردم که دوباره خانوم همکار:این آهنگا چیه؟؟ازون آهنگ های خیلی شاد بزار!

راننده هم عوض کرد و یه آهنگ فک کنم از هایده مایده ای و یا یکی تو این مایه ها بود.

به خانوم همکار گفتم جان بی بی ت بگو عوض کنه؟؟؟چیه این؟؟؟

گفت:عه تو هم مث خانوم دکتر صدای زن گوش نمیکنی؟؟گفتم:هوووم

گفت:واقعا؟؟؟؟؟!!!!!!

راننده عوضش کرد

رسیدیم به مقصد حیاطش اینقدر درخت داشت انقدر قشنگ بود که من مبهوت بودم یهو دیدم راننده و آقای همکار رفتن بابا پشت بوم و به سرعت برق دارن گیلاس میچینن و دولپی وارد دهان.

یهو دیدم عه خانوم همکارم رفت بالا و .

سلفی گرفتن و به منم میگفتن بیابالا اگر اونا نبودن که قطعا میرفتم چون من عاشق دیوونه بازیم ولی نرفتم

قسمت ضایع ماجرا این بود که خانوم همکار در بالا رفتن مشکل نداشت اما نمیتونست پایین بیاد:)))

هیچی دیگه راننده هواشو داشت که بیاد پایین و اصلا یه وضعی.

میگم اینجا پلواریه نگین چرا .فقط به فکر شیکمن!

پلواری که میدونین چیه دیگه؟


+ما ایرانو خیلی دوست داریم.خییییییییلی

برادر رامبد جوان برای تولد فرزندشون تشریف بردن کانادا خواستم در جریان باشید



بسم الله الرحمن اارحیم

فکر کنید روز اول کاری همکار قبلی قشنگ توجیهت کنه اینجا هر چی درمیاری باید بذاری وسط دور هم  بخورین اصلا اسم این مرکز،مرکز پلواری****هست:)))

بگه دیروز گوشت و برنج و مخلفات گرفته و با همکارا تو حیاط مرکز کباب درست کردند و .

همون روز اول کاری راننده مرکز بستنی ایتالیایی بگیره به چه مناسبت؟

به دنیا اومدن بچه داداشش!!!!!

فردا هم قراره خانوم همکار ساندویچ بده به مناسبت مسافرت رفتن

خدا میدونه از من چی بخوان بگیرن؟

یه کمیته تصمیمات دو نفره وجود داره که تصمیم میگیرن از کی بگیرن و چی بگیرن؟؟؟

صبحانه دعوتم کردن دیدم یه ماهیتابه گنده مملو از تخم مرغ های خوشرنگ گذاشتن وسط میز و همه خانوم و آقا دارن ازش میخورن!!

منم گفتم صرف شده و نمیخوام شما بفرمایید کلی اصرار کردند و فکر کنم ناراحت شدند:((

اخر وقت خانوم همکار بایه آقای همکار رفتن پینگ پونگ بازی کردن و اقای همکار گیر کغ داده بودن که خانوم ****بیا شما هم بازی کن.

همش بساط خنده و اینا بود منم خیلی خیلی کم حرف میزدم که آقای همکار گفتن چقد همکار جدیدمون کم حرفه(نمیدونن من اگه بخوام پتانسیل اینو دارم که مخ همشونو بخورم)

یه پانسیون هست که اونجا نماز خونه ام هست آقای همکار میرن اونجا میخوابن و من نمیتونم برم نمازمو تو مرکز بخونم

راستیتش من تو این محیط معذبم و فکر میکنم نشه چهارچوب هام به خاطر یه سری رودروایسی ها کامل رعایت شه:((.

خدایا از هرامتحانی سربلند بیرونم کن.

حسبنا الله و نعم الوکیل 

پیشنهادی ندارید؟؟

+اگر روزانه نویسی رو نمیپسندید اعلام کنید لطفا




بسم الله الرحمن الرحیم

رفته بودم ازون مانتو اداری ها بخرم 

هوا گرم بود و گرما به شدت اذیتم میکرد نگاهم که به اطراف می افتاد میدیدم دخترای هم سن و سال من یه مانتو نخی روشن پوشیدن و چقدر راحتن

کلی حسودیم شد.

ازین حسودی حالم بهم خورد حالم بهم خورد از بی لیاقتیم

در فکرم مرور میکنم:

آیا من نمیتونم مثل اونا لباس بپوشم؟

آیا نمیتونم به زیبا ترین شکل ممکن در جامعه حضور پیدا کنم؟

آیانمیتونم  شلوار قرمزمو با رژ لب و حاشیه شالم ست کنم؟

آیانمیتونم صندل بپوشم ؟

جواب همه اینا مثبته اما.اما خودم نخواستم

 با وجود اینکه خیلی ها بهم گفتن چادری نباش چادرو انتخاب کردم و گاها تمسخرهایی که دراین زمینه میشدم رو به جون خریدم

اما انگار همش نقش بوده انگار بی لیاقت تر ازاین حرفام انگار این چادری که گاهی به زور به خودم تحمیل کردم برام اونقدر ارزشمند نیست که به نداشتنش حسودیم شد!!

وای برمن که نتونستم ارزش نماد یک زن مسلمان ، چادر رو پیش خودم حفظ کنم

در زمستان بخاطر پالتوی زیر چادر غر زدم در تابستان به خاطر گرمی در مهمانی به خاطر دست و پاگیری .

گاهی غر زدم گاهی خسته شدم گاهی کنار گذاشتمش.

اوفقط یک تکه پارچه نیست او یادگار مادراست  

که منِ بی لیاقت لیاقتش رو نداشتم و.

دخترِبد‌ ، مادرِخوب عاقبت چه میشود؟؟

مادر که همیشه خوب میماند آیا دختر هم روزی خوب خواهد شد؟


+امروز یه آقاهه رو دیدم تیشرتشون تا روی زانو میومد روز به روز مردا باحجاب تر و زن ها بی حجاب تر!!


بسم الله الرحمن الرحیم

محل کارمو دوست ندارم:(

منی که با کلی ذوق و شوق رفتم بد جور خورده تو برجکم

 

به خانوم دکتر پیام دادم:

+سلام فلانی ام (هم اسمم رو نوشتم هم فامیل)شماره فلانی رو لطف میکنید؟

_سلام (اسم کوچیکم)جان بجا نیاوردم

+کارشناس جدیدمرکزم دیگه :)

_کارشناس کجا؟

+فلان جا

_فکر کنم اشتباه گرفتی عزیزم

+مگه شما خانوم دکتر فلانی نیستین؟

_نه گلم من نه خانومم نه دکتر

من هیچ من نگاه:|

خب برادر شما که نه سر پیازی نه ته پیاز چرا هی سوال میپرسی و کشش میدی؟؟؟؟

اولش با خودم گفتم هووووف چرا  خانوم دکتر اینجوری میکنه!!!مگه میشه اینقد *** باشه که  فامیلیم رو حتی بجا نیاره وقتی روزی هزاربار صدام میکنه

نتیجه اخلاقی:زود قضاوت نکنیم وگرنه میریم جهندم



بسم الله الرحمن الرحیم

ازبی عنوانی هردری وری به ذهنم برسه میذارم اون بالا


و خانوم دکتری که با شلوار تو خونه ای میاد سر کار :) 

خداوکیلی چقد ریلکسه

+این گلدونارو برای حیاط رنگ کردم اصلا حال شمعدونی هایی که توشون کاشتم خوب نیست.شفای عاجل ان شاالله

                 

+من خیلی کمرو و مظلوم هستم شاید باورتون نشه

+وبلاگ عزیزم داره تبدیل میشه به روزانه نویسی و اصلا راضی نیستم:(

احساس میکنم داره به وبلاگم گند زده میشه



بسم الله الرحمن الرحیم


+هیچکدوم از همکارام رو دوست ندارم و به راننده حس خیلی بدی دارم حسم داره به تنفر نزدیک میشه و حس تنفر یکی از سخت ترین حس های دنیاست:(

گل بوده به سبزه نیز آراسته شده به زور جانشین مرکزم گذاشتن و هی با بارننده باید برم این ور اون ور.

من ازین مرکز میییییییییرم

+مدتی هست که از تصمیم تسلیم بودنم میگذره و برکاتی داشته بر روح و روانم و حتی جسمم کاش به مرحله ای برسم که دیگه هیچ شکی برای انتخاب و تصمیمم نمونه و دلم راضی باشه و هی شور نزنه و نگرون نشه

+باید جلو زبونم رو گاهی بگیرم و سعه صدر رو در وجودم نهادینه کنم حتی اگه حق با من باشه

+باید جهان بینی و نگرشم رو تغییر بدم باید دنیای بهتری بسازم تا آخرت بهتری داشته باشم اگر اینجا احساس بدبختی کنم اونجا هم بدبختم پس یاعلی

پی نوشت:آیتم ها مجزا ازیکدیگرند



بسم الله الرحمن الرحیم

با خانومی که تو مرکز نزدیک خونه ما هست و پست من رو داره صحبت کردم

برای من اینجا دوره برای ایشون اونجا و خیلی موافقه با جابه جایی 

خدا کنه بتونم از شر این مرکز کذایی راحت شم 


+توی راه که میومدم گوشیمو وصل کردم به ماشین صداشو تا آخر زیاد کردم

و همراه با بنی فاطمه جیغ میزدم و اشک میریختم و  میگفتم کجاییییی عزیزم؟؟؟؟؟

امروز خیلی دلم هواتونو کرد صاحب دلم


+اولین حقوقم رو برای این چند روزی که اومدم سر کار ریختن :))

به نظرتون چیکارش کنم؟؟؟ 

+این میزها و این سمت ها به کسی وفا نکرده

محل کارم.دقیقا یه پنجره هم پشت میز کارمه و به گلم نور میده

                          


بسم الله الرحمن الرحیم

همین الان که داشتم میومدم سر کار و زمزمه میکردم سر من پیش کسی خم نشد اما پیش پاهای تو افتاده گی داره.و غرق شده بودم در یک فکر رویایی

یکهو یه چیز سیاه روی شیشه دیدم و چشامو بستم و یک تی خوردم فکر کنم گنجشک بود :(

حتی جرات نکردم ماشینو نگه دارم ببینم چش شد؟

خیلی حالم بده بدنم داره مور مور میشه.

نتیجه اخلاقی: ماشین دست خانوم جماعت ندین


+آیا میدانستید من از ماه رمضون تا الان نهار نخوردم؟

#تغییر سبک زندگی


بسم الله الرحمن الرحیم

نمدونم چرا در موقعیت های حساس بیشتر پستم میاد یعنی دوست دارم پست بذارم :)

بین انبوهی از جمعیت برای گرفتن فشار خون هستم الان که سرم خلوت شده دارم پست میذارم و یاد یه خاطره افتادم 

یه استاد داشتیم معلومات واقعا بالایی داشت اما اصلا تدریس نمیکرد میومد مطالبو بین ما تقسیم میکرد هر بار یه نفر ارائه میداد

یه بار یکی از بچه ها مطالبشو آماده نکرده بود قرار گذاشتیم هی ازش سوال بپرسیم تا رفیقمون رو بد بخت نکنه و وقت کلاس بره

موفقم شدیم ولی بحثمون رفت سمت غیر درسی

استادمون میگفت یک مرد باید چند تا زن بگیره شما به ن ایران نگاه نکنین انقد حساسن رو این موضوع 

تو کشور های عربی خود زن اول میره برا شوهرش زن پیدا میکنه و حجله رو هم خودش میبنده

میگفت خودم برا شوهرم رفتم یه زن پیدا کردم هم از من جوونتره هم خوشگل تر

که شوهرم از دستم ناراحت شد و گفت دیگه ازین کارا نکنی و دوروز خونه نیومد بس که ناراحت شده بود

ولی شماها این کارو بکنید شاید شوهرای شما ناراحت نشن

میگفت وقتی میتونیم چند نفره خوشبخت باشیم چرا دونفره خوشبخت باشیم!!!

ما همه چشامون اندازه در قابلمه شده بود و دهان ها نیز باز 

آخه نونت کمه آبت کمه زندگیتو بکن

که حالا شوهرت خوب از کار دراومده تو میخوای به زووووور هَوو برا خودت درست کنی.


+امروزم یه مار و جوجه تیغی وسط جاده بود چرا همه حیوونا یورش میارن سمت ماشین من


بسم الله الرحمن الرحیم

باب جدیدی از رنج داره به روم باز میشه رنجی که تابه حال تجربه اش نکردم کاملا جدید.

رنجی که وقتی برای بقیه میدیدم سخت متاثر میشدم و یکی از دعاهام رفع این رنج برای همه بود اما اکنون برای خودم در حال اجرا شدن است

اما این دخترِبی بی اون دخترِبی بی سابق نیست

رنج ها پریشان و بیقرارش نمیکنه دچار ترس نمیشه

چون خدا رو قدرتمند و کافی میدونه و پشتش به نیروی بی نهایتی گرمه که دیگه این چیزا براش مهم نیست

وهمه رنج هارو مقدر او و از جانب او میدونه.

پس ناراحتی چرا؟؟ غصه چرا؟؟

آن هم بابت چیز هایی که خدا میفرستد؟کسی که از مادر از پدر از خودم به من مهربان تراست؟

ماهیت این دنیا با رنج هست این تمام شود نوبت بعدی و همچنان هست و هست

پس باید لبخند زد به رنج ها و برایشان بال گشود


پروردگارا نه اینکه من بابت تحمل رنج ها دارم لطف میکنم و نیازمند رحمتت نیستم

نه من همچنان گدا مسلکانه بندگی میکنم و هر چه از جانبت برسد نت

نه اینکه بگم من چیزی نمیخوام و هر کاری بکنم فقط برای خودته نه اتفاقا میخوام خیلی چیزا هم میخوام و بابت این تغییر نگاه بابت این بال گشودن ازت چیزهای زیادی میخواما :)

ومن آنچنان خوشحالم بابت این رنج هایی که میفرستی و رشدم میدهی :))

و لنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین" (بقره:۱۵۵)


+رفتار کارکنان مرکز بامن ازین رو به اون رو شده و علتش برام مبهمه!

اول خیلی تحویلم میگرفتند بعد دیدند من هی از اتاقم بیرون نمیرم باهشون هر حرفی بزنم

کلا سرد شدند و گاهی عزت نفسم رو شکستند

حتی نیروی خدماتش گاهی تحقیرم کرد

اما الان دوباره مثل روز اول شدند


+قلبم شرحه شرحه است از وقتی از حرم آمده ام کاش همیشه مجاورت باشم

به خودتان قسم وقتی در حرمم از عمرم حساب نمیشود


پی نوشت:کلی حرف درونم انباشته شده بود برای بیان احساسات اکنونم ولی باز زبانم الکن است و اصلا از این پست راضی نیستم.ببخشید




بسم الله الرحمن الرحیم

من و دکتر رفتیم یه خانه بهداشت ایشون برا ویزیت منم برا کارای خودم

یه مریض اومد پیششون من صداشو میشنیدم

علائم تب مالت داشت به نظرم

ولی دکتر براش نوار قلب نوشت و دفترچه شو میخواست بده که بره

من با خودم گفتم الان برم بگم دکتر جان براش آزمایش تب مالتم بنویس قشنگ میچسبونتم به دیوار جلو مریضم بگم خیلی ضایس اقتدار دکتر میاد پایین

اما دلمم نیومد هیچی نگم

خیلی عادی انگار چیزی نشنیدم رفتم گفتم خانوم دکتر تو جلسه دیروز گفتن اینجا چون تب مالت زیاده موارد مشکوک رو آزمایش بنویسیم 

اونم بایه حالت ناراحتی گفت نگران نباش تب مالت از زیر دست من میس نمیشه

سرمو ت دادم و رفتم قسمت خودم

ولی بازم صداشون میومد دکتر دفترچه رو گرفت و آزمایش نوشت براش

مریض هم هی تاکیید میکرد دکتر تب مالت برام نوشتی؟

دکتر گفت ازمایش خون برات نوشتم برو دیگه

باز گفت خب تب مالتم توش هست؟

دکتر گفت بلهههههههههه برووووووووو


یعنی مطمعنم با توجه به علائمش ۹۹ درصد تب مالت داره

واینچنین نخود هر آشی میشویم


 +یَا رَبِّ وَ لاَ تَرُدَّنِی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِی مِنْهُ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ

 پروردگارا، و در ورطه بدیهایی که از آنها نجاتم دادی باز مگردان، ای پروردگار جهانیان. 

هنوز عطر ابوحمزه و بوی خوش رمضان میپیچد در فضای زندگی.

باورش برایم سخت است رمضان مارا ترک کرده باشد


یامحیی الاموات

این شعرِ فاضل بدجور حال داد:

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم

 اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم 

 یک قطرۀ آبم که در اندیشۀ دریا

 افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

 یا چشم بپوش از من و از خویش برانم 

 یا تَنگ در آغوش بگیرم که بمیرم 

 این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی‌ست 

 من ساخته از خاک کویرم که بمیرم 

 خاموش مکن آتش افروخته‌ام را 

 بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم  


دوست دارم بمیرم ازون مُردن خوبا ولی مگه به دوست داشتن منه.



+یه چیزی درونم میگه برم بزنم تو فاز پیله ی خاموشی و تنهایی و این صوبتا

اون چیزه بیخودمیکنه یا باخود؟؟(آی ننه من غریبم بازی)

ماذا فازاهم خودتونید


بسم الله الرحمن الرحیم

 از دست صیاد روزگار ، آهو صفت می دوم و خود را به آغوشی می اندازم مهربانتر از آغوش مادر و از آنجا بوی خدا می آید،بوی علی ،بوی زهرا،حسن و بوی سیب،بوی حبیبم حسین .

 امضا:کسی که با همه ی ریزنقشی اش در بیکران چشم شما جا نمیشود  



:))

بسم الله الرحمن الرحیم

اینو یادتونه

کلیک

یادم رفته بود شماره خانوم دکترو درست کنم و همون قبلیه سیو بود

صبح پیام دادم:سلام خانوم دکتر صبح بخیر من امروز نمیتونم بیام با من کاری ندارید مشکلی نیست؟

پیام داد:سلام عزیزم از نظر من هیچ مشکلی نیست ولی والا به پیر به پیغمبر من نه خانومم نه دکتر

خخخخخ تا الان میخندیدم :))


دوتا خاطره هم بگیم

+استاد داشتن توضیح میدادن که وقتی یه نفر چیزی تو گلوش گیر کرد و هیچ راهی برای خارج شدنش نبود و طرف داشت خفه میشد یه سوراخ کوچیک در قسمت خاصی از گلو ایجاد کنید

من هر چی گشتم اون نقطه رو روی گلوی خودم پیدا نکردم 

گفتم استاد من پیداش نمیکنم که

گفت خب بیا روی گلوی من واضح تره(در آقایون اون نقطه برجسته و واضحه)

من گفتم نه نه نه استااااااد پیداش کردم .فهمیدم .

بچه ها زدند زیر خنده بماند ، استاد گیر کَق داده بود که بابا تو دیگه عجب آدمی هستی خب بیا رو گلوی من پیداش کن تا یادبگیری :)) 

البته که سربه سرم میذاشتن ولی من نخوام روی گلوی ایشون یاد بگیرم باید کیو ببینم؟؟؟

+اتاق ما تو خوابگاه طبقه چهارم بود سوار آسانسور شدیم یه نفر اضافی هم سوار شد گفتیم پیاده شو که باز آسانسور گیر میکنه گفت نه بابا مگه من چقده وزنم

هیچی دیگه آسانسور گیر کرد برقاش خاموش شد همه جیییییییغ بنفش میزدند 

اکسیژنم کم بود اما من ریلکس تو گوشی بودم 

که زنگ زدن مهندس بیاد و آسانسورو درست کنه

وقتی در آسانسورو باز کرد آسانسور بین دو طبقه متوقف شده بود  ویه فاصله زیادی بود آقاهه گفت دستتو بده بیا بالا منم سریع زهره رو انداختم جلو گفتم دست اینو بگیرید بعد من دست زهره رو میگیرم و همه به ترتیت میایم بیرون :)))

خواستم در جریان باشید من نگران اسلامم که در خطر نیفته :))


بسم رب الرئوف

آری قدیم السطان .

شما از همان قدیم قدیم ها که هنوز من نبودم سلطان قلبم بودید

معلوم نبود آقا اگر نداشتمتان اگر سلطانیتان نبود چه بلایی بر سر مملکت قلبم می آمد.

آقا شما وعده داده اید سه جا به نزدمان بیایید اما شما که تمام عمر  کنار مایید؟؟؟

که  برایم فقط سلطان نیستید پدر مادر خواهر برادر رفیق امام و همه کسید

 به وجد می آیم که از خاندان ام

به وجد می آیم وقتی عموجان خطابتان میکنم

اما همیشه زیر بار این دین بوده ام و شرمنده

کاش رخصت دهید و صورتم  فرش قدومتان شود.

 

آقا با تمام دهان ها و تمام سلول های عالم میلادتان را تبریک میگویم سایه لطفتان بر سر عالم تا به ابد مستدام

 

بساط شاه و گدا در کنار هم پهن است

کنار جای تو جایی که داشتم دارم

 

همان گدای قدیمی که داشتی داری

همان امام رضایی که داشتم دارم

 

حرم نگو , عتبات است , تو حسین منی

هنوز کرببلایی که داشتم دارم

 


بسم الله الرحمن الرحیم

یه پرنده هایی هستند  ما بهشون میگیم موسی کو تقی!

نمیدونم اسم علمیش چیه شاید یا کریم باشه.

تو جاده بودیم دیدم یه موسی کو تقی دقیقا وسط جاده اس و ماشین ها با فصله ی کم از کنارش رد میشن  یه ماشینم از روش رد شد ولی جون سالم بدر برد و زیر چرخ نرفت الحمدلله.

ماشینو نگه داشتم گفتم نمیره طفل معصوم. رفتم گذاشتمش زیر یه درخت تو سایه

بعد دیدم بالش زخمی هست و قدرت پرواز نداره

معلوم نیست مامانش پیداش کنه

هیچی دیگه الان آوردمش خونه.

هیچی نمیخوره بچم :(

به زور بهش آب و نون دادم .فردا هم میبرمش مرکز بالشو با سرم شستشو میدم

یه وخ نمیره؟

:((((


 بسم الله الرحمن الرحیم

برای اولین بار مجبور شدم برم بنزین بزنم

تو دلم آشوب بود چجوری جلو اون همه مرد و تو اون محیط پیاده شم و.

تو صف بودم نوبتم شد با اکراه و ناراحتی درِ ماشینو باز کردم

دیدم راننده کناری اشاره میکنند پایین نیاین من براتون میزنم

مسئول جایگاه با فاصله تو سایه نشسته بودند و کارت خوان دستشون.

ایشونم تا دیدند من میخوام پیاده شم کارت خوان رو گذاشتن رو صندلی و بدون حرف زدن با من برام بنزین زدند

حتی برای اینکه کارت بکشم اجازه ندادند پیاده شم رفتن کارت کشیدن و کارتو برام آوردند

با اینکه تو این دنیا نامردی و نامرد زیاد دیدم همه جا(البته بلا نسبت شما)

مردونگی و خوبی هم زیاد دیدم.

+بابت خوبی ها و دعاهاتون بسیار متشکرم. هنوز همچنان محتاج نگاه پر مهرتون هستم

ان شاالله فرصت جبران پیش بیاد

 

+وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ(۱۳۹-آل عمران)

سست نشوید ، غمگین نشوید شما پیروزید اگر ایمان داشته باشید

 

 

 


بسم الله الرحمن الرحیم

روز بعد از اون (

کلیک)ماجرا مجبور بودم به همه ۷ تا مراقب سلامتم زنگ بزنم بگم پنجشنبه مرکز جلسه داریم تشریف بیارید

وقتی به اون مراقب داستان قبلی زنگ زدم سلام کردم فقط و گفتم تشریف بیارید

احوال پرسی کرد و کلی عذر خواهی که من نمدونستم شما دختر آقای ****هستید

تروخدا ببخشید من خیلی عذر میخوام همون شب رفتم پیش یارو و گفتم اگه راست میگی مشخصات گوشی رو بگو و طرف مونده چی بگه.کلی تهدیدش کردم و اصلا اجازه ندادم به شما زنگ بزنه

با اینکه عذر خواهیش از سر ترس بود اما خیلی خوب جوابش رو دادم و خدافظی‌


به هیچکدوم از همکارام و مراقب سلامت هام و حتی های بومی های اون منطقه نمنگفتم من دختر آقای **** هستم و هرکدومشون که اتفاقی متوجه میشن کلی تعجب میکنن و میان پیشم و رفتارشون ازین رو به اون رو میشه.

و متاسفم برای این تفکرشون و اذیت میشم از نگاه های سنگین بعدش

عزت دست خداست و بس


+من اصلا پست مخالف نداشتم اگرم بوده برا یکی دوتا پست اونم یک مخالف یا دوتا

پست قبلی ۵ مخالف داشت و برام سوال پیش اومد

میشه علل مخالفتون رو لطف بفرمایید؟


بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از دوسال محروم کردن خودم از پیام رسان

بلاخره ایتا نصب کردم

یک کانال درست کردم برای روزانه نوشت ها و حرف هام و عکس هایی که میگیرم

شاید به زودی ایتا رو هم دوباره حذف کنم.اما فعلا.

آدرسم اگر مایل بودید

@ahooyesargardan


بسم الله

هنوز آثار شوک وارده محسوسه

دست و کتف چپم به شدت درد میکنه

امروز به علت عدم مسئولیت پذیری یک شخص خودم رفتم آمارو ازش بگیرم

در راه برگشت یه سرعت گیر بود دیر دیدمش یه دفه ترمز زدم 

یه صدایی شنیدم ولی اهمیت ندادم

دیدم چند نفر دارن داد میزنن و یه آقایی میدوه

ترسیدم خواستم نایستم ولی گفتم شاید زدم به چیزی

آقاهه رسید گفت چیزی گم نکردید؟

گفتم نه

گفت مطمعنید

گفتم بله

گوشیم دستش بود!!گرفتم

خیلی تعجب کردم که چجوری از ماشین افتاده!!

هی داشت سیم جین میکرد و زیادی سوال میپرسید توجهی نکردم و وسط حرفاش تشکر کردم و دنده رو  یک کردم و حرکت

حالا امشب اون مسئول بی لیاقت بهم زنگ زده که فلانی اومده گفته اون خانوم گوشی منو یده!!!!

شماره منم بدون اجازه داده به اون

انقدر حالم بد شد انقدر بهم فشار اومد که فقط بهش گفتم به چه حقی شماره منو دادید بهش

مگه شر هرته رو هوا هرکی بیاد یه چیزی بگه شمام قبول کنی!!!

اون گفت معلوم نیست راس گفته یا دروغ(ینی شاید واقعا من گوشی اونو یدم)

ولی فردا میاد مرکز برا آبروریزی خواستم بهتون خبر بدم در جریان باشید


نهایت بیشعوری دو آدم رو امروز دیدم

خیلی حالم بده و استرس دارم

به چه حقی به چه حقی

فردا جلسه داریم ستاد حراستم همونجاس میخوام برم و قضیه رو بگم

این مسئول مثلا من مافوقشم  بعد اینکه ناراحتیمو دیده میگه دیگه کلا بهت هیچ فرمی نمیدمبرو هرکاری دلت میخواد بکن!!




بسم الله الرحمن الرحیم

+(بایه حالت خروشیده)واقعا امام رضا غریبه 

×چرا؟

+چون عاشقایی مثل تو داره چون کسایی مثل تو دائم هی امام رضا امام رضا میکنند

چون کسایی مثل تو روز زیارتی خودشونو میکشن برن زیارت امام رضا

×(در حالی که خیییلی ناراحت شدم و اشک میریزم بدون وقفه،دلم میخواد بگم به تو چه ربطی داره رابطه من و امام رضام؟اما کنترل میکنم و .)

آره راست میگی واقعا الهی بمیرم‌ خاک بر سر من که مایه ننگ هستم 


*اما عمو جان من جز شما پناهی  ندارم .

بر درو دیوار حریمت جایی ننوشته است گنهکار نیاید

و میدانم تحمل دوری و محروم کردن خودم را ندارم حتی اگر برانی ام که میدانم این در تضاد رافت توست

ولی دیگر نمیخواهم مایه ننگ باشم 

 اسمتان را . بیقراری های از جنس آهو را.جلو هیچ احدی از اطرافیانم بروز نمیدهم 

 میریزم درون خودم میریزم درون دلم تا روزی که آدم شوم

کاش میشد طی الارض کرد و هیچکس نمیفهمید حتی به پابوسی تان می آیم


کاش حتی میتوانستم آدم باشم.


بعدا نوشت:

 وقتی همین الان این کلیپو روزیم میکنه 

 بخدا میمیرمممممممم میمیرممممممممم برات  



دریافت
مدت زمان: 5 دقیقه 6 ثانیه 


بسم الله الرحمن الرحیم

حالِ اون عاشقی رو دارم که میخواد بره به دیدار معشوق

قلبش داره از سینه در میاد

هم خوشحاله هم دچار تشویش

فکر میکنه چطور جلو معشوق ظاهر بشه که نهایت دلبری رو بکنه

حس لبریز شدن از کنج آغوشش دیوانه کنندس


+من،جاده در راه مشهد.

+برای اومدن بماند که دارم از صبح التماس میکنم کلی هم باج دادم قراره پول بنزین ماشینش و شام امشب با من باشه :)

غمی نیست امام رئوف به لطف خویش میخردم


بسم الله الرحمن الرحیم

یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ

 ارْجِعِى إِلَى‏ رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً 

 فَادْخُلِى فِى عِبَادِى 

وَادْخُلِى جَنَّتِى‏ 

هان اى روح آرام یافته و متین

 به سوى پروردگارت بازگرد که تو از او خشنود و او از تو خرسند است.

 پس در جرگه بندگان من درآى.

 و به بهشت من داخل شو!

*اما نفس راضیه مرضیه مقامی است که در آن معشوق از عاشق کمال رضایت را دارد و عاشق نیز در کمال خشنودی است و حالی خوش تر از این در جهان نیست.


+ امام صادق (ع):مراد از نفس مطمئنه ابا عبدالله (ع)است


بابی انت و امی یا ابا عبدالله

#اللهم ارزقنا نگاهش

روز زیارتی امام رئوف اگر دلتان و جسمتان زائر شد برای منِ نالایقم دعا کنید لطفا

بنا به روایتی شهادت اقاجانمون هست



دریافت




بسم الله الرحمن الرحیم

من فکر میکردم برادرای مذهبی که چششون کف خیابونه واقعا نمیبینن چون اصلا نگاه نمیکنند و آدم خیالش راحته و نباید نگران اونا بود

مثلا رفیقم (همون خواهر بسیجی غلیظ هم اتاقی)که میرفت جلسه بسیج دانشگاه با کلی پسر   بهش گیر نمیدادم(چون من نقش مرشد داشتم) زیرا فکر میکردم اون برادرا نگاهشون درویشه و به رفیق ما نگاه هم نمیکنند

بماند که این رفیق ناقلای ما تو همون بسیج برا خودش شوهر جور کرد :))

اما واقعا فکر میکردم نگاه نمیکنند و نمیبینند

تا اینکه یه سخنرانی از مرحوم کافی گوش میکردم میگفت بابا درسته ما نگاه نمیکنیم ولی کورم نیستیم میریم تو خیابون گاهی چشمون میفته این چه مملکتیه چه وضعیه؟انگار ماهرچی بگیم با حجاب تر باشین بدتر میشن و ازین صوبتا

یه جا دیگه هم که با استاد راجع به پوشش بیرون از خونه خانوم ها صحبت میکردیم گفتند ملاک فقط پوشیده بودن نیست رنگ لباس هم نباید زننده و جیغ باشه

مثالی زدند از خانوم یکی از دوستانشون بااینکه چادری بوده روسری و مانتو به شدت رنگ جلب توجه کننده ای داشته

من با خودم گفتم عجب!یعنی چی؟چرا اصلا نگاه کرده که بفهمه چه رنگی بوده؟؟واقعا که

استاد رو کور فرض میکردم :))


آدم میره شمال برا تفریح بیشتر اعصابش داغون میشه رفته بودیم سد خاکی آویدر یه عده کلا روسری هارو برداشته بودند حالا این خوبشه یه عده دامن کوتاه پوشیده بودن یکم پایین تر از زانو و پاها کاملا .

هرکسم یه سگی دستش بود 

واقعا قشر مذهبی کجا برن تفریح که روح و روانشون سالم بمونه؟؟؟

همه شونم که پولدار نیستن برا خودشون ویلای شخصی کنار دریا بگیرن 


+ تو مسافرت من و بقیه دختر ها رفتیم تو اتاق خوابیدیم مامان ها تو هال کولرم روشن

نصف شب مامان خانومی بلند میشن میبینن در حال منجمد شدن هستن کلید خاموش کنترل کولر رو میزنند و بلافاصله بیهوش میشن خاله خانوم هم از سرما بیدار میشن دوباره کلید خاموش کلولر رو میزنند و میخوابند (توجه که دارید  کولر دفع اول خاموش و سپس توسط خاله روشن شده)

همشون دوباره از شدت سرما بیدار میشن میان تو اتاق

من یه سنگینی خاصی احساس میکنم بیدار میشم میبینم اصلا قدرت ت خوردن ندارم کاملا تاریک هست میگم شاید دارم میمیرم که نمیتونم ت بخورم یکم به زور جابه جا میشم صدای خاله ها و مامانم رو میشنوم که : هوووی چه خبتره چرا انقده وول میخوری؟

نگو همشون اومدن رو تخت من بدون نیم میلی متر فاصله!بعد طلبکارم هستن که چرا وول میخوری؟؟عجبا



بسم الله الرحمن الرحیم

تلاشمو کردم برای ذبح اسماعیل اما.

جلوه های دنیایی دستمو سست کرده چاقو از دستم افتاده.

باز دچار شک شدم 

تردید امان از تردید

البته تردید شاید نه ترجیح حرف دلم به فرمان هو.

نمیدونم هیچی نمیدونم.

میشه این دلو ازم بگیری؟؟؟

خسته شدم از دست این دل

 

یا نبی الله .

ای ابراهیم بزرگ خدا.

ای خلیل الله

ای بت شکن.

تشنه ی جرعه ای از ایمان راسخ ات هستم 

من مسلمان حبیب مان محمد(ص) هستم

بیا و به آبروی رحمت للعالمین رسول جان محمد مصطفی (ص)کمی به این لب های خشکیده آب برسان

بیا و یاریم کن در شکستن بت های زندگی ام

 



بسم الله الرحمن الرحیم

یا علی علیه السلام

 

شنیده ام ابوترابید.پدر خاک.
و من نیز از خاک کمتر.
پس سلام حضرت پدر
و چه شیرین نبات نام پدر در جانم حل میشود
حلاوتی وصف ناپذیر
مرد شماره یک خدا، شنیده ام اینگونه با پرودگار سخن گفته اید:
خدایا! تو را چگونه بخوانم در حالی که بنده گناهکار تو هستم و چگونه تو را نخوانم در حالی که عاشق تو هستم.
آه پدر من نیز چگونه یک چاه دلتنگی و یک نخلستان زخم را نزد شما بیاورم در حالی که دختر ناخلف شما هستم و چگونه از دامان شما دوری گزینم در حالی که مجنون شما هستم.
زخم هایم فقط به دست پدری شما رفو میشوند.

 

اگر مادر شوم لالایی شبانه ام و داستان سرایی هایم فقط درباره شماست

داستان شهامت و شجاعتتان.

داستان مردانگی تان.

داستان یتیم نوازی تان.

داستان مظلومیت تان.

شعر های من برای فرزندانم فقط حول شماست پدر

پدر پدر پدر چه خوشبختی ازین بالاتر که پدری برای شیعیانت که باباعلی جان صدایت کنیم

لبیک یا علی

لبیک یا علی

لبیک یا علی


الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ

بابی انت و امی و نفسی و مالی یا ابتاه

 

امضا کسی که باهمه ریز نقشی اش

در بیکران چشم شما جا نمیشود

 

عیدی میدیم :))

علتش سادات  بودنم نیست چون اگر سادات هم نبودم باباعلی جان باباعلی جانم بود(غیر مستقیم دارممیگم غیر ساداتم عیدی بدین یالا:)

به کسانی که ذیل این پست ذکر شریف و دلربای یا علی رو بنویسند.به قید قرعه ان شاالله.

کم و کیف عیدی و مقدارش رو بعدا اعلام میکنم:)

مقدار و تعداد زیاد نیست متاسفانه

وسع فعلا همینه با عرض شرمندگی

+من در حال آماده کردن  گیفت های عیدی برای غیر بیانی ها (عکس های کامل شده اش رو خواهم گذاشت)

 

عیدتون خیلی مبارک

یا علی علیه السلام


 


بسم الله الرحمن الرحیم

امام حسین علیه السلام:

عجَزالنّاسٍ مَن عَجَزَ عَنِ الدُّعاء

عاجز ترین مردم کسی است که نتواند دعا کند

 

خودم را عاجز یافتم در دعا کردن قادر نبودم حرف دلم را با معبودم در میان بگذارم

هرچه میگفتم آنچیزی نبود که میخواستم

وقتی مفاتیح الجنان را باز کردم معانی بعضی فراز ها را خواندم به وجد آدم از زیبایی تعبیرات

بله خودشان حتی راه دعا کردن و نحوه سخن را برایمان به یادگار گذاتشته اند

کمیل

به ما یاد میدهند اگرچه گناهکاری اگرچه ناسپاسی اما بیا و دلبری کن بیا و عشق و محبتت را به پروردگار بگو بعد ببین چه نازی میخرد از تو.

بهش بگو از زیادی عمل بد و شهوات خسته شدی بهش بگو به جای خودش از هوای نفس پیروی کردی اما جز خودش کسیو نداری بگو پیشمانی بگو ضعیفی بگو جسمت ناتوانه در برابر آتش جهنم

بگو هیهات انت اکرم من ان تضیع من ربیته او تبعد من ادنیته

بگو باور نمیکنم منو از خودت دور کنی تو بزرگ از این حرفایی.

اینقدر دلبری کن و بعد بگو حتی اگه من رو تو آتیش بندازی و برفرض من تاب بیارم باز هم تو رو صدا میزنم مثل کسی که در فقدان عزیزی هست من طاقت دوریتو ندارما روتو از من برنگردون

باز سراغ دعای دیگر میروم

ابوحمزه ثمالی

وَو انقدر فراز ها دلبرند که تک تکشان پتانسیل یک دریا اشک دارند

یعنی هرچه که به ذهن یک بنده برسد که به مولای خود بگوید درسراسر این دعای پرفیض هست

 

دعای عرفه

فدای جد غریبم حسین

انقدر این دعا لطیف است آنقدر با جزئیات مهربانی خدا را به تصویر میکشد که از شوق چنین خدایی میخواهی در جا جان بدهی

حتی آویزه راه های نور چشم و چین های پیشانی روزنه راه های نفس حفره پرده شنوایی.را ارباب جا نینداخته

اگر اهل دل باشی وقتی این دعا را میخوانی دریچه ی تازه ای به رویت باز میشود تازه میفهمی عجب،عجب خدایی.

 

مناجات شعبانیه

از آن مناجات هایی است که همه ائمه اطهار بر زبان جاری کرده اند

پس قطعا دارای نور و برکات فراوانیست

من با خواندن این دعای زیبا یاد دعای کمیل میفتم

شباهت زیادی باهم دارند و بی نهایت زیبا

 

جامعه کبیره

من یک کتاب ۳۴۰ صفحه ای فقط در شرح و تفسیر این دعا خوانده ام

به قطع و یقین این دعا از نظر سند از صحیح ترین زیارات شیعه است و از دولب مبارک امام هادی (ع)صادر شده

این زیارت زیارتی است که تمام ائمه را میتوان با آن زیارت نمود

من هنوز به مفاهیم بالای این زیارت دست نیافته ام ولی گوهر گرانبهایی است

 

آل یاسین

مخاطب این زیارت بقیه الله است

و هر وقت یاد یوسف گمگشته میکنم این زیارت انیس قلب گرفته فراق مولا میشود

 

ختم ناد علی

از اعتبار و سند این ختم بی خبرم گفته اند برای پیش آمد مهم بخوانید

ولی من برای دلم میخوانم نه چیز دیگری

 دریای اشک میشوم با خواندنش

نادعلیا مظهرالعجایب .

 

انقدر دعا و مناجات های بینظیر زیاد هستند که دراین پست ها نگنجد

ذکری هم که الان به ذهنم میرسه ذکر یونسیه است

لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین

میفرمایند این ذکر سبب رفع غم و ناراحتی میشه

خیلی زیباست وقتی به خدا بگی خدایا من به خودم ظلم کردم و خدا غم رو از دلت ببره

این یعنی استغفار.

 

این پست در راستای دعوت اقای گوارا در 

  پست چالش ادعیه منتخب نوشته شد

یاعلی

 

 

 


بسم رب العلی الاعلی

تا کنون فقط به ۴ نفر مراجعه کردند گرچه اونها هم به زور بوده

عزیزان پست قبل که هنوز تشریف نیاوردید

تا آخر امروز  فقط فرصت هستا:))

باز بعد نیاین اعتراض کنین

عجبا!!!

چقد ناز میکنین !!!

همین درسته من دنبالتون راه بیفتم ؟؟؟خداوکیلی مثل شما ندیدم تو عمرم :)))

خانوم ام شهر آشوب

آقای عین الف

آقای آبی آسمانی

خانوم نادم

خانوم زینب

یه توکه پا بیاین بگین ایرانسل یا همراه اول لطفا خصوصی هم باشه پیامتون

ای بابا رگ سیدی آدم رو میزنن بالا


بسم الله  الرحمن الرحیم

یا علی علیه السلام

ندیدم کسی را به بابایی تو.

 

:)))

اعتراف میکنم رو دست خوردم

پیش بینی میکردم خواستاران عیدی زیاد باشند برای همین گفتم قرعه کشی میکنم

اما کلا 7 نفر ذکر یاعلی رو گفتند

لذا به همه به عشق بابا علی جان عیدی میدیم:))

آقای گوارا

خانوم فاطمه م

آقای عین الف

خانوم یازهرا

آقای آبی آسمانی

خانوم ام شهر آشوب

آقای دچار فیش نگار

 

 کارت شارژ خوبه ؟؟

اگه آره لطفا طبق یک پیام خصوصی همراه اول یا ایرانسل بودنش رو بگید

 

 

                                     

                                    

                                    

 

ای بیکران پدر ای ابوتراب مرا بهر خاک کف پایت قبول کن.

مگر نه اینکه به دره گر نظر لطف بوتراب کند.

به آسمان رود و کار آفتاب کند.

ها علی بشر کیف بشر.ربه فیه تجلی و ظهر.

ببینید دلتون جلا بیاد.

                                   

 

 

                    عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیدتون مبــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک

                                                   التماس دعا              

                                             یا علی علیه السلام

                                      


بسم الله  الرحمن الرحیم

یا علی علیه السلام

ندیدم کسی را به بابایی تو.

 

:)))

اعتراف میکنم رو دست خوردم

پیش بینی میکردم خواستاران عیدی زیاد باشند برای همین گفتم قرعه کشی میکنم

اما کلا 7 نفر ذکر یاعلی رو گفتند

لذا به همه به عشق بابا علی جان عیدی میدیم:))

آقای گوارا

خانوم فاطمه م

آقای عین الف

خانوم یازهرا

آقای آبی آسمانی

خانوم ام شهر آشوب

آقای دچار فیش نگار

 

 کارت شارژ خوبه ؟؟

اگه آره لطفا طبق یک پیام خصوصی همراه اول یا ایرانسل بودنش رو بگید

 

 

                                     

                                    

                                    

 

ای بیکران پدر ای ابوتراب مرا بهر خاک کف پایت قبول کن.

مگر نه اینکه به ذره گر نظر لطف بوتراب کند.

به آسمان رود و کار آفتاب کند.

ها علی بشر کیف بشر.ربه فیه تجلی و ظهر.

ببینید دلتون جلا بیاد.

                                   

 

 

                    عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیدتون مبــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک

                                                   التماس دعا              

                                             یا علی علیه السلام

                                      


بسم الله الرحمن الرحیم

یک نفر آمد و گفت دختر بی بی الکی خوش است

راستش هرچی بهم میگفتن عمرا ناراحت نمیشدم اما الکی خوش؟!

چون خودم رو اصلا خوش چه برسه به الکی تصور نمیکردم

در حال حاضر دارم تو بدبختی و فلاکت غلت میزنم و شنا میرم ولی گاهی مسخره بازیم گل میکنه و هرهر به این بدبختیا میخندم

الان الکی خوش ترین آدم دنیام

هیچ دلیلی برای خوشی من وجود نداره(البته دلیل هست.چه دلیلی بالاتر ازخدای مهربان).در وضعیت مشابه من احتمالا طرف همه چیو گاز میگیره

اما الان دارم به مسخره ترین چیزا میخندم.اینجوری نبودما.نمدونم چم شده.چیز میزی خوردم؟نمیدونم والا

فکر کنم مالی خولیا گرفتم وتمااام

شما را به خدای بزرگ میسپارم وعده ما بعد از 120 سال دیار باقی

نه شوخی کردم بعد اربعین یا شاید بعد تر ان شاالله میام اگر عمری بود .

تا اون زمان اگر بار گران بودیم ورفتیم اگر نامهربان بودیم و رفتیم.

ای بابا این جمله آخری که اشکمو در آورد :((

فعلا کاری باری ندارید؟

عه تا خدافظی نکردم همه حرفامو بزنم

احتمالا ازین مرکز کذایی منتقل شم یه جا دیگه.البته جایی که میخوام برم از نظر پرستیژ و کلاس کاری خیلی پایین تره .

من اینجا یه مافوق محسوب میشم امضام پای کلی فرم هست یه ابهتی دارم برا خودم

اما اونجایی که میخوام برم نقشم فرق میکنه

همکارام و مراقب سلامتام از وقتی فهمیدن میخوام برم کلی اصرار که بابا نرو.همه ترفندارو پیاده کردن که نظرم تغییر کنه.

مثلا میگفتن اونجا که بری بدبخت میشی کلی کار میریزه سرت.اونجا میشی زیر دست یکی مثل خودت و.

اما اینا اصلا برا من مطرح نیست.

فقط دلم برای مردم فوق العاده مهربون اینجا که من رو دیوونه خودشون کردن تنگ میشه

دوشنبه هم تو عمل انجام شده قرارم دادن که باید کباب بدم منم مظلووم گفتم باشه کبابتونم میدم

قراره خودشون بیارن بپزن بشورن بسابن من فقط کارت و رمز کارت بدم .

 

 

+آیا دلتان برای حرم امام رئوف تنگ شده است؟

آیا بسیار مشتاق پابوسی شان هستید؟

خب بنده تجاربم را در اختیار شما عزیزان میگذارم

بنده در گذشته دو روش داشتم یکی پیله کردن یکی لوس کردن

در روش پیله کردن یعنی همش میگفتم خدا حرم .امام رضا حرم.دلم تنگ شده حرم.من حرم میخوام.من.

که معمولا با اشک همراه بود و خداروشکر خیلی زود جواب میداد خیلی زود(یعنی خودم تو کفش میموندم)

روشی که بعدا کشف کردم و بیشتر حال میداد بهم لوس کردن خودم بود

اساسا انسان بسیار لوسی هستم (به لوسی می برنخوره) واگر کسی باشه که ناز و لوسی منو بخره خیلی خوشحال میشم و نهایت استفاده رو میبرم

امام رضای عزیزم ناز منو میخرید چجوری؟

میومدم میگفتم آقا جان یعنی این درسته من از دوریتون اینقدر دلتنگ شم؟یعنی دیگه دختر بی بی رو دوست ندارین؟؟یعنی دختر بی بی انقد بده که تو حرمتون راهش نمیدین؟؟که اینها هم با حالت بغض و گریه بود

بعدش چی میشد؟؟امام رضای جان منو الساعه میطلبید

اما در حال حاضر مشکلاتی رخ داده که نمیتونم برم حرم.ترس ورم داشته از روش های کما فی السابق استفاده کنم وضایع بشم؟؟

اونوقت دیگه دلخوشی نمونه برام :((

من اگر احساس کنم امام رضا هم دیگه نازمو نمیخره که دق میکنم رسما

بنابراین فعلا صبر پیشه میکنم ببینم خدا وامام رضاش چی میخوان.

 

شنیده ام که از این عبد، یار خسته شده
خدا کند که به اخراج ما رضا نشود .

 

+من هستم ولی اینجا مدتی نیستم(فرزندانم! رو هوا والکی این تصمیمو نگرفتم دلیل دارم)

 

تا سلامی دیگر بدرود.

والی الله ترجع الامور.

یا علی علیه السلام

 

 


بسم الله الرحمن الرحیم

آیا تا بحال از ماسک زرد چوبه استفاده کرده اید؟

یه وخ استفاده نکنین ها که بیچاره میشین پشیمون زار میشین

همین منو میبینین؟؟یه زخم خورده و گول خورده ام.

همش تقصر تحریماست همش تقصیرآمریکاست کلا همه چی برمیگرده به آمریکا .

اگه من گل وبلبل زندگیمو میکردم ماسک میخواستم چیکار؟؟اصلا منو چه به ماسک؟؟

پوست به این خوبی دارم تییییش(الکی)

همه با هم یکصدا مرگ بر آمریکا

 

میگفت: ماسک زرد چوبه خیلی خوبه

میگفتم :آره خوبه ولی پوست زرد میشه ها. نمیشه رفت بیرون

میگفت:اصلااینجور نیست من زدم خیلی راحت پاک شد

 

اما من احتیاط کردم گفتم حالا اومدیم و پاک نشد گذاشتم جمعه باشه که مجبور نباشم برم بیرون

ماسک زدن من همانا.

                         

این شکلی شدنم همانا.

                          

یعنی الان با اسید و سنگ پا هم بیفتم به جون صورتم پاک نمیشه که نمیشه

نتیجه گیری اخلاقی:به حرف هر ننه قمری گوش نکنید(مخصوصا اگه اون ننه قمر رفیقتون باشه و قصدش یرقانی کردن شما باشه)

پی نوشت1:نگاه خوبی که میشه به این قضیه داشت اینه که با پاییز ست شدم :)

پی نوشت 2:در جهت ننه من غریبم بازی و نشون دادن حال بد و زرد وزار هم کاربرد داره:)

 

کمی هوا وسط این غبار هم خوب است.

الحمدلله على کل حال.

 


بسم الله الرحمن الرحیم

تا وقتی این نفس میاد و میره .

تا وقتی ریه ها پر از اکسیژن میشه و قلب خون پمپاژ میکنه

باید زندگی کرد.حالا حال و روزمون داغوون باشه مرده و زنده مون فرقی نکنه.نه نشد

باید فرق کنه به زورم که شده باید زندگی رو به جریان بندازی

طی ده روز 5 کیلو وزن کم کردم زیر چشام گود افتاده

حوصله هیچکارم ندارم.دوست دارم همه چیو مخصوصا این وبلاگو بترم(در جریانید که اولین جایی که برای تردن و خالی کردن دق و دلی به ذهنم میرسه وبلاگ مادر مردس)

اما تصمیم گرفتم تصمیم گرفتن یا علی بگم و این مجروح جنگی رو کمی تیمار کنم

به زور میوه تو حلقم میریزم

کتاب میخونم

ورزش میکنم

آشپزی میکنم

حموم میرم

ماسک صورت درست میکنم

میرم تو خط نظم و مرتبی

زیارت عاشورای با توجه میخونم

و.

به چیز هایی که قبلا خیلی راحت میخندیدم الان به زور میخندم تا فراموشم نشه خندیدن

 

حالا ول کنیم این صوبتاروبابا.یه دوتا ماجرا براتون تعریف کنم:))

 

من :تو اتاق کارم در حال نماز خوندن

صدای آقای بخشی(پذیرش) میاد که داد میزنه:خانوم دکتر گوشی رو بردارید با شما کاردارن

خانوم دکتر داد میزنه:کیه؟

آقای بخشی:یه خانومه. کارتون داره از مریضاس

خانوم دکتر خب کیه؟

آقای بخشی با مِنّومِن:اکرم خانوم

من:رکعت آخر نماز در حال سلام دادنمگه دیگه این نماز عروج میکنه؟نمازی که داری میترکی از خنده و گیرای کق خانوم دکتر

آخه مثلا بفهمی کیه چه دردی ازت دوا میشه؟

الان اکرم خانومو شناختی اصلا؟؟

نکته ای که الان به ذهنم رسید اینه که آقای بخشی از کجا میدونست اسمش اکرمه!!!

دلم به حال آقای بخشی میسوزه هر روز از اول صبح تا آخر وقت کاری صدای خانوم دکتر در مرکز طنین انداز میشه که هی میگه آقای بخشیییییی آقای بخشییییی

ینی آلرژی گرفتم به کلمه ی آقای بخشی

 

+یه حاج آقایی اومده بود بنده ی خدا مشکل مغزی داشت

خانوم دکتر میخواست تمرکزش رو بررسی کنه گفت انگشتتو بزار رو نوک دماغت سریع بردار و هی تکرار کن

حاجی همون حرکت اول انگشتو کرد تو دماغش

خانوم دکنر:حاج آقا چیکار میکنی؟دستتو درآر

حاجی: در همان پوزیشن خیره شده به خانوم دکتر

خانوم دکتر:ای بابا در بیارین دیگه(حاجی در همان حالت)

خانوم دکتر در حالی که جیغ بنفش میکشد:آقای بخشیییییییییی بیاین دستشو از دماغش درآرین.

 

 

شمام به زور بخندین انرژی خنده هاتونو میخوام.

 


بسم رب العباس.

از دیشب که شب زیارتی حضرت ارباب بود دلم پیش عباسش بود

از دیشب دارم به عباس فکر میکنم.

عباس و مادرش.همیشه اسوه ی ادب برای من این دو بزرگوار بوده اند.تا کلمه ادب را میشنوم یاد عباس و مادرش می افتم

مادرش.

نام مادرش فاطمه بود.اما تاب دیدن غم در چشم های حسنین را نداشت به امیرالمونین عرض کرد دیگر اورا با این نام نخواند.از آن روز فاطمه دیگر فاطمه نبود ام البنین بود مادر پسرها

و عباس.

او را همه با دست‌هایش می‌شناسند. دست‌هایی که دستان خداست و از آستین رشادت و شهادت و مهر بیرون آمده. همان دست‌هایی که دستان پر سخاوت دریاست و تمام آب‌های دنیا را شرمنده خویش کرده است. دست‌هایش را نمی‌شود نادیده گرفت؛ چون دستان خدا فراتر از همه دست‌هاست. هر که با دست‌‌هایش بیعت کند، دستان خدا را در آغوش گرفته. .

دست‌هایش، آیینه دستان پر پینه مردی ا‌ست که تمام هستی در دست ولایت اوست. مردی که سالیان سال نان بینوایان را بر دوش می‌گرفت و بر در خانه‌های‌شان می‌برد و سفره‌ها‌ی‌شان را نمک‌گیر خویش می‌کرد. او فرزند دست‌های حیدرى. مردی که ذوالفقار را در دست داشت، ولی هرگز دانه جوی را به ستم از دهان موری باز نگرفت. پس از دستان او که نان‌آور خاک بود، دست‌های عباس آب‌آور زمین شدند. دستان او ساقی روزگارند.
دست‌هایش، برکت عشق را در سفره‌های عاشقان می‌نهند. اینک نان و خرما نه، که ازاو آب حیات می‌طلبم، آب مراد.

ومن .

یکی از خطاکار ترین ها .کسی که حرمت نگاه نداشت کسی که بی ادب بود

اما نور امید همچنان شعله میکشد درونش.

بی آبروست اما گاهی سعی کرده برای بندگی گاهی تلاش کرده با ادب باشد

اگر قابل است بابی شوید برای حوائجش ای حضرت باب الحوائج

چند سال پیش که برای عرض ادب به ساحتتان آمده بودم

روبروی ضریحتان خانومی پاکستانی توجهم را جلب کرد صورتش را به قسمت چوبی ضریح چسبانده بود و نجواگونه حرف میزد و آن چوب خیس اشک هایش بود.منم بی اختیار با دیدن او اشک میریختم .

وقتی که رفت من نیز صورتم را چسباندم به آن چوب خیس متبرک.به خاطر ندارم حاجتی خواسته باشم نمیدانم چه سریست قبل ازاینکه بروی کلی حاجت در صندوقچه دلت قرار میدهی که آنجا باز کنی ولی تا میرسی لال میشوی فقط غرق محبت و اشک میشوی

هتلمان پشت ضریح شما بود اما من هرگاه که میخواستم به زیارت بیایم دور میزدم و اول به ابی عبدالله عرض ادب میکردم

میخواستم شبیه شما باشم با ادب .

ای قمر منیر عالم راستش را بخواهید قصد داشتم بیایم و قسمتان بدهم . به حضرت صدیقه کبری به حضرت ابی عبدالله.به زینب کبری.

اما شرم میکنم ودور از ادب میدانم.

شما خودتان همه چیز را میدانید همه چیز میشود نیم نگاهی به من و زندگی ام کنید؟

میشود باز هم مرا غرق محبت خوش کنید؟

اینکه در این حال رو به مرگ یاد شما وسقاییتان بیفتم بی حکمت نیست

از آب زلالتان سیر آبم میکنید پسر سقای کوثر؟

 


بسم رب اهرا سلام الله علیها

دیشب  نزدیک ده بار این مداحی رو پلی کردم و صداشون زدم از ته ته قلبم و با چشای پف کرده خوابیدم

 

 


دریافت

یقین دارم صدامو شنیدن مطمعنم .

یه حس ناامید طور افسرده طور حال خراب اعصاب خورد کن همراهمه که دور کردن این حس از اراده من خارجه.

 

برنامه عملیاتی که مونده.

کارگاه اپیک که باید بزارم.

فایلی که باید آمارشو از سال94 دربیارم

کلی کار که با تعطیلات عقب افتاده.

اوه اوه برای خانومای بسیجی هم از طرف مرکز باید برم سخنرانی کنم

چقد زود آخر ماه شد باز باید آمار بفرستم که:(

 

خونه ای که بخاطر حال ناخوب من نامرتبه.

باید یه دست به سر وصورت همه جا بکشم

 

باشگاه رو دیگه چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟

هم حسش نیست هم باید برم باید چون لازمه

 

کتاب هایی که تولیست انتطار خوندنه

 

دلم میخواد دراز بکشم و هیچ کار نکنم و بیخیال همه چیز تو لاک خودم باشم و.

 

امااومدم اینجا که بگم نههههههههههههههههههههههه

هیچ چیز نمیتونه توان دختر زهرا رو به تحلیل ببره من میتونم من باید تا امشب برنامه عملیاتی هارو تموم کنم خونه رو هم مرتب کنم.

حال بد من دلیل نمیشه ول کنم وظایفم رو باید همه چی روبراه بشه باید

تازه وسط اینهمه باری که رو دوشمه باید اون تصمیم مهمه رو هم بگیرم تا دیر نشده

 

یـــــــــــــــــــازهـــــــــــــــــــــــــــــــــرا سلام الله علیها

 

 


بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از رازهای خیلی مهم عاشقی به اعتقاد من ادب هست.

ادب و ما ادراک ادب!!!

وقتی ادب در زندگی ات جریان داشته باشد جایگاهت را میشناسی .دیگر هرکاری دلت خواست نمیکنی.متواضع میشوی.گوش به فرمان میشوی

 

وقتی آب روی آب ریخت از سر ادب بود

عباسِ حیدر کرار را ادب باب الحوائج کرد

 

شروع کنیم به تمرین ادب .

مثلا سر نماز خمیازه نکشیم .

جایی را نخارانیم.

چشم هایمان این سو و آن سو نرود.فکرمان نیز هم

موقع سلام به اهل بیت کمترین حد ادب که دوزانو نشستن است را رعایت کنیم.

نماز اول وقت هم ادب است

آیت الله قاضی میفرمایند:اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند!(ویا فرمود به صورت من تف بیاندازد!)

کم کم وسعت بدهیم این ادب را بعد اگر تحولی در خود ندیدید بیایید یقه مرا بگیرید :)‌

+جمله آخر به تقلید از آیت الله قاضی البته با اعتماد به نفس کمتر


بسم رب الحسین علیه السلام

راستش را بخواهید من نه عاشقی بلدم نه سبکی دارم برای عاشقی

پس نام وبلاگم را از:

عاشقی به سبک بی بی

تغییر میدهم به:

در جستجوی عاشقی

که اصلا هدف آفرینش و فلسفه خلقت و انسان شدن ما به اعتقاد من عاشقی و رسیدن به این عشق است

نهایت عقل و فلسفه و حقیقت به عشق منتهی میشود

روزی خواهد رسید که همه عقلا و فلاسفه همه دانشمندان و همه و همه در برابر عشق سر تعظیم فرود خواهند آورد

به نظر من بسیاری از آیات قرآن کریم مفهمومی عاشقانه دارند:

انا لله و انا الیه راجعون.

الیس الله بکاف عبده.

بَلِ اللَّهُ مَوْلَاکُمْ وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ

برگرفته شده از bandeyeashegh.blog.ir
بَلِ اللَّهُ مَوْلَاکُمْ وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ

برگرفته شده از bandeyeashegh.blog.ir
بَلِ اللَّهُ مَوْلَاکُمْ وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ

برگرفته شده از bandeyeashegh.blog.ir
بَلِ اللَّهُ مَوْلَاکُمْ وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ

برگرفته شده از bandeyeashegh.blog.ir
بَلِ اللَّهُ مَوْلَاکُمْ وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ

برگرفته شده از bandeyeashegh.blog.ir
بَلِ اللَّهُ مَوْلَاکُمْ وَهُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ

برگرفته شده از bandeyeashegh.blog.ir
یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ

برگرفته شده از bandeyeashegh.blog.ir

یختص برحتمه من یشاءوالله ذوالفضل العظیم.

بل الله مولاکم و هوخیرالناصرین.

 

صاحب مرصاد العباد

بارن محبت حق را عامل گل شدن خاک معرفی میکند،خاکی برای خلقت آدم:

پس از ابر کَرَم، بارانِ محبّت بر خاک آدم بارید و خاک را گِل کرد و به یَدِ قدرت، در گِل از گِل، دل کرد [یعنی با دست قدرت خویش از گِل دل را ساخت]
 
از شبنم عشق خاک آدم گِل شد 
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سَر نِشترِ عشق بر رگ روح زدند
یک قطره فرو چکید، نامش دل شد
 
پس پیش به سوی جستجوی عاشقی:)
ودر این راه عاشقی سفینه ی نجاتی وجود دارد که سریع ترین  کشتی است
آنقدر باسرعت و معجزه آسا به مقصد میرساندت که انگشت بر دهان میمانی
واین بهای وفدیناه بذبح عظیم است
که خدا به محبان حسین علیه السلام عطا کرده است
 
#با حسین باشیم
 
السلام علی الحسین
وعلی علی بن الحسین
وعلی اولادالحسین
وعلی اصحاب الحسین
 

بسم رب الحسین علیه السلام

تا الان چندین پست نوشتم با حال و هوای حـــــسین (ع)

ولی منتشر نمیکنم.چرا؟؟؟

چون از حرف و حرف و حرف خسته شدم

 

واقعا دیگه حرفی برای گفتن اینجا ندارم.

نه که حرفی نداشته باشما نه حرف هام بدرد بخور نیست

 

#مرگ تدریجی یک وبلاگ

 

ولی دلم برای اینجا و آدماش تنگ شده بود گفتم یه سلامی عرض کنم :)


بسم رب الحسین علیه السلام

باید رفت باید دنبال پرچمت تا ابد رفتباید موند باید پای این روضه ها تا ابد موند

جوان ناکام منم.جوونی که نتونه اربعین بره کربلا ناکامه.جوونی که نتونه کنار شادترین عزادارهای دنیا قدم بزنه ناکامه.

سال گذشته وبلاگم را با

پستی از شما پا گشا کردم.

همین روزها بود.وقتی که دیگه کاملا ناامید شده بودم از وصال.

یک سال دیگه هم‌ اومد.و من به شرط حیات باز به دلم سال دیگه رو وعده میدم.

این نیومدن تو این سالها بی حکمت نیست.میدونم آخرش یه جوری میام که فکرشم نمیکردم.یه جورِ .بماند حالا :)

کلا این روز ها دارم به حکمت و رحمت خدا باهم فکر میکنم شدیدا توام با همند و مدام سمت ما سرازیر میشن

ای میوه دل رسول خدا فقط به سمت تو باید آمد.آمدنی توام با دویدن .فرار کردن

.ففرو الی الحسین.

اشک روان بر امیر کاروان که میخواندم شیخ جعفر شوشتری شمارا سریع ترین کشتی نجات خوانده بود.کل کتابش میگفت باید روی شما حساب دیگری باز کرد میگفت اگر مومن زرنگ باشد از شما لحظه ای جدا نمیشود

+من کوچکترین نشونه ها رو میبینم نشونه هایی که منو به شما ذره ای وصل کنن

وقتی محو گنبد سلطان بودم همون جای همیشگی دیدم دوتا خانوم پاکستانی دارن میان سمت من قبلش دیدم با چند نفر دیگه هم دارن حرف میزنندیکیشون دستمو میگیره و تند تند حرف میزنه.از حرفاش فقط اینارو میفهمم.عراقامام حسین.حرم.

به گوشیم و شماره ای که تو دستشه اشاره میکنه میفهمم میخواد به یکی که تو حرم امام حگ بزنه

میدونم با اینکه گوشیم پر شارژه ولی چون تماس خارج از کشوره فقط میتونه یه سلام علیک کنه و قطع میشه

ولی بهش میدم.

تماس برقرار میشه.باز توی حرفاش میفهمم که میگه من تو حرم امام رضام توهم تو حرم امام حسینی؟؟

هنوز داشت صحبتش گل مینداخت که قطع میشه.

ومنی که به همین خوشحال میشم که با گوشی من تماسی هر چند کوتاه از حرم سلطان به حرم ارباب رفت.

ومن این رو نشونه میبینم:)

نشونه دیده شدن

+مداحی که هر سال این موقع گوش میدم و برای من حکم یک روضه جانسوز رو داره.

 


دریافت

معنیش رو میتونید

اینجا  ببینید

+یک کربلا مقابل هر انتخاب ماست.

+مولای متقیان که درود خدا براو و فرزندان پاکش میفرمایند:اوصیکم به تقوی الله و نظم امرکم

امام الرئوف علیه السلام میفرمایند:ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است, و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فـرزنـد آدم چیزى بـالاتـر از یقیـن داده نشده است.

سومین درجه ای که امام رضا برای انسان ذکر میکنند امام علی در کنار نظم آورده اند.

یعنی مرد شماره یک خدا تقوی به آن عظمت را در کنار نظم توصیه میکند!

اینکه نمیتونم رو برنامه ریزی و نظم فکر کنم،کار کنم،عمل کنم به شدت داره من رو اذیت میکنه.

عذاب وجدان دارم بابت این قضیه شدیدددد در حدی که واقعا خجالت میکشم

پیشنهادی ؟چیزی؟

+بیشترین مدت نبودنم در وبلاگ رقم خورد.سلام عرض شد:)

حالا من گفتم تا اربعین بدرود نمیشه ارفاق کنیدبهم؟

البته بنده اینجا نیام جاهای دیگه ای هست برای نوشتن و تخلیه اما هیچ کجا برای من درجستجوی عاشقی نمیشود :)

+پست طولانی همانا خونده نشدنش همانا:)


بسم الله الرحمن الرحیم

محل کار قبلیم گاهی با ماشینی میرفتم سر کار که آقا جان با اون میرفت باغ یعنی اون ماشینه باغشون بود.

پر خاک بودنش بماند گاهی بیل و کلنگای پدر جانم داخل ماشین بود

من ماشینو تو حیاط مرکز پارک نمیکردم میبردم پشت مرکز تو سایه زیر درخت توتا

بعد اونجا گاهی یه چندتا جوون علاف بودن .

یه بار اومده بودند به آقای صالحی گفته بودن؟؟

اون دختره خانوم دکترتونه؟؟چقد ماشینش ضایس توشم بیل و کلنگه مگه باز بعد مرکز میره سر زمین خخخ ما هم کارگر میخوایما اگه بهش بگین خخخ

آقای صالحی هم گفته بود هه هه نیشتو ببند خجالت بکش.علاف بیکار!دیگه نبینم آمار دکتر مارو بگیرینا وگرنه من میدونم و شما

حالا جواب اونو که داده بودن ولی وقتی وارد مرکز شدند دیدم از بس خندیدن دارن میترکن!

اومدن گفتن جان ما دیگه با اون ماشین و بیل و کلنگ نیاین سرکار آبروی هر چی دکتره بردید

منم گفتم:اولا کی گفته من دکترم؟دوما خب فقط همون ماشینو میدن دست من:)

سوما مگه چشه؟؟خیلی هم خوبه.

#نه به ماشین قراضه پدر ها

یه بارم که از بازدید برمیگشتیم سر یه زمینی پر از خربزه و طالبی و هندونه نگه داشتند پیاده شدند و مثل قحطی زده ها به زمین بدبخت حمله کردند

گفتم آقای صالحی صاحبش شاید راضی نباشه بیاین بریم من کلی کار دارم

گفتند:زِکی پس فکر کردید شما رو برای چی آوردم که اگر صاحبش اومد بگم خانوم دکتر تشنه اش شده خواستم براش یه هندونه شقه کنم اونم شما رو ببینه هیچی نمیگه بماند میتونیم صندوقم پر کنیم!

#نه به سوء استفاده ابزاری

پ.ن: آقای صالحی جای پدرم هستند


بسم رب الحسین علیه السلام

باید رفت باید دنبال پرچمت تا ابد رفتباید موند باید پای این روضه ها تا ابد موند

جوان ناکام منم.جوونی که نتونه اربعین بره کربلا ناکامه.جوونی که نتونه کنار شادترین عزادارهای دنیا قدم بزنه ناکامه.

سال گذشته وبلاگم را با

پستی از شما پا گشا کردم.

همین روزها بود.وقتی که دیگه کاملا ناامید شده بودم از وصال.

یک سال دیگه هم‌ اومد.و من به شرط حیات باز به دلم سال دیگه رو وعده میدم.

این نیومدن تو این سالها بی حکمت نیست.میدونم آخرش یه جوری میام که فکرشم نمیکردم.یه جورِ .بماند حالا :)

کلا این روز ها دارم به حکمت و رحمت خدا باهم فکر میکنم شدیدا توام با همند و مدام سمت ما سرازیر میشن

ای میوه دل رسول خدا فقط به سمت تو باید آمد.آمدنی توام با دویدن .فرار کردن

.ففرو الی الحسین.

اشک روان بر امیر کاروان که میخواندم شیخ جعفر شوشتری شمارا سریع ترین کشتی نجات خوانده بود.کل کتابش میگفت باید روی شما حساب دیگری باز کرد میگفت اگر مومن زرنگ باشد از شما لحظه ای جدا نمیشود

+من کوچکترین نشونه ها رو میبینم نشونه هایی که منو به شما ذره ای وصل کنن

وقتی محو گنبد سلطان بودم همون جای همیشگی دیدم دوتا خانوم پاکستانی دارن میان سمت من قبلش دیدم با چند نفر دیگه هم دارن حرف میزنندیکیشون دستمو میگیره و تند تند حرف میزنه.از حرفاش فقط اینارو میفهمم.عراقامام حسین.حرم.

به گوشیم و شماره ای که تو دستشه اشاره میکنه میفهمم میخواد به یکی که تو حرم امام حگ بزنه

میدونم با اینکه گوشیم پر شارژه ولی چون تماس خارج از کشوره فقط میتونه یه سلام علیک کنه و قطع میشه

ولی بهش میدم.

تماس برقرار میشه.باز توی حرفاش میفهمم که میگه من تو حرم امام رضام توهم تو حرم امام حسینی؟؟

هنوز داشت صحبتش گل مینداخت که قطع میشه.

ومنی که به همین خوشحال میشم که با گوشی من تماسی هر چند کوتاه از حرم سلطان به حرم ارباب رفت.

ومن این رو نشونه میبینم:)

نشونه دیده شدن

+مداحی که هر سال این موقع گوش میدم و برای من حکم یک روضه جانسوز رو داره.

 


دریافت

معنیش رو میتونید

اینجا  ببینید

+یک کربلا مقابل هر انتخاب ماست.

+مولای متقیان که درود خدا براو و فرزندان پاکش میفرمایند:اوصیکم به تقوی الله و نظم امرکم

امام الرئوف علیه السلام میفرمایند:ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است, و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فـرزنـد آدم چیزى بـالاتـر از یقیـن داده نشده است.

سومین درجه ای که امام رضا برای انسان ذکر میکنند امام علی در کنار نظم آورده اند.

یعنی مرد شماره یک خدا تقوی به آن عظمت را در کنار نظم توصیه میکند!

اینکه نمیتونم رو برنامه ریزی و نظم فکر کنم،کار کنم،عمل کنم به شدت داره من رو اذیت میکنه.

عذاب وجدان دارم بابت این قضیه شدیدددد در حدی که واقعا خجالت میکشم

پیشنهادی ؟چیزی؟

+بیشترین مدت نبودنم در وبلاگ رقم خورد.سلام عرض شد:)

حالا من گفتم تا اربعین بدرود نمیشه ارفاق کنیدبهم؟

البته بنده اینجا نیام جاهای دیگه ای هست برای نوشتن و تخلیه اما هیچ کجا برای من درجستجوی عاشقی نمیشود :)

+پست طولانی همانا خونده نشدنش همانا:)


بسم الله الرحمن الرحیم

این کفری که تو زندگی مسلمونی ما جریان داره چقدر وحشتناکه!

چقدر گاهی شک میکنیم.چقدر گاهی به غیر خدا امید میبندیم

همکارم برام تعریف میکرد یه خانوم جوون سر بچه اولش بهش میگن غربالگری nt یت مشگل داره .میفرستنش آمینیو سنتز.

بازهم مشکل داره.بهشون مجوز سقط میدن

پدر بچه اجازه نمیده میگه من این بچه رو هرجور که خدا بهم بده بزرگ میکنم من نمیزارم بچه مو بکشن.

همه بهشون فشار میارن اما این زن و شوهر جوون بچه شونو نگه میدارن

بچه شون به دنیا میاد.بدون هیچ مشکلی

همه تعجب میکنند.آزمایش پشت آزمایش

بچه سالمه سالم سالم

اسمش میشه ابوالفضل و الان سه سالشه

وقتی همکارم برام تعریف میکرد مو به تنم سیخ شده بود

ان الله علی کل شیء قدیر

امروز تو حرم وقتی حین صحبت با حضرت بودم و توجهی به اطراف نداشتم یهو یه آقا اومد و گفت صندلی نمیخواین گفتم نه ممنون و دوباره مشغول ادامه گفتگو شدم اون آقا صندلیشو خیلی نزدیک من گذاشت معذب شدم خواستم برم که گفت:شما مشکلاتی تو زندگیتون دارید؟گفتم بله همه مشکل دارن زندگی بدون مشکل که وجود نداره

باز گفتن:یکی شما رو طلسم کرده

گفتم شما از کجا میدونید ؟!

یه نگاهی به گنبد کردن و گفتن دیگه. هنوز میخواستن حرف بزنن

منم با سرعت هرچه تمام تر گریختم

اولش که خیلی ترسیدم ازشون قلبم مثل گنجشک میزد بعد با خودم گفتم برو عمو! معلومه ببینی یکی داره اشک میریزه و محو گنبده فکر میکنی لابد این یه مشکلی داره!جون میده برای مچل کردن و ی

بعدم بر فرض محال به احتمال یک میلیاردم درصد حرفاش درست باشه مگه من میترسم؟! من یه خدایی دارم که کافیه اراده کنه کن فی میشه عالم.

من یه امام رضایی دارم که دست قدرت خدا روی زمینه.

 طلسم و این صوبتا واقعیت داره انکار نمیکنم اما همین ها هم زیر اراده خداست

رفتم و مناجات شعبانیه عزیزم رو باز کردم به این فراز که رسیدم :وبیدک لا بید غیرک زیادتی و نقصی و نفعی و ضری.

تنها به دست توست نه به دست‏ غیر تو فزونى و کاستى‏ ام و سود و زیانم

قند تو دلم آب شد کلی قربون صدقه خدا رفتم و اشک هام جمع نمیشد و چقدر خوشحالم که خدا هست که هست و هست و تموم نمیشه که دست اراده اش بالای همه دست هاست

إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ


بسم الله الرحمن الرحیم

این کفری که تو زندگی مسلمونی ما جریان داره چقدر وحشتناکه!

چقدر گاهی شک میکنیم.چقدر گاهی به غیر خدا امید میبندیم

همکارم برام تعریف میکرد یه خانوم جوون سر بچه اولش بهش میگن غربالگری nt یت مشگل داره .میفرستنش آمینیو سنتز.

بازهم مشکل داره.بهشون مجوز سقط میدن

پدر بچه اجازه نمیده میگه من این بچه رو هرجور که خدا بهم بده بزرگ میکنم من نمیزارم بچه مو بکشن.

همه بهشون فشار میارن اما این زن و شوهر جوون بچه شونو نگه میدارن

بچه شون به دنیا میاد.بدون هیچ مشکلی

همه تعجب میکنند.آزمایش پشت آزمایش

بچه سالمه سالم سالم

اسمش میشه ابوالفضل و الان سه سالشه

وقتی همکارم برام تعریف میکرد مو به تنم سیخ شده بود

ان الله علی کل شیء قدیر.علم پزشکی با درصد خطای کمتر از یک درصدم در برابر اراده خدا هیچی نیست.انقدر هاهم نباید مطمعن بود به همه چی.به تنها چیزی که باید مطمعن بود خداست

امروز تو حرم وقتی حین صحبت با حضرت بودم و توجهی به اطراف نداشتم یهو یه آقا اومد و گفت صندلی نمیخواین گفتم نه ممنون و دوباره مشغول ادامه گفتگو شدم اون آقا صندلیشو خیلی نزدیک من گذاشت معذب شدم خواستم برم که گفت:شما مشکلاتی تو زندگیتون دارید؟گفتم بله همه مشکل دارن زندگی بدون مشکل که وجود نداره

باز گفتن:یکی شما رو طلسم کرده

گفتم شما از کجا میدونید ؟!

یه نگاهی به گنبد کردن و گفتن دیگه. هنوز میخواستن حرف بزنن

منم با سرعت هرچه تمام تر گریختم

اولش که خیلی ترسیدم ازشون قلبم مثل گنجشک میزد بعد با خودم گفتم برو عمو! معلومه ببینی یکی داره اشک میریزه و محو گنبده فکر میکنی لابد این یه مشکلی داره!جون میده برای مچل کردن و ی

بعدم بر فرض محال به احتمال یک میلیاردم درصد حرفاش درست باشه مگه من میترسم؟! من یه خدایی دارم که کافیه اراده کنه کن فی میشه عالم.

من یه امام رضایی دارم که دست قدرت خدا روی زمینه.

 طلسم و این صوبتا واقعیت داره انکار نمیکنم اما همین ها هم زیر اراده خداست

رفتم و مناجات شعبانیه عزیزم رو باز کردم به این فراز که رسیدم :وبیدک لا بید غیرک زیادتی و نقصی و نفعی و ضری.

تنها به دست توست نه به دست‏ غیر تو فزونى و کاستى‏ ام و سود و زیانم

قند تو دلم آب شد کلی قربون صدقه خدا رفتم و اشک هام جمع نمیشد و چقدر خوشحالم که خدا هست که هست و هست و تموم نمیشه که دست اراده اش بالای همه دست هاست

إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ


هو الرئوف

از منِ زخم خورده به شما نصیحت اگر بچه هاتونو دوست دارید اگر آینده دنیا و آخرتشون براتون مهمه بچه رو ناز پروده و تنبل بار نیارید.بچه رو آماده خور و تو پر قو بزرگ نکنید.

اگه از روی محبت اینچنین کنید در واقع به اون طفل معصوم خیانت کردید

میدونید اون طفلک باید چه جونی بکنه تا این صفاتی که از تربیت نادرست بهش رسیده رو از بین ببره؟؟

چقدر باید خوذش رو به آب و آتیش و سختی بکشونه تا آدم بشه؟؟

پدر و مادر عزیز من خیلی اهل تلاش اند اصلا تنبل و علاف بیکار نیستند

آقا جانم از اداره که میان تا شب مشغول کارند شب ها هم زود میخوابند و صبح ها زود بیدار میشن

مادر جانمم که خیلی فعاله انقده فرزو کاریه که خدا میدونه.

نخود و لوبیا و سبزی و پیاز و سیرو سیب زمینی و انواع میوه رو خودشون تولید میکنند در حالی که هردوشون کارمند دولتم هستند

ولی متاسفانه من که دختر اونها هستم اصلا مثل اونها نیستم!!!

چرا؟؟چون از بچگی همه کارهارو خودشون کردند اصلا به من کار نسپردند همه چیز برام فراهم بوده

من سالهاست دارم خوذم رو مجبور به تغییر میکنم و هنوز که هنوزه نشدم اون دختر بی بی که مورد رضایت خدا باشه

و الان اون روش تربیتی والدین عزیزم داره روی برادرهام مخصوصا داداش کوچیکه  اجرا میشه و با اینکه میدونم از روی محبت و دوست داشتنه ولی نگرانم چرا که داداشام روحیه شون با من کاملا متفاوت هست و شاید وقتی هم که مردی شدند برای خودشون عین خیالشون نباشه خیلی نگرانم.

 

+زعفرون خیلی جالبه  من هر روز که میرم سر زمین زعفرون انقد  ذوق میکنم و جیغ میکشم و مبهوت میشم که حد نداره

فکر کنید یک زمین مملو از زغفران جمع میکنی بعد روز بعد که میای میبینی باز زمین داره میترکه از زعفرون

فک کنم دقیقا با همین سرعت رشد میکنند:

کلیک

یکی از فانتزی هام اینه یه شب تاصبح بمونم کنارشون ببینم چه جوریاس واقعا؟؟

                   

وقتی از صبح زعفرون جمع میکنی به شوق اینکه اینا بشن سوغات زائرای رفیق رئوف و اونقدر گرسنه ات میشه که دیگه نای جمع کردن نداری یه ماشین نگه میداره و صدات میزنه و میگه بفرمایید غذای نذری.

وقتی خدا انقدر دوستمون داشت که امام رضاشو سلطان این سرزمین کرد تا از غریبی نمیریم

غیر تو کدوم رفیق سنگ تموم گذاشت برام؟تویی سایه سرم تویی کس بی کسی هام

به حال زن های نوغان غبطه میخورم 

یاسیدنا و مولانا یا ابانا استغفر لنا و اشفع لنا عندالله

یا من یسمی بالغفورالرحیم.

 


بسم الله الرحمن الرحیم

هیچ نوشته ای نیست که با نام خدا شروع نکرده باشم بالای هر پست بسته به حالی که داشتم یکی از اسما خدا رو می آوردم 

اکثرا با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کردم.آخه هیچی مثل رحمن و رحیمیتش بهم نمیچسبه هیچی مثل رحمن و رحیمیتش منو در برنگرفته.

الانم همین رحمن و رحیمیتش من رو سرپا نگه داشته اگر حس نمیکردم یه خالق رحمن و رحیم حواسش به من هست با همه کاستی ها بازم بهم عشق میورزه واقعا نمیدونستم با چه امیدی زنده بمونم؟؟

از امید حرف به میون اومد یه جا خوندم گاهی درمون دلتنگی نا امیدیه.

دیشب دلم عجیب تنگ شده بود عجیب گرفته بود اشک هایی از عمق جانم میرختم و بلند بلند گریه میکردم داد میزدم و صداش میزدم ناامیدی منو در برگرفته بود .

چقدر لازم بوداین ناامیدی چقدر علاج بود.

امروز میدونید به چی فکر میکردم؟ به اینکه کهکشان راه شیری در برابر عظمت خلقت خدا کمتر از ذره اس بعد کره زمین در برابر خلقت خدا مثل اتم میمونه بعد ایران و شهر ما مثل یه الکترون میمونه بعد من مثل چی میمونم ؟؟هیچی واقعا هیچی نیستم 

بعد اون وقت من هیچی چی میگم این وسط؟؟ یعنی خدا اگه نگاهمم نکنه حق داره والا اصلا من کیم که بخوام حتما به داد من برسه؟؟بخوام منو ببینه و درک کنه؟؟

  اما خدای رحمن و رحیم من هیچی رو هم تحویل میگیره میشنوه صدامو میبینه منو 

در آن واحد که منو میبینه همه خلقتش رو با نظم خاصی اداره میکنه به یه پشه تو جنگل های آمازون حواسش هست به جن و انس و همه و همه حواسش هست.

به منم حواسش هست

 

*فردا خیلی دیره همین الان همین الان زندگی کن زندگی به معنای واقعی کلمه.

 

 


بسم الله الرحمن الرحیم

الان یکی از حسرت های زندگیم که به شدت به خاطرش دارم رنج میکشم مادر نشدن هست.

غریزه ی مادری به شدت در وجودم داره طغیان میکنه و راهی برای ش نیست

مخصوصا اینکه در محل کارم روزانه هی بچه میبینمو دلم میره.هی قربون صدقه شون میرمو دلم میره

همیشه فکر میکردم اگر اراده خدا بر مادر نشدن من باشه خواهم مرد

حالا ان شاالله منم مادر میشم بلاخره یه روز.

ولی اگر خدا نخواد و نشه میدونم که نخواهم مرد 

خیالتون راحت هیچ کدوممون نمیمیریم بابت هر اتفاقی که فکر میکنیم خیلی وحشتناکه و ما تحملش رو نداریم 

چون همیشه یه بدتری هست و همیشه خدا صبرش رو میده و همیشه وسط بدترین شرایط یه چیزای برای زنده موندن پیدا میشه

+همکارم مخالف سرسخت بچه داشتن زیاد و زود هست به همه مراجعه کننده ها هم همینو میگه ولی من دقیقا برعکس اون به کسایی که میدونم شرایط رو دارن مشاوره فرزند آوری میدم :)

 

امام کل زمان ها دوباره گشت امام.عیدتون خیلی مبارک ان شاالله


بسم الله الرحمن الرحیم 

دلم میخواد برای بارسوم محمد رسول الله مجید مجیدی رو ببینم به همراه دستمال کاغذی هام :)

پست مرتبط

از وقتی این آیه رو دیدم دل تو دلم نیست این آیه پتانسیل یه دنیا اشک رو داره

آخه اینقد لطیف انقد مهربون انقد رئوف انقد رحمت انقد ناز الهی من فدای این دلبر جانانم بشم

"لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمومنین رءوف رحیم"

همانا رسولی از جنس شما برای خلق آمد که از فرط محبت و نوع پروری فقر و پریشانی و جهل و فلاکت شما براو سخت می آید وبرآسایش و نجات شما بسیار حریص و به مومنان رئوف و مهربان است

 

+تا زیر ابروهام حرف جمع شده که براتون بگم اما به دو دلیل نگفتم یکی اینکه بالاجبار از فضای مجازی دور شدم دو اینکه اصلا حس و حال حرف زدن ندارم حالا برا خالی نبودن عریضه و به یاد گذشته ها یه خاطره بگم :)

مافوقم یهو زنگ زد که من امروز مشکلی برام پیش اومده همین الان برو دبیرستان پسرانه براشون کلاس آموزشی بزار

منم گفتم الان مطلب آماده ندارم و اینکه حاضرم شونصد تا مدرسه دخترانه برم ولی پسرانه اونم دبیرستان نرم خیلی معذبم

اونم گفت چیز خاصی نمیخواد بگی راجع به تغذیه سالم و تحرک بدنی و .این چیزا 

ازونجا که بنده کمال گرا تشریف دارم گفتم اینا که خیلی ضایس برای بچه های دبیرستان!!!

اصلا حال نمیکنن زیر بار مسخره بازیشون له میشم که.

اونم گفت نخیر اینا برا شما که کارتون اینه روتین هست اما برای اونا خیلی جذابه

بعد گفتم به جان خودم من معذبم به همکارای دیگه بگید برن

گفت کار خودته فقط خودت باید بری.بعدم فقط برای دهمی هاست اونام که سنی ندارن

گوشیو قطع کردم و به خودم دلداری دادم که من جای ننه اونا محسوب میشم و ان شاالله شلوغ کاری نمیکنن و خدا به ذهن و معلومات فی البداهه ام برکت میده

همکارم اومد و وسط افکارم شیرجه زد و گفت خدا بهت رحم کنه انقد دستت بندازن که نفهمی از کجا خوردی.

با کلی استرس راننده اومد دنبالم و رفتم

رفتم دفتر، معاون من رو به سالن اجتماعات راهنمایی کرد و زنگو زد 

چشتون روز بد نبینه اصلا ته سالن دیده نمیشد(اغراق)

کل پایه های مدرسه اومدن نشستن دیدم اونای بابای من محسوب میشن نه من ننه اونا

دیدم یه بنرم زدن کارگاه پیشگیری از دیابت

یکی دوتا از معلماشونم اومده بودن

هم حرصم دراومده بود از خانوم مافوق هم استرس گرفته بودم شدید هی مقنعه و چادرمو میکشیدم جلو و قیافه ام داد میزد چقد استرس دارم

دلو زدم به دریا و ذکر بی نظیر و حال خوب کن بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و شروع کردم مخم رو براشون پیاده کردم جالب اینجا بود که هیچکدوم اصلا جیک نمیزدن بدون میکرفون صدام تو کل سالن میپیچید بدون ذره ای داد زدن

حالا چونه ام گرم شده بود یکی باید منو از برق میکشید

من انقد تو نقشم فرو رفته بودم که نفهمیدم ازم کلی عکس گرفتن.تا رسیدم محل کارم دیدم همکارم عکسای منو داره نیگا میکنه 

خیلی بی ادب بودن نه؟؟ که بدون اجازه ازم عکس گرفتن؟

+تو این مدت ته وبلاگی ازتون خوندم نه نظراتتون رو جواب دادم الساعه هردو تاشو امشب انجام خواهم داد ان شاالله

 


بسم الله الرحمن الرحیم

با اینکه خدا وسط مشکلات و سختی ها بیشتر جلو چشمونه با اینکه اینجور وقتا بیشتر صداش میزنیم

من دلم برا خدا تنگ شد دلم براش خییییلی تنگ شد

دلم برای خلوت های دونفرمون برای دل و قلوه های وسط حرف های عاشقانمون تنگ شد

دلم برای شونه های لرزون تو نماز برای فقط تو فقط تو گفتن ها تنگ شد

دلم بیشتر از همه برای خلوص تنگ شد برای خلوصی که امام صادق میگه سخت تر از انجام دادن خود عمله

خواستم برای این دل تنگی یک قربانی بدم قربانی که در برابر کبریایی خدا هیچی نیست ولی برای من ذره همه چیزه همه چیز

اما لرزیدم اما دست نگه داشتم تا بیشتر فکر کنم ببینم اصلا توان همچین قربانی دارم یا نه؟؟

که وسط راه کم نیارم و آبرو حیثیتم جلو خدا بره:)

 

سلام علیکم خوب هستید؟چه خبرا؟؟


بسم الله الرحمن الرحیم

رفتم تست فیزیولوژیک دادم چه تست عجیب غریبیه!

یه میله دستت میگیری هی خاموش روشن میشه و براساس فیزیک کوانتوم کل ویژگی های بدنت رو از فرق سر تا نوک پا میریزه رو دایره

نمدونم ویسکوزیته خون بالاستو بطن چپت خیلی قوی هستو فلان ویتامینو کم داری رگ های مغزت کمی خشک شدن خیلی احساساتی هستی در حالت معنویت و عشق ورزیدن کانال های بدنت بهتر کار میکنن!!!

راستش خیلی تعجب کردم آخه من برای دو تا هورمون ناقابل رفتم آزمایش دادم 60 هزار تومان پیاده شدم اونوقت این بیاد همه چیزتو همه چیزتو آنالیز کنه با 50 تومن؟؟

خودش که میگفت این تست بیرون بالای دو میلونه نمدونم والا.

ولی خیلی باحال بود

 

+دارم بساط کارهای هنریمو دوباره پهن میکنم از قنادی گرفته تا چرم و چه و چه

توکت علی الله میخوام دوباره استارتشو بزنم

 

+دو تا همکارم باز دوباره زدن به تیپ و تار هم یعنی نمدونید چه گیس و گیس کشی راه انداخته بودن من بیچاره هم این وسط موندم چیکار کنم با اینا

هر دوشون مقصرن و کلا با هم حرف نمیزنن و مخاطبشون کلا منم

دیروز کل محل کارو رنگ زدیم .

یه خیر جذب کردیم پولشو داد بعد همکارم گفت حالا که این حاجی داره پولو میده بیشتر بگیریم بدیم به یه کارگر بیاد اینجا رو تمییز کنه .

چیزی بهش نگفتم و جارو رو برداشتم و تو دلم گفتم این نهایت سو استفاده اس.

همکارم دید من با این قیافه جارو برداشتم اومد کمکم همکار دیگه هم اومد تا ساعت 15 وایستادیم و همه جا رو مثل گل کردیم و بعد رفتیم خونه 

الان تو فکر اینم که فروردین به شهرداری بگم بیاد تو حیاط گل کاری کنه :)

حیف که من مهمون دو روزه اینجام وگرنه اینجا رو بهشت میکردم

#خود شیفته زمانه منم

 

+تو فکر این بودم پول هامو چیکار کنم؟؟

ازینکه تو بانک بزارمو هی روش سود بیاد متنفرم دوست دارم یه کار تولیدی و مفید باشه

خیلی فکر کردم کلی ایده

یهو به ذهنم کتاب فروشی رسید.همیشه فانتزی یه کتاب فروشی داشتم

اما نمیدونم دقیقا باید چیکار کنم و اصلا شدنیه؟؟چقد سرمایه میخواد؟؟

هیچ اطلاعاتی در این زمینه ندارم

کتاب فروشی سیار چطوره؟؟یه ون بخرم و خودم نقاشیش کنم و هر وقت دلم کشید برم و کار فرهنگی کنم 

با این گرونیا هم باید وام بگیرم هم طلاهامو بفروشم هم قرض بگیرم هم پس اندازمو بزارم

پیشنهادی ندارید؟؟

+من جنگی میام پست میذارم و میرم به جان خودم نه میرسم پست هاتون رو بخونم نه به موقع جواب نظرات رو بدم.ببخشید دیگه

+یه عالمه +دیگه بود که به خاطر گل روی شما منصرف شدم

یاعلی


بسم الله الرحمن الرحیم

بیاید باور کنیم ما همه بچه های حسینیم.

به خودش قسم ما همه بچه های حسینیم

اگر باجون و دل باور کنیم بچه های حسینیم نگاهمون به این زندگی فرق میکنه

دیگه نمیتونیم هرکاری بکنیم.

دیگه نمیتونیم برای خودمون باشیم

اگرم بچه های ناخلفی باشیم پدر هیج وقت بچه شو رها نمیکنه

.

.

.

من دختر حسینم

حسین رهام نمیکنه

یا حسین علیه السلام

 


بسم الله الرحمن الرحیم

کربلا!داشتیم؟

آخه الان وقت بسته شدن بود؟؟

اولین حقوقم رو قبل اینکه شاغل بشم نذر اومدن به تو کردم اینکه همون اول دست نگه داشتم و نیومدم برا این بود که گفتم بذار یه جور خاص بیام وقتی بیام که زندگیم به سروسامون رسیده و از بلاتکلیفی خلاص شدم و دست یکی دیگه رم بگیرم بیارم:)

اما همین دو سه روز پیش بود که گفتم شاید پدر منو همینجوری بیشتر میخواد بیخیال خاصی دلم تنگه  هنوز میخواستم همسفر جور کنم و آماده گذشتن از هفت خوان بشم که بسته شدی .

باشه منم همچنان منتظر میمونم

که عشق میرسد و از راه و دلبخواه تو نیست

مهم عشقه که میرسه مهم خود خود عشقه نه دل من

 

دیدید گفتم باور کنید بچه های حسینید اصلا ابا عبدالله یعنی پدر بنده های خدا

تا اونروز گفتم پدر جانم تا گفتم دخترتم.

بدون هیچ برنامه ریزی قبلی کاملا یهویی خودم رو وسط دعای کمیل حرم دیدم و مداحی که همش میگفت الهی بالحسین.

خداراشکر

 

گفتم حالا که مشهد اومدم سعدی هم برم یه هدفون بخرم.

نمیدونم فقط من این مشکلو دارم یا شما هم بهش دچارید؟آقا هیچ هندزفری تو گوش من جا نمیشه یعنی تو گوش داداش کوچولوم جا میشه ها ولی تو گوش من نه همیشه به زور تو گوشم میکردم و بعد ذو دقبقه گوشم مترکید

وازونجایی که میخوام سلسله مباحث سخنرانی گوش کنم و العفاصی گوش کنم و حالشو ببرم و همچنین وقتی میرم باشگاه لهو لعبات به گوش مبارکم نرسه بعد از مدت ها دست به جیب شدم ویه هدفون خریدم

وقتی فروشنده میخواست هدفونو برام تست کنه یه آهنگ گذاشت که هی میگفت گیســـــــــووووو پریشاااااااان

آقا این رفت تو مخ ما مگه بیرون میرفت آخه یاد زهره افتادم که به من میگفت گیسو پریشان نکه گیسوانم پریشان باشه نه ولی میگفت منم بهش میگفتم زهره کچل نکه کچل باشه نه ولی میگفتم

هیچی دیگه اومدم دانلودش کردم یه بار گوشش کنم و پرونده اش بسته بشه خواستم برا شمام بزارم تو مخ شمام بره و اذهانتون مشوش بشه بعد دیدم آهنگه ته ته لهو لعبه و قشنگ میشه باهش بساط بوووق پهن کردگفتم موجبات لهو لعب شما رو فراهم نکنم بهتره

تو سعدی یه سرم پاساژ مهتاب زدم آقا این دانشجو ها ودانش آموزا که ووول میخوردن تو مغازه هاش بد جوری بوی ماه مهرو انداخت تو کله ی ما.

کاش میشد منم ارشد بخونم :(


بسم الله الرحمن الرحیم

یه مدت مربی باشگاهمون براش کاری پیش اومد و باشگاهو سپرد به من!

من هم اولین کاری که در جهت مربیگری و رئیس بازی کردم این بود که اون فلش لامصب رو با اون آهنگای جفنگش به یغما بردم و اسپیکرو به گوشیم وصل کردم .حالا هرچی گوشیمو زیرورو میکنم دریغ از حتی یه آهنگ ملایم

فقط سخنرانی و مداحی.

آقا ما اومدیم ازون مداحی قشنگامون گذاشتیم .موج غرغرات سرکار الیه ها به سمتم سرازیر شد

بنده هم با زبون نرم خامشون کردم و راضی شدن

درگام دوم مربیگریم خواستم برم عکس اون گولاخارو از دیوار بکنم  آدم به جای انگیزه میگرخه وقتی به اونا نیگا میکنه

اما خاله دختر گفت اگه اونا رو بکنی فاطمه خانوم(مربی باشگاه)ازینجا شوتت میکنه بیرون.منم منصرف شدم

نوبت رسید به ورزش های گروهی با اعتماد به نفس و بسم الله شروع کردم فقط یه مشکل کوچولو این وسط وجود داشت .من چهارتا حرکت که میرفتم دیگه بعدش به ذهنم نمیرسید چه حرکتی بزنم!

و میگفتم خب آب بخورید و تاوقتی آب نوش جان میکردن به خاله دختر چشمک میزدم میگفتم کدومو برم ؟اونم مگفت همشو برو!

و من ازخودم حرکت اختراع میکردم و تموم میشد

یه مشکل دیگه ای که وجود داشت این بود که من اصلا نمیتونم روحیه جدیمو حفظ کنم و وسط توضیح دادن به تازه واردا میزدم به در مسخره بازی و تایم تموم میشد و هنوز اونا برنامشونو نرفته بودن

هیچی دیگه تو اون چند روز گند زدم به باشگاش:))

خدا یه چیزی میدونسته من رو معلم نکرده اصلا استعدادشو ندارم

الان یه چند وقتی هست نرفتم باشگاه به دودلیل: باشگاه از خانه مان دور است و اینکه واقعا نمیرسم!

اما اومدم با خودم سبک سنگین کردم دیدم پشت این ورزش من چه هدف های والایی وجود داره نمیشه کنارش گذاشت و هرجورشده باید احیا بشه

ازجمله هدف هاش اینه که من قراره مادر بشم و باید قبلش خودم رو قوی کنم و.اووو چقد زیادن هدفای ورزش

همین دیروز دوباره استارتشو زدم تا وارد باشگاه شدم فاظمه خانوم اومد استقبال و دست وروبوسی و .که کجا بودی؟که دیروز بهت فکرمیکردم.

فک کنم باز برام یه خوابایی دیده:))

خدا بخیر کنه

ولله الحمد.


بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی فاطمه و ابیها وبعلها وبنیها وسرالمستودع فیها

کی گفته بچه مسلمون باید یه گوشه بشینه و به کارهای اقتصادی نزدیک نشه؟؟

خیلی غم انگیزه ما از معصومین علیهم السلام فقط جنبه معنوی و معرفتیشون رو میبینیم

حضرت امیر .بی بی دوعالم.امام مجتبی.خدیجه کبری.علیهم السلام همه این بزرگواران فعالیت اقتصادی درحد عالی داشتند.

اگر بی دین ها پولدار های یک جامعه باشند که جامعه به بی راهه میره!

هنوز بئر علی های شهر مدینه داره به خلق الله آب گوارا میده!

ابوترابی که از چاه خارج نشده چاه رو وقف میکردند.

ام ابیهایی که باغی به بزرگی فدک رو اداره میکردند و چند نفر از کنارش روزی میخوردند.

من آدم مادی نیستم و با کمترین پول قادرم به حیات خودم ادامه بدم پول هیچ وقت برام مهمتراز دل خوش نبوده و معتقدم اکسیر زندگی عشق هست ، عشق به هرچیزی.

با وجود رفاه مالی هیچ وقت ول خرج نبودم وهنوز پول توجیبی های آقا جونم رو دارم که برکتش تمومی نداره

مهم تر از میزان پول برکت اون پوله.

خسیسم نیستم واقعا

اما من دختر بی بی میخوام مثل حضرت مادر یه فعالیت اقتصادی راه بندازم فعالیتی که هم سودش تو چشم من بره هم بقیه:)

سرمایه ام زیاد نیست ولی من قادر هستم با همین سرمایه کم اونقدر تلاش کنم تا به نتیجه برسم .

خیلی ها بگم گفتن طلا بگیر دلار بگیر بورس سرمایه گذاری کن

ولی اینها هیچ کدوم در شان شیعه نیست

اساتید و علما در خدمتتون باشیم اگر راهنمایی بفرمایید و از تجربه هاتون بگید ممنون میشم:)

 

پ.ن1:جدا برام یه سوالی پیش اومده استاد پناهیان مثل من فکر میکنه یا من مثل اون؟

دریافت

پ.ن2: این پست هم مثل همیشه برای خودم زیاد نوشابه باز کردم

پ.ن3:آقا اونروز یه بچه رو میخواستم واکسن بزنم اولش که زمین و آسمونو بهم دوخت بعد یهو چشمش افتاد به انگشتر عقیق خوشرنگم دیگه ول کن انگشتر ما نبود بهش گفتم برو یره من کل بازار رضا رو طی کشیدم تا این انگشترو پسند کردم اونوقت یک کاره بدم به تو هیچی دیگه پیچوندمش

نتیجه گیری اخلاقی:من خیلی هم خسیسم

نتیجه گیری ورزشی:من بولوف زیاد میزنم و نوشابه زیاد باز میکنم شما باور نکنید

نتیجه گیری مع الفارق:بلند پروازی من گوش فلک رو کر کرده

 

ولله الحمد


به نام خدای غریب نواز

امروز قلبم را دل پراز زخمم را با یادتان با زیارتتان آرام کردید

ای شاهزاده رم که شاهزادگی سرزمین پهناور رم برایتان بی ارزش تراز ذره بود و شدید شاهزاده قلب پسر رسول خدا شدید عروس بی بی دوعالم.

چقدر زیباست بانو که بی بی عروسی برای پسرش برگزیند که اصلا مسلمان نیست

اما در مسلمانی گوی سبقت را از ن عالم ربوده است

شما با عروس بی بی شدن از غریبی درآمدید

بانو دختر بی بی دارد از غریبی میمیرد نگاه مادرانه تان کافیست برای تمام درد های بی درمانش

راستی بانو چه شد که شدید برگزیده چه شد که شدید مادر ولی خدا چه شد که شدید عروس بی بی؟؟

 

السلام علیک یا ام ربیع الانام و صاحب صمصام

 

عالَم به نزد حضرت مهدی ادب کند

مهدی خودش به محضر مادر مؤدب است

 

+لازم میدونم بار دیگه ازاین تریبون اعلام شکر گزاری کنم برای شغل سراسر از عشقم دراین شغل بیشتر از همیشه احساس مفید بودن میکنم ماجراهای عجیب و غریبی هم که به وفور در حال اتفاق افتادنه رو سر فرصت با شما به اشتراک خواهم گذاشت

ولله الحمد.

 


بسم الله الرحمن الرحیم

تا حالا قسمت نشده بود آش درست کنم،آش رو همیشه دسته جمعی میخوریم و بزرگترای مجلس درست میکنن

با خودم گفتم بلاخره که چی؟همیشه که قرار نیست کوچیک بمونم گفتم منم سری بشم تو سرا بدون هیچ پرسشی و بدون هیچ تحقیق و پیش زمینه ای دست به کار شدم

ولی خودمونیما چقد آسونه آش درست کردن اصلا کاری نداره.

جاتون خالی خیلی جا افتاده و عالی شد فقط یه مشکل کوچولو داشت اینکه تا بقیه یه قاشق داخل دهان مبارک میذاشتند بلافاصله وبی اختیار دست مبارک رو در حالی که همچون باد بزن بود جلو دهان حرکت میدادند.چرا؟چون بنده تا جایی که جا داشت فلفل ریخته بودم و وقتی طفلکی ها از سوزش دهان به کشک ها پناه میبردند قشنگ مثل اژدها آتیش میزد بیرون.چرا؟چون بنده تا جایی که جا داشت تو کشک ها سیر خام رنده کرده بودم

من خودم که تندی خورم با به به و چه چه میخوردم به بقیه هم کاری نداشتم

یک نکته کاملا مور مور کننده ولی لازم:قبل از سابیدن کشک ها حتما ناخن های همچون *** خود را از ته بگیرید که دیگران همراه آش کشکو ناخون میل نکنند.با تشکر

 

من به یه نتیجه کاملا غیر علمی رسیدم هر چی آدم حساس تر و دقیق تر باشه بدتره

شما نمیدونید من برای یک کیک درست کردن چه باکلاس بازیا در نمی آوردم!سفیده تخم مرغ از زرده جدا همراه شکربا همزن انقد میزدم که خوابم میبرد!شیر رو به دمای محیط میرسوندم آرد رو با همزن دستی خیلی آروم آروم و کم کم اضافه میکردم و کلی قرطی بازی دیگه ولی آخرش اونی نمیشد که تو عکسا میدیدم:)

یه شب ساعت 12:00بامداد به سرم زد کیک درست کنم آقا من اومدم همه مواد رو قاطی کردم و ریختم تو کیک پز

نمیدونید چه کیکی شد انقده پف کرد که در کیک پزو زد بالا :))

تو خیاطی هم همین داستان هارو داشتم خودمو برای میلیمترها اذیت میکردم

اما نباید سخت گرفتدرس بگیرید از تجربیات من خب؟

 

 

 


به نام خالق زیبایی ها

همه مدارس رو تجربه کردم ابتدایی دخترانه و پسرانه شو دبیرستان دخترانه و پسرانشو (از راهنمایی فاکتور میگیرم)

اگه بخوام یه دسته بندی داشته باشم از نظر انرژی که میگیره و میزان شیطون بودن بچه ها:

1)مدرسه ابتدایی دخترانه=مدرسه دبیرستان پسرانه

2)مدرسه ابتدایی پسرانه=مدرسه دبیرستان دخترانه

بعد از مورد دو من یک عدد جنازه بودم یعنی نابود شدم یعنی من پر انرژی کم آوردم

دبیرستان پسرانه که کلا یه بار بیشتر نرفتم اون هم باالاجبار ولی خیلی خوب بودند منظم بدون هیچ شلوغ کاری

دبستان دخترانه ام که اصلا ماه فقط دلت میخواست همشونو بچلونی دسته به دسته با نظم و تربیب یک جا نشسته

اما اوه مای گاد از دبستان پسرانه

نعره هایی که همون بدو ورود به مدرسه معاون محترم میکشید تا اینه هارو کنترل و هدایت کنه که گاهی نعره جوابگو نبود و پس گردنی میزد

فک منم که سرویس کردند.

خانوم اجازه خوشبحالتون ناخوناتون بلنده به ما که اجازه نمیدن

خانوم اجازه ما اگر دندونامونو بهم بسابیم اشکال داره؟

خانوم اجازه ما آب دهنمونو قورت بدیم؟

خانوم اجازه چیکار کنیم قدمون بلند شه؟

خانوم اجازه دلمون درد کنه چیکار کنیم؟

خانوم اجازه انگشترتونو میتونیم ببینیم؟

و.

و دبیرستان دخترانه که منو همسن خودشون میدونستند و سریع دختر خاله شدند!یه سوالا میپرسیدند که من بر خودم لازم میدونستم در افق محو بشم!

دخترخالمم که تو همون مدرسه اس اسم منو بهشون گفته بود فکر کنید اسممو به اسم کوچیک صدا میزدند؟؟

تازه یکیشون گوشی درآورد با من عکس سلفی هم بگیره!!!!

ولی چقد خندیدیم به حدی که کم بود من دراز بکشم از شدت خنده

 

مدارس ابتدایی کلی با همکار عزیز دلم همراه بچه ها عکس گرفتیم شاید یکی دو تا شو براتون بعدا بزارم:)

 

الحمدلله رب العالمین


یا طبیب القلوب.

این روزها به قلبم زیاد فشار میاد

مردم سرزمینم این روزها حالشون خوب نیست غم دارند این روزها برای هرکس که غربالگری روان پرمیکنم با پرسیدن هرسوال اشک تو چشم هاشون حلقه میزنه و کافیه من ادامه بدم تا بغضشون بترکه و شروع کنن به حرف زدن

اما هم خودم حال روحی مساعدی ندارم و اگر بخوام حرف هاشون رو بشنوم داغون میشم هم بلد نیستم چی بهشون بگم تا آروم بشن چه راهکاری بدم برای مشکلشون.

وچقدر مردم در به در دنبال یکی میگردند که فقط گوش کنه فقط گوش کنه.

الهی بمیرم برای قلب های پر از دردشون اصلا حاضرم در دردهاشون شریک بشم ولی چیکار کنم؟وقتی نمیتونم تحمل کنم چیکار کنم؟وقتی کاری از دستم برنمیاد چی کارکنم؟

من مثل قبلا توانایی محرم اسرار شدن توانایی گوش شنوا برای درد دل ها رو ندارم من خیلی ضعیف شدم

سابقا گمان میکردم علم روان شناسی علم پرازریسک واشتباهه علمی که نمیشه خیلی روش حساب کرد علمی که همه جا جواب نمیده علمی که چندتا خارجی اومدن نظر دادن واصلا قابل مقایسه با علم پزشکی نیست چون روح و روان بسیار پیچیده تر از جسم هست

میدیدم وقتی باباعلی جان به زیبایی هرچه تمام تر1400سال پیش جوری از جسم وروح سخن میگه که روان شناسا تازه الان دارن به اون میرسن چه احتیاجی هست من برم سراغش؟

 

اما الان در مواجهه با مردم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم تا خرابکاری نشه چجوری راهنماییشون کنم که ذره ای ،ذره ای کمکشون کنم

خیلی از مشکلات جسمی این روزها برمیگرده به روحشون رفتارهای عجیب و غریب بعضی بچه ها به نظرم ریشه اش برمیگرده به یسری عقده ها و مشکلات خانوادگیشون .خوب میفهمم بچه ای که میاد و همه جا رو بهم میریزه و داروها رو پرت میکنه چقدر معصوم وبی گناهه و این یک مشکل روحی داره.

نمیدونم نظر دینم چی هست؟نمیدونم بابا علی چی میگه؟نمیدونم چی درسته چی غلط؟

فکر میکنم بالاجبار باید برم سراغش.سراغ روان شناسی

 

+شعر کنار وبلاگ باعث گریه ی عمیقی در من شد

اگر بشکند این ظرف سفالی.

چقدر ضعیفم و چقدر ظرف من کوچیکه و چقدر محتاجم به خدای صمد

قل هوالله احد

الله الصمد

ببخشش به خاطر امید هایی که به غیر تو بستم

درمان همه دردها کاش لب به سخن به غیر تو باز نمیکردم


به نام خالق زیبایی ها

همه مدارس رو تجربه کردم ابتدایی دخترانه و پسرانه شو دبیرستان دخترانه و پسرانشو (از راهنمایی فاکتور میگیرم)

اگه بخوام یه دسته بندی داشته باشم از نظر انرژی که میگیره و میزان شیطون بودن بچه ها:

1)مدرسه ابتدایی دخترانه=مدرسه دبیرستان پسرانه

2)مدرسه ابتدایی پسرانه=مدرسه دبیرستان دخترانه

بعد از مورد دو من یک عدد جنازه بودم یعنی نابود شدم یعنی من پر انرژی کم آوردم

دبیرستان پسرانه که کلا یه بار بیشتر نرفتم اون هم باالاجبار ولی خیلی خوب بودند منظم بدون هیچ شلوغ کاری

دبستان دخترانه ام که اصلا ماه فقط دلت میخواست همشونو بچلونی دسته به دسته با نظم و تربیب یک جا نشسته

اما اوه مای گاد از دبستان پسرانه

نعره هایی که همون بدو ورود به مدرسه معاون محترم میکشید تا این هارو کنترل و هدایت کنه که گاهی نعره جوابگو نبود و پس گردنی میزد

فک منم که سرویس کردند.

خانوم اجازه خوشبحالتون ناخوناتون بلنده به ما که اجازه نمیدن

خانوم اجازه ما اگر دندونامونو بهم بسابیم اشکال داره؟

خانوم اجازه ما آب دهنمونو قورت بدیم؟

خانوم اجازه چیکار کنیم قدمون بلند شه؟

خانوم اجازه دلمون درد کنه چیکار کنیم؟

خانوم اجازه انگشترتونو میتونیم ببینیم؟

و.

و دبیرستان دخترانه که منو همسن خودشون میدونستند و سریع دختر خاله شدند!یه سوالا میپرسیدند که من بر خودم لازم میدونستم در افق محو بشم!

دخترخالمم که تو همون مدرسه اس اسم منو بهشون گفته بود فکر کنید اسممو به اسم کوچیک صدا میزدند؟؟

تازه یکیشون گوشی درآورد با من عکس سلفی هم بگیره!!!!

ولی چقد خندیدیم به حدی که کم بود من دراز بکشم از شدت خنده

 

مدارس ابتدایی کلی با همکار عزیز دلم همراه بچه ها عکس گرفتیم شاید یکی دو تا شو براتون بعدا بزارم:)

 

الحمدلله رب العالمین


بسم الله الرحمن الرحیم

بود شبی که نام ارباب بهش گره خورده شبی که  مادرزائر مزار حسینشه

از فرط خستگی خیلی زود خوابیدم .

خواب دیدم زائر حرم قره عین المرتضی زینب کبری خواهر ارباب  هستم

تنها نبودم دونفر دیگه همراهم بودن یه نفرشون خیلی کوچولو بود اسمش حسین بود تو بغلم آروم خوابیده بود انگار من مادرش بودم.

از 15 سالگی چشم هایم حرم بانو را ندیده بود که الحمدلله در خواب حاصل شد

 

 

این روزها برای من غارتنهایی خیلی لذت بخش شده

این روزها همش دنبال ندیده شدن هستم

این روزها هیچ چیز به اندازه تنهایی حالم رو خوب نمیکنه

این روزها روی جدیدی از من به نمایش گذاشته میشه که خودمن هم تا بحال ندیدم و متعجبم ازین من

این روزها تو خلوت و تنهایی خودم کتاب میخونم،روی سفال نقاشی میکشم کیف چرم میدوزم و چای با طعم گل محمدی میخورم و برای خودم زندگی میکنم

 اگر بگذارند.

 

فردا به شرط حیات زائر رفیق رئوف خواهم بود ان شاالله

به یادتون خواهم بود ان شاالله

به یادم باشید

 


بسم رب الشهداء والصدیقین

یاحسین علیه السلام

نجف رفتی،کربلا رفتی، کاظمین رفتی ،سامرا رفتی

مشهد الرضا هم که آمدی.خوش آمدی

التماس دعا

میخواهم متفاوت صدایتان کنم میخواهم کربلایی قاسم خطابتان کنم که کربلایی شدن مقامی بالاتر از حاجی بودن است

که کربلایی بودن را برای عالم صرف کردید.

البته گفته اید نه حاجی بخوانیمت نه سردار نه هیچ گفته اید بگوییم سرباز

کربلایی قاسم شهیدم جز روضه عباس برای پیکر بی دستت چه بخوانیم تا قلبمان آرام شود؟

کربلایی در رخوت و خواب عمیق بودیم خوب تکانمان دادید وقتش بود وقتش بود بیدارمان کنید ولو با خون پاکتان

راستی سردار لبخند مادر چه شکلیست؟

دستان بابا ؟واییییییی دستان بابا

آغوش ارباب؟وایییییی آغوش ارباب

رفیق رئوف .

علمدار .

همه بودند سردار؟

راستی در بزمتان شهید کاظمی هم بود؟

گفته بودید این فاطمیه جور دیگری است

راست گفتید فاطمیه امسال کنار خودِ خودِ مادرید فارغ از این دنیا و زنجیرهایش

آه آه آه .التماس دعا سردار

التماس دعا شهیـــــــدکربلایی

که محتاجم

محتـــــــاج به دعایی به نگاهی

 

 

*این گل را به رسم هدیه تقدیم نگاهت کردیم

حاشا اینکه از راه تو حتی لحظه ای برگردیم

 


 بسم رب الفاطمه اهرا

گاهی از اینکه شما را مادر خطاب میکنم ازینکه هی خودم را به شما منصوب میکنم ازینکه با پررویی تمام اسم خودم را دختر بی بی گداشته ام ازین دست بالا گرفتن خودم .میخواهم بمیرم،بمیرم بابت این جسارت

من از کجا؟دختری شما از کجا؟

من غبار قدم فضه تان هم نیستم مادر جان چه برسد به دختر شما!!!

 

وقتی به شما می‌اندیشم، از دست‌های تهی خویش شرمسار می‌شوم و بغضی که هر از گاهی میهمان گلوی خشک و گرفته‌ام است، آرام‌آرام می‌شکند و بر پهنای صورت گنهکارم می‌لغزد و جاری می‌شود. یک دنیا قافله اشک و آه و ماتم! پس با همین شبنم‌های دل گرفته وضوی عاشقی می‌کنم و به نام یگانه عالم و به یاد شما که نگین آفرینش تمام بانوان عالمید، نفس میکشم و باز زانوهای به زمین رسیده را میتکانم برای دویدنی دوباره.

دل داغدار من به تمام قامت به احترام شما می‌ایستد و در زاویه اندیشه‌هایش به شکیبایی شما فکر می‌کند و غم هایش برایش بی ارزش میشود.

پس چه زیبا ماردی مهربان برای پدر تنهایتان لقب گرفتید؛ که این مدال افتخاری بود که عجیب برازنده قامت و استقامت شما شد.

 پس از آن میثاق سبز در میعادگاه عشق، عاشقی کردید .با نان و نمک علی عاشقانه ساختید و علی را هزاران مرتبه شرمسار شکیبایی‌ تان کردید. 

شما دختر برگزیده‌ترین معشوقه خدا بودید اما در تمام گرسنگی‌ها و خستگی‌ها، لب جز به تسبیح و تقدیس ذات مقدس خداوند  باز نفرمودید.

چه شقایق‌ها واطلسی‌ها و رازقی‌هایی به گلستان گل نشناس دنیا هدیه فرمودید که قصه پرپرشدنشان حدیثی است چون مثنوی یاس کبودتان که فعلاً در کنار زاویه ذهن من بماند تا بعد!

مادر گفتن ها کسی دخترشما نمیشود دختر باید شبیه مادر شود.

التماس دعا ای دار و ندار علی،ای بود ونبود حسن،ای مادر ارباب ما

 

بشم همونی که تو میخوای


 
 

 


بسم الله القاصم الجبارین

با خودم  گفتم اگر انسان ها ارزش درد دل کردن داشتند علی از بی کسی بعد از فاطمه اش با چاه سخن نمیگفت

گفتم مثل همیشه مهر بردهانم مبزنم و سکوت میکنم و سکوتـــــــــــــــــــــــــــ

با خودم گفتم درس بگیر از زبانی که گشودی و تاوانی که دادی

در عمل انجام شده ای بالاجبار مجبور شدم با یک نفر از بندگان خدا حرف بزنم

خیلی سرد و کلی حرف زدم.آنقدر باهوش و ماهر بود که از زیر زبان من کلی چیز بکشد

آنقدر ماهرانه در همان بدو صحبت از طرف من حرف زد که واقعا در دلم بابت این مهارتش تحسینش کردم

حتی حالت های چهره ام را به خوبی موشکافی میکرد

با اینکه میفهمیدم در حال خام شدنم اما دوست داشتم به این خام شدن تن بدهم چرا که هرچه بیشتر جلو میرفتیم من احساس بهتری داشتم

سوال هایی که میپرسید جواب هایی که در نهایت صداقت بدون هیچ پنهان کاری میدادم همانند مورفینی قوی اثر میکرد

با سوال هایی که پرسید و جواب هایی که شنید راز هایی از من رو بازگو کرد که در دلم براش کف زدم

البته من به هیچ مورفین و مسکن و آرامبخشی وابسته نخواهم شد مقاومت بدنم اونقدر بالا رفته اونقدر روحم در اثر سوهان ها صیقل دیده که به هیچ چیز به هیچ کس جز خدای فاطمه امید نداره.

اما این اجبار به حکم الخیر فی ما وقع برایم خیر خواهد داشت ان شاالله

موقتا باید با مسکن های موقتی سرپا بمانم تا بهبودی زخم ها

لحطه شماری میکنم برای آن روز که زخم ها التیام پیدا کردند و دنیا خواب را به چشمان من نخواهد دید

ان الله مع الصابرین

.

.

.

صبور نیستم ولی حس میکنم دست های خدا رو که بنده ای گناهکار چون من رو به آغوش کشیده

همینطور که سیل زده های سیستان رو توی هوای سرد به آغوش کشیده

 

یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک

خداوندا چشم های مرا در این زمانه آخر در این موج فتنه ها و تزویر ها باز کن قلبم را استوار و محکم و مطمعن قرار بده

به من رحم کن

 

 


بسم الله الرحمن الرحیم

بهم گفت میای با فلانی و فلانی شهادت حضرت زهرا رو بریم قم؟

همسفرهایی که درنظر گرفته بود رو راحت نبودم باهاشون تعلل کردم و بهش فهموندم زیاد مایل نیستم

اما پشیمون شدم گفتم دهه فاطمیه کنار فاطمه معصومه سعادت میخواد.چه فرقی داره با کی بری؟خجالت بکش برو و رزق سالتو بگیر

مگر همیشه نمیگی فاطمیه شروع سالمه؟چرا انقدر بی احساسی؟

رفتم سایت خونه معلم رزرو کنم نوشته بود از25ام سایت باز میشه.

25ام بعد از نماز صبح رفتم هنوز باز نشده بود

ظهر که از سر کار اومدم بازم رفتم ظرفیت تکمیل شده بود!

ظرفیت فقط برای اون چند روز مد نظر من ، اون چند روز فاطمیه تکمیل شده بود

درحالی که من نیمه شعبان که قم ذرحال منفجر شدنه تونستم دقیقه نود یک روز حداقل رزرو کنم

فهمیدم اشکال کار رو.

تعلل من.محرومم کرد
برای من خانه معلم مهم نیست من تو حرمم میخوابم اما بخاطر همسفرهام فقط باید اونجا رزرو بشه که هم هزینه اش خیلی زیاد نشه هم مرتب و تمییز باشه
تعظیلی دیگه ای که تو تقویم دیدم 22بهمن بود

کاش بانو من رو ببخشند  کاش محرومم نکنند

کاش از چشمشون نیفتم

.

.

.

جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه تو

تا قم آورد دل شاه خراسان شده را

خونه شما و رفیق رئوف خونه امید منه

و خونه شما بیشتر از بوی رفیق بوی حضرت مادر رو میده

شفاعتم کنید ای دختر ولی خدا ای خواهر ولی خدا ای عمه ولی خدا

مثل شه راه بده آهوی گریان شده را.


 بسم رب الفاطمه اهرا

گاهی از اینکه شما را مادر خطاب میکنم ازینکه هی خودم را به شما منسوب میکنم ازینکه با پررویی تمام اسم خودم را دختر بی بی گداشته ام ازین دست بالا گرفتن خودم .میخواهم بمیرم،بمیرم بابت این جسارت

من از کجا؟دختری شما از کجا؟

من غبار قدم فضه تان هم نیستم مادر جان چه برسد به دختر شما!!!

 

وقتی به شما می‌اندیشم، از دست‌های تهی خویش شرمسار می‌شوم و بغضی که هر از گاهی میهمان گلوی خشک و گرفته‌ام است، آرام‌آرام می‌شکند و بر پهنای صورت گنهکارم می‌لغزد و جاری می‌شود. یک دنیا قافله اشک و آه و ماتم! پس با همین شبنم‌های دل گرفته وضوی عاشقی می‌کنم و به نام یگانه عالم و به یاد شما که نگین آفرینش تمام بانوان عالمید، نفس میکشم و باز زانوهای به زمین رسیده را میتکانم برای دویدنی دوباره.

دل داغدار من به تمام قامت به احترام شما می‌ایستد و در زاویه اندیشه‌هایش به شکیبایی شما فکر می‌کند و غم هایش برایش بی ارزش میشود.

پس چه زیبا ماردی مهربان برای پدر تنهایتان لقب گرفتید؛ که این مدال افتخاری بود که عجیب برازنده قامت و استقامت شما شد.

 پس از آن میثاق سبز در میعادگاه عشق، عاشقی کردید .با نان و نمک علی عاشقانه ساختید و علی را هزاران مرتبه شرمسار شکیبایی‌ تان کردید. 

شما دختر برگزیده‌ترین معشوقه خدا بودید اما در تمام گرسنگی‌ها و خستگی‌ها، لب جز به تسبیح و تقدیس ذات مقدس خداوند  باز نفرمودید.

چه شقایق‌ها واطلسی‌ها و رازقی‌هایی به گلستان گل نشناس دنیا هدیه فرمودید که قصه پرپرشدنشان حدیثی است چون مثنوی یاس کبودتان که فعلاً در کنار زاویه ذهن من بماند تا بعد!

مادر گفتن ها کسی دخترشما نمیشود دختر باید شبیه مادر شود.

التماس دعا ای دار و ندار علی،ای بود ونبود حسن،ای مادر ارباب ما

 

بشم همونی که تو میخوای


 
 

 


بسم الله الرحمن الرحیم

همه چیز خوب پیش میرفت حالمم خوب بود با هر حرفی که میزدم انگار بارم سبک تر میشد

البته توانایی ومهارت بالای شنونده خیلی مهم بود

من باهرکس نمیتونم حرف بزنم طرف باید درک بالایی داشته باشه باید یه اعتمادی ازش تو دلم شکل بگیره و این به راحتی شکل نمیگیره

وچه آدم هایی که سعی کردند ازمن حرف بکشند ولی نتونستند مهر سکوت بردهانم رو بشکنند

اما با اوشون از همه چیز گفتم همه چیز

به یه قسمت که رسیدم اون عذاب وجدانه اون احساس گناهه بغض سنگینی به گلوم انداخت به سختی حرف میزدم بغض رو فرو میخوردم

برام دستمال آوردند گفتند میشه انقدر به خودتون فشار نیارین؟بریزید بیرون؟

بغض ترکید

چند دقیقه دو دستم جلو صورتم و با صدای بلند گریه کردم

آروم که شدم دیدم حال ایشون هم بد شده وسخت متاثر بلند شدند

بهم گفتند تو خدارو اشتباه متوجه شدی.خدابه خاطر گناه نکرده از کسی ناراحت نمیشه؟خدا قانون گذاشته.تو از هیچ قانونی عبور نکردی.من که بنده خدا هستم  بهت حق میدم اونوقت بدون خدای بزرگ چقدر بهت حق میده.گفتند عدالت خداروقبول داری؟پس انقدر خودت روسرزنش نکن

لازم نیست فرار کنی ازاین حس ولی باید در درون خودت حلش کنی بشین با خودت حرف بزن وقانعش کن

حرف هاشون مورفین خوبی بود

گفتند تو ازون شخصیت های نازک هستی خیلی نازک و لطیف و این داره بهت آسیب میزنه.

گفتند باید خیلی مراقب باشی.

مراقب دلی که هرکسی نتونه تصاحبش کنه

نباید زرق و برق و زبون چرب دل تو رو ببره

وکلی حرف دیگه که خیلی خوب بود.

گله کردند که چرا نه بهشون پیام میدم نه آدرس وبلاگ که بنده بحث رو عوض کردم

بهشون گفتم وبلاگم رو حذف کنم آیا؟با خودم گفتم اگه بگن آره بهونه خوبیه برای دل کندن از اینجا برای غزل خدافظی

اما گفتند:نه.فعلا نه

دم آخری بهم گفتند :چقدم روسریتون بهتون میاد

اینجا بود که پشت چشم نازک کردم ازون پشت چشما که وقتی منو به اسم کوچیک صدا میزدند.

و با همین نازک کردنا متوجه قاطی کردن من شدند و دیگه فامیلم رو صدا میزنند

همون اولم ازم پرسیدن به اسم کوچیک صداتون کنم اشکالی نداره؟

که گفتم لطفا با فامیل. اما نمیدونم چرا هی یادشون میرفت

 

+حیف روم نشد وگرنه میگفتم چشاتو درویش کن عامو تییییششششش

 

+سوار آسانسور شدم یهو چشمم افتاد تو آینه اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد گلابی بود

خودم رو عینهو گلابی دیدم از بس روسری رو جلو آورده بودم و به تنگی با سوزن رنگی لبنانی بسته بودم که لپام زده بود بیرون

بعد باخودم گفتم الان کجای این به من میاد؟؟

سوار ماشین شدم دوستمم بود گفت عه سلام گلابی من!

به گلابی بودن خودم بیشتر ایمان آوردم :)

 


بسم الله الرحمن الرحیم

جناب حافظ منو دیوانه کرده.

 

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند

دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت

دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت

که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

                          

مرتبط است با آیه72 سوره احزاب:

اِنّا عَرَضنا الاَمانَةَ علی السَّمواتِ و الارْضِ و الجبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنها وَ حَمَلَها الاِنسانُ اِنَّهُ کانَ ظلُوما جَهولاً؛ بی گمان، ما امانت (تکلیف) را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه داشتیم، اما آن ها از برداشتن آن سر باز زدند و از آن ترسیدند و انسانْ آن را به دوش کشید، راستی که او بسیار بیداد پیشه و نادان است.»

+آن جمله آخر را عشق است نادانی و دیوانگی را عشق است

+توضیحات بیشتر در مبحث جذاب قاعده امانت از سیدمحمد حسین عظیمی عزیز و بزرگوار(برنامه یاد خدا)


بسم الله الرحمن الرحیم

نمیدونم این حرصی که من این روز ها از دست خانوم دکتر میخورم واقعا ازون حرص های خالص و مخلص برای خداست یا نه؟

ولی واقعا لجمو داره در میاره.

یه مراجعه کننده داشتیم یواش به همکارم گفت من هپاتیت مثبتم .همکارم رنگش پرید نه فشارشو گرفت نه نبضشو یه جوری پیچوندش که بره

بهش گفتم عزیز دلم ما که تحصیل کرده های این مملکتیم نباید جوری رفتار کنیم که اون بنده خدا فکر کنه اووه چه بیماری وحشتناکی داره و هیچ جا نگه.خوب بود الان به ما نمیگفت و وقتی میفرستادیمش آزمایشگاه خانوم توسلی نیدل میشد و کلی داستان

ما که خوب میدونیم این جور بیماری ها از طریق ارتباط معمولی منتقل نمیشه این بیماری فقط از طریق خون و مخاطات بدن منتقل میشه و ما که هیچ وقت با خون در ارتباط نیستیم

اما دلش آروم نگرفت به خاطر وسواسی که داره رفت از خانوم دکتر پرسید راه های انتقالشو؟

خانوم دکترم گفت من نمیدونم!بزارید یه تماس بگیرم(با شوهردکترم)خبرشو میدم

که من در اون صحنه فقط میخواستم سرمو بکوبونم به دیوار.دم به دقیقه زنگ میزنه به شوهرش  و سوال میپرسه

یه بارم آزمایش مامانمو رفتم نشون دکتر بدم هنوز باز نکرده گفت منکه سردرنمیارم باید ببری پیش متخصص گفتم من خودم نگاه انداختم فقط میخوام بدونم الان نیاز به مصرف دارو هست یا فعلا نه؟که گفت نمیدونم

بارها شده جلو مریضا میاد از ما سوال میپرسه!و مریض ها دیگه پیشش نمیرن

تنها کاری که ایشون فقط در مرکز ما انجام میدن تجدید نسخه اس که همونم اگر جلد دارو رو نیارن نمینویسن

شده مریضو از یه مرکز دیگه تو این برفا فرستاده پیش ما برای یه فشار!!زورش اومده یه فشاری ازون بیچاره بگیره

مادر باردار رفته پیشش براش آزمایشاشو ننوشته گفته من نمیدونم برو بده خودشون!

یعنی کلا تو باغ نیست

بعد همین ایشون وقتی اومد تو اتلق ما دید عکس سردارو زدیم گفت احسنت احسنت چه کاری خوبی کردید ؟تو مرکز پایین فقط یه دونه رو در زدند ولی شما هم تو سالن زدید هم تو اتاق احسنت

آخه یکی نیست بهش بگه مسلمونی مگه به عکسه؟مگه سردار اینجوری بزرگ میشه؟مگه عکس سردارو بزنیم میشیم آدم خوبه؟نه عزیز من مسلمونی به اینه که مسئولیتی که به عهدت هستو درست انجام بدی متعهد باشی اززیر کار در نری اگه دیدی صلاحیت نداری بکشی کنار

 

میدونید من بیشتر از چی استرس دارم؟از شبایی که ایشون کشیک هستند و مریض بد حالی بیاد زیر دستشون

چند بار به چشم خودم دیدم که وقتی یه مریض که یکم حالش بده رو میبینه چقد استرس میگیره و چقدر به مریض استرس میده

ولی از حق نگذرم نکته ی مثبتی که درش میبینم اینه که شهامت نمیدونم گفتن رو داره وباز جای شکرش باقیه

 

+یعنی از وقتی فهمیدم کاروان کربلامون کاندید شده برای نماینده مجلس نمیدونم به کدوم طرف غش کنم

تو کانالش خودش رو استاد و پژوهشگر علوم انسانی معرفی کرده !!!

تو شعارهاش گفته مبارزه با اشرافیگری!!!

نگم براتون کاظمین که رفته بودیم همه مون داشتیم از غصه میمردیم که یک شب در کنار دو امام معصوم خیلی کمه نباید چشم روهم بزاریم که شاید این آخرین زیارت باشه

اما کاشف به عمل اومد حاجی به همراه یکی دوتا دیگه اونشب پیچوندن رفتن بغداد صفاسیتی

حتی یه بارم میکروفون دستشون نگرفتند تو اتوبوس به جاش یه پیرمرد سید نورانی حدیث میگفتند و شرح میدادند حدیث رو

حتی من بعدا فهمیدم نمازاشونم اشتباه میخونن

بعد از سفر که ماه رمضون بود یه روز حاجی زنگ زدند و گفتند ما افطاری میایم خونتون.تشریف آوردند و شب هم نموندند و رفتند و ما اونجا از ماشین حاجی فهمیدیم چقدر مایه دارن.یکی دوماه بعد زنگ زدند که بچه مون به دنیا اومده براش عقیقه گرفتیم تشریف بیارید.ماهم هلک هلک پاشدیم رفتیم.کجا؟با کلاس ترین و شیک ترین تالار شهر

حالا کیا اونجا بودن همه کله گنده ها وشخصیت های مثلا مذهبی فقط اون وسط ما خیلی معمولی بودیم .

خانوما از آقایون جدا بودن اما چه تفاخر و تجملی موج میزد منکه باورم نمیشد مثلا اون خانومه همسر امام جمعه فلان جاست تا آرنج النگو دستشون بود .

یادمه رفته بودیم مزار حر علیه السلام بعد من یه سوال از حاجی پرسیدم  که بلد نبودن و منو پیچوندن

بعد ایشون چجور میخواد بره مجلس و قانون گذاری کنه من نمیدونم!!

 


.

بسم رب الفاطمه اهرا

سیاهپوش کرده ام هم ظاهرم را هم دلم را

راهی حرم رفیقم .

میخواهم امشب تا صبح کنار سلطانم سراپا خاک شوم

میخواهم امشب تا صبح دستان خالی ام را کنار ضامن آهو به پیشگاهتان بلند کنم مگر نبینید تهی بودنش را

میخواهم امشب تا صبح  کنار امام رئوفم برای باباعلی جانم ، برای شما ضجه بزنم

میخواهم امشب تا صبح پا به پای صاحب عزایتان بیدار بمانم و اشک بریزم

میخواهم امشب تا صبح برای قلب مولای غریبم دعا بخوانم تا کمتر قلب مبارکش بسوزد

چندیست از شرم مادر خطابتان نمیکنم

اما نمیشود نمیتوانم دلم دارد میترکد نمیشود نمیتوانم دارم دق میکنم

امشب دوباره با زمزمه مادر مادر  دریای اشک میشوم

 

السلام علیک یا اماه یا جدتی .

السلام علیک یا امام الرئوف.

 

اللهم بفاطمه و ابیها وبعلها وبنیها وسرالمستودع فیها عجل لولیک الفرج

 

 

 


یا انیس من لا انیس له

ای کاش خنجر میکشیدند از دخترت سر میبریدند

.

.

.

چه میفهمم من از زهراوما ادراک ما زهرا

 

 

ف ا ط م ه

و امان از روزی که خدا به من فاطمه بده.

و سلام به روزی که خدا به من فاطمه بده.

به شیوه ی مادر مریم مقدس عمل خواهم کرد

قبل از اومدنش براش برنامه میریزم

 


بسم الله الرحمن الرحیم

توی کارگاه مدرس گفت قد تا 25سالگی هم یک مقدار افزایش دارد

یادم آمد آخرین باری که قدم را اندازه گرفتم ترم یک دانشگاه بود آمدم و دوباره اندازه گرفتم 3سانتی متر قدم بلندتر شده است

حس ذوق مرگی خاصی در چشمانم موج میزند

خواستم شمارا هم درجریان بذارم شاید شما هم ذوق کنید

 

+وقتی در راه رفتن به کارگاه راننده به خانوم های همکار میگوید خانوم فلانی بی بی هستند ها وهمکار ها تعجب میکنند که چی؟بی بی؟یعنی چی؟

 

+برخلاف موج ها حرکت کردن هم کار جالبیست گاهی حرکت میکنم و چقدر حالم را خوب میکند.حیف که تنبلم

 

+منی که با درد خیلی خوب کنار می آیم و یادم نمی آید مسکن حتی خورده باشم مگر در موارد خاص و به زور ،میخواهم برای خودم دارویی تجویز کنم که دردهایم را مگر کمترکند ولی هنوز دو به شکم

 

+شاید باورتان نشود ولی به زور پنلم را بازمیکنم اخیرا ازینجا حس های بدی دریافت میکنم.عجیب است عجیب

 

+منی که عادت دارم نور گنبد به صورتم بتابد و دعا بخوانم دیشب از شدت سرما تشخیص دادم اگر لحظه ای دیگر نروم داخل حرم دماغم قندیل میبندد و درحالی که خشک شده می افتد.در حالی که انگشتانم منجمد بودند وارد رواق شدم یخم که باز شد باز تشخیص دادم اگر بیشتر بمانم دچار تصعید میشوم.

کلا با خودم درگیر بودم

 

+خوشحالم ازینکه وقتی میروم حرم زبان الکنم لال میشود از مشکلاتم بسیار کم با ایشان گفته ام.کلا در حرم معمولا خاموشم نطقم تازه بعداز حرم درمانی باز میشود.راستی اینبار هنگام سلام دادن حضرت را یابن اهرا خطاب کردم.چرا تاکنون با این اسم دلربا صدایشان نکرده بودم؟

 

+استاد پناهیان میگفت نباید جلوی احساسات راگرفت میگفت فاطمه زهرا جلوی احساساتش را نمیگرفت.میگفت احساسی بودن یک ارزش است.

اما نکته اش در هدایت آن احساس است.

حالا درست است احساسات من خیلی بیخود است و سطحی و اصلا ارزش نیست ولی به این نتیجه رسیده ام پنهان کردن و فرو خوردنشان مثل سم است برای من

راستش را بخواهید از وقتی آن سخنرانی را گوش کرده ام احساس میکنم بهانه ای جور شده تا از عذاب وجدانم کم شود و با خیال راحت داد بزنم از احساساتم

 

+همان معضل اولیه سرکارم با شدت بیشتری باقیست.همه گفتند عادت میکنی عادی میشود ولی نه عادت کردم نه عادی شد روز به روز بدتر هم میشود.

بدون ذکر به هیچ بچه ای واکسن نزده ام (جهت آرامش خودم،بچه،مادر بچه)کلی با وی رفیق میشوم اعتمادش را که جلب میکنم و آرام میشود ناگهان سوزنی را تا عمق در عضله اش فرو میکنم.

حالم دارد ازین عمل بهم میخورد و قلبم دیگر جایی برای این نوع از خشونت را ندارد

 

+این وبلاگ با همه لوس بودنش در چند میلی متری ترکیده شدن است اما نترسید بادمجان بم آفت ندارد.خدا خییلی دوستتان دارد و اجازه ترکاندن اینجارا به امثالی چون من نمیدهد. :))


بسم الله الرحمن الرحیم

میرزاقاسمی دل پذیر :)

نه واقعا یه چیز با مزه بگم؟

صبح که حاضر میشدم برم سرکار یه جورابی رو برداشتم که خیلی دوسش میداشتم وقتی پوشیدم دیدم کف پام یه دوتا سیب زمینی ریز نمایانه

گفتم اشکالی نداره کی کف پای منو میبینه؟موقع نمازم که کسی نمیاد ولش کن خوبه

موقع نماز که شد رفتم نماز بخونم برای اولین بار در تاریخ کاریم همکارم اومد پشت من نماز بست

هیچی دیگه آبرو حیثتم بر باد رفت

برعکس همکارم منو یه آدم با کلاسی پیش خودش فرض میکنه همش به من تیکه کلاسو و اینا میدازه و همش میاد برا لباس و .از من نظر میپرسه بچم نمدونه من تا آبمیوه صدا نده پاکتشو نمیندازم دور اگر ظرف میوه بیارن جلوم و تو میوه ها موز باشه صددرصد موز برمیدارم ومثل اون نازی های با کلاس نیستم که نه گوشت میخورن نه درست حسابی غذا بایه اشتهایی غذا میخورم که اگه طرف گرسنه هم نباشه گرسنه اش میشه و.

هرچی باکلاسی تا الان اندوخته بودم بر باد رف

باکلاسی هم به ما نیومده

معلوم نیست چقدر خندیده؟ای خداااااولی بازم خداروشکر واسطه ای شدیم تا موجبات شادی مومنات رو فراهم کنیم

ولی خداییش اد همون روز که من جورابم پاره اس باید نماز بخونی؟

 


بسم الله الرحمن الرحیم

خنده ام میگیرد از کشمکش های بین دو تا از همکارانم.سرمسخره ترین مسائل از هم کینه شتری میگیرند و قضاوت اشتباه میکنند.جالب است بدانید اختلاف سنی شان مثل مادر و دختر است.حوصله من یکی که از رفتار بچه گانه و دور از مسلمانی و انسانیتشان سر رفته

 

+از من به همه خواهران معظمه و مکرمه نصیحت بیاین دست از یسری قرتی بازیا برداریم.واقعا خب که چی؟که چی بشه؟برای چی؟

بنده خودم ته ته قرتی بازی بودم تا اینکه سزای عمل خویش را به صورت کاملا دلخراشی دیدم.

عرضم به حضور مبارکتان که آنقدر ناخن هایم را بلند گذاشته بودم که باید قسم به جون بچه های نداشته ام میخوردم تا ملت (مثل خاله بزرگه) باور کنند اینا ناخن های خودم است

باید انگشتانم را از معرض دید مامان خانم قایم میکردم تا هی نگوید تیییش اونا چیه برو برو کوتاشون کن حالم بد شد.کلا داستان ها داشتم 

تا اینکه یک روز هنگامی که دیرم شده بود و بسیار عجله داشتم و زیپ چکمه ام را میبستم دیدم انگشت شصت دست راستم انگار تیر خورده و درد میکند در حد لالیگا نگاه که کردم دیدم ناخن پریده از وسط ودارد خون شر شر میکند.                                                    

از آن روز بود که توبه نمودم و همه ناخن هارا از ته برداشتم

در مورد موها هم همین مسئله وجود دارد.موهایی که دوساعت در حمام باید بشویی کلی آب و شامپو را حرام کنی تازه اول ماجراست باز بیا و طی مراحلی خشکشان کن و غریب به سه ساعت شانه کن و بباف اووووووه.کی بره این همه راهو؟

در حوصله من یکی که دیگر نمیگنجد الساعه قرار است بسپارمشان دست آرایشگر تا هم من نفسی بکشم هم آن شامپو و آب و برس و سشوار.والا

 

 

+این شب ها من با (شعر های )جناب حافظ می نوش جان میکنم و در حال مستی غرق در عشق میشوم.

جذابیت حافظ(شعرهای حافظ ) بیشتر از شعر و شاعری نوع نگاه عاشقانه اش و مسفر قرآن بودنش است.

شاید بعضی از تفسیر هایش در واقعیت درست نباشد اما آن نگاه لطیف و واقعا شاعرانه اش مرا دیوانه کرده.

 

 

+دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید

زینهار ای دوستان جان من و جان شما

 

+ قرار است هرچه خلقم از من خواست من برعکسش را عمل بنمایم.مثلا بعداز ظهرها باید حداقل 45دقیقه برورم پیاده روی .

اصلا حسش نیست ولی با مشت ولگد هم که شده میروم. باید بروم

 

+آن فراز های وسط زیارت امین الله مدینه ی فاضله ای شده برای دل من .اوستا کریم به ما فقیر فقرا هم ازین حالا بده قربونت برم

 

+اینقدر اوشون پیگیر حال من هستن و پیام میدن که  شرمنده میشم .نمیخواستم  دیگه برم پیششون ولی ول کن ما نیستن.

به نظرتون آیا برم؟آیا نرم؟


بسم الله الرحمن الرحیم

آومده بود که باز حرف بزنه.

فقط گوش دادم به حرفاش حرفایی که تمومی نداشت حرفایی که از دخترش میزد دختری که اسمش فاطمه بود

دختری که با هزار امید میفرستش خونه بخت

و شوهرش انقدر عرصه رو بهش تنگ میکنه که خودکشی میکنه

والان این مادر تبدیل شده به یه مرده متحرک با یه پلاستیک پراز قرص و دارو

با فشار16.

وسط حرف زدن گاهی بلند میشد گاهی داد میزد یهو آروم میشد گریه میکرد اصلا حالش دست خودش نبود

گفتم یه چیزی بگم گوش میکنی؟برو پیش روانشناس

گفت برم که چی بشه؟بزار به درد خودم بمیرم

گفتم اگر نمیخوای با کسی حرف بزنی پس چرا میای پیش من؟

خب من نمیتونم قادر نیستم که برات کاری کنم جز گوش دادن و حرف هایی که شاید درست نباشه روانشناسم قادر نیست همه کارها دست خداست ولی خداوند اهل علم رو  واسطه ای قرار داده برای اینکه حالتو خوب کنی

تو الان فقط خودت نیستی مادر دوتا بچه دیگم هستی حق نداری با خودت اینکارو بکنی الان تو دوساله هزار بلا سرت اومده هزار قرص بهت دادن خوردی در حالی که ازون اول باید میرفتی پیش روانشناس باید میرفتی روانت رو درمان میکردی

نه اینکه روز درمیون دگزا بزنی و قرص زیر زبونی بخوری

گفت پیش کی برم؟

آدرس اوشون رونوشتم گفتم برو پیششون و مطمعن باش برات لازمه این همه پولی که پای متخصصای مختلف میریزی برو و یه بار برای روانت خرج کن

 

خوشحال بودم شغل من جوری هست که با آدمای سالم سروکار دارم نه بیمار و رسالت من پیشگیری از بیماری هاست

به اینجای کار فکر نکرده بودم که مردم در به در دنبال کسی میگردن تا دردهاشون رو به اشتراک بذارن دربه در دنبال یه گوش هستند

وچقدر من ناتوانم برای این کار وچقدر من ضعیفم برای این کار

اینجوری فایده نداره باید قوی شم

 

+یه سررسید پیدا کردم که مخصوص دلنوشته های من بوده یکی از نوشته هاش مال زمانی بود که من ۲۰ ساله بودم موقعی که داشتم مینوشتم حالم خیلی وخیم بوده از قطرات اشکی که چکیده و نوع بیانم کاملا مشخصه .

اما هرچه به وسط نوشته نزدیک تر شدم انگار آروم تر شدم و حالم بهتر شده برام جالب بود که چه راحت حالم خوب شده با چندتا جمله با چندتا آیه با چندتا اظهار عشق و اینکه خداهست اینکه تنها نیستم و تکیه گاهی مثل خداهست حالم خوب شده 

 من خیلی راحت تر اونی که فکرشو بکنید خوشحال میشم بدن من به کم ترین محبت ها واکنش نشون میده حتی محبتی که خودم برای خودم جور کنم 

اوشون گفتند باید حالت رو درونی خوب کنی باید درونی دنبال آرامش بگردی

و باپیداکردن این سررسید فهمیدم من اونقدرام بیرونی نیستم و میتونم خودم برای خودم آرامش سلب شده توسط دیگران رو برگردونم.من تونستم من میتونم

ان شاالله


بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی میرم پیاده روی وسط راه دلم میخواد بشینم گریه کن و بگم غِلَط کِردُم غِلَط کِردُم  بس که خسته ام و نمیکشم ولی مجبورم میفهمین مجبور

اخیرا همیشه خستم حتی وقتی از خواب بیدار میشم.

خدایا کی این خستگی لعنتی تموم میشه

 

+فداش بشم خدارو میگم .

انقد خوشش میاد به من ضدحال بزنه بعد بهم بفهمونه اصلا اینا ضد حال نیست برات خیلیم خوبه

من از دار دنیا یه انگشتر عقیق داشتم که هرروز با دیدنش کلی ذوق میکردم و دوستش داشتم نمیدونید چه بلاهاکه سرش نیومد اولا که کلی خاستگار داشت و میخواستند از من کشش برن بعدم روی نگین خوشرنگ و دلرباش یه خش بدی افتاد یه روزم دیدم قسمت پایین رکابش ترک خورده و اون ترک بعد چند روز قشنگ باز شد که دادم درستش کردند الانم که یه بنده خدایی لگدش کرد 

                     

+شاید سفر قممون به خاطر ویروس کرونا کنسل بشه

شایدم رفتیم.

همسفرام دبه کردن

 

+دلم ازین روسری چریکی ها میخواد ولی فک کنم خیلی ضایع باشه.نه؟

 

                                                                          

 

 

+


بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

مشهد-نیشابور-سبزوار-شاهرود-تهران-قم

السلام علیک یا بنت موسی ابن جعفر

مسیر بین برادر و خواهر رئوف برادر و خواهر مهربان برادر و خواهر کریم برادر و خواهر جان

جاده ای که هردوطرفش وصل میشود به نور

خیلی سنگیت میخواهد نامهربان بودن و بدخلق بودن در این مسیر سراسر مهر

ومن سراسر سنگ وسط این جاده چه میکنم؟


بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی میرم پیاده روی وسط راه دلم میخواد بشینم گریه کن و بگم غِلَط کِردُم غِلَط کِردُم  بس که خسته ام و نمیکشم ولی مجبورم میفهمین مجبور

اخیرا همیشه خستم حتی وقتی از خواب بیدار میشم.

خدایا کی این خستگی لعنتی تموم میشه

 

+فداش بشم خدارو میگم .

انقد خوشش میاد به من ضدحال بزنه بعد بهم بفهمونه اصلا اینا ضد حال نیست برات خیلیم خوبه

من از دار دنیا یه انگشتر عقیق داشتم که هرروز با دیدنش کلی ذوق میکردم و دوستش داشتم نمیدونید چه بلاهاکه سرش نیومد اولا که کلی خاستگار داشت و میخواستند از من کشش برن بعدم روی نگین خوشرنگ و دلرباش یه خش بدی افتاد یه روزم دیدم قسمت پایین رکابش ترک خورده و اون ترک بعد چند روز قشنگ باز شد که دادم درستش کردند الانم که یه بنده خدایی لگدش کرد 

                     

+شاید سفر قممون به خاطر ویروس کرونا کنسل بشه

شایدم رفتیم.

همسفرام دبه کردن

 

+دلم ازین روسری چریکی ها میخواد ولی فک کنم خیلی ضایع باشه.نه؟

 

                                                                          

 

 


یا مقلب القلوب والابصار

پاگشا شد زیارتم با زیارت سیدالکریم حضرت عبدالعظیم

چقدر چقدر دلم هوای کربلا گرفت خواب کربلا رو هم که دیده بودم زیارت حضرت کریم هم من رو بیشتر هوایی کرد

با دیدن سر در حرم که نوشته بود ادخلوها بسلام آمنین دیگه رسما غش کردم آخه کربلا هم سر در حرم ارباب هم همینو نوشته

موقع زیارتنامه هم اونجا که میگه یا من بزیارت ثواب زیارت سیدالشهدا یرتجی خودم رو در محضر حسین علیه السلام فرض کردم

وچقدر به وجد اومدم از زیارت برادر امام رضا جانم و چقدر این مملکت رو بچه های موسی ابن جعفر عطرآگین کردند

یک سمتش امام رضا یک سمتش فاطمه معصومه یک سمتش شاه چراغ و همه شهر ها یه امام زاده با نسب موسی ابن جعفر

اونجای زیارتنامه السلام علیک یا اخاالرضا الغریب یا حبیب ابن حبیب چقدر دلم امام رضایی شد چقدر قلبم به یاد امام رئوف دچار رقت شد 

بعداز زیارت سه امام زاده رفتم شبستان سر قبر شهید وحید زمانی.شهیدی که با حاج کربلایی قاسم به عروج رسید

و بعد هم شهید مدافع حرم

سر قبر طیب هم به یاد حضرت حر رفتم که در حال بنایی بود و بسته.

همه این هارا تنهایی رفتم چون طبق معمول همسفرا ناپایه :)

خیلیم راضیم و این تنهایی برام لذت بخش شده و تحمل شخص دومی رو هم ندارم که هی غر بزنه.زنده باد خودم :)

+یعنی همه جا من باید مامان باشم تنها وقتی من نقش مامان ندارم که مامانم و خاله هام حضور داشته باشند چون به اندازه کافی اونا تو نقش مامان فرو رفتند و من راحت میتونم لنگامو دراز کنم :)

+یه چیز با مزه بگم؟میرزا قاسمی دل پذیر :)

نه واقعا یه چیز با مزه بگم؟

هنوز دستام تازه رسید به مشبک های ضریح حضرت کریم و بوسیدم و اومدم کنار یه حاج خانوم مهربون در حالی که لبخند میزد اومد (شبیه یکی از بازیگرای پیر زن بود ولی نمدونم اسمش چیه) نه گذاشت نه برداشت گفت عروسم میشی؟؟

یعنی رو کردم به آقا گفتم بزار پام برسه بعد موجبات شادی و خنده ی مارو فراهم کن :))

حاج خانومای مشهدی خیلی تو حرم برا پسراشون دنبال دختر میگردن نمدونستم همه حرما این پتانسیلو داره :)

بهرحال اگر از بی شوهری رنج میبرید و فقط بودن یک شوهر براتون مهمه نه چیز دیگه ای تاکید میکنم فقط بودن شوهر. کجا؟حرم.چی؟حرم.چجور؟حرم.

+این لیندارو که دیدم داغ دلم تازه شد مردم لیندا دارن ماهم لیندا داریم.لیندای من صد سال عمرشه ولی هنوز مثل یه دختر ۱۴ سالس اصلا رشد نمیکنه

+علت عکسهای داغون عکاس نیست مشکل از گوشی قراضه اس


یافاطر

درحالی که دنبال کتاب خاصی تو کتابخونه ام میگشتم چشمم خورد به یه سررسید قرمز که روش با خودکار نوشته بودم:دفتر زمزمه ها ورود ممنوع

از حدودای 12 سالگی توش نوشتم تا حدودای 20سالگی اوایل زمان نوشته ها به هم نزدیکه و از حدود 18 سالگی خیلی کم نوشتم

تفاوت نوع نگارش نوشته ها حال وهوای اونها از اول به آخر خیلی زیاد هست

اون اوایل کلی گل و بلبل و عکس کنار نوشته هام بوده و چقدر نثرم کودکانه وخطم متعجبانه

کم کم وارد فاز عشق شدم تقریبا از حدود 15سالگی نامه هام اکثرا برای حضرت فاطمه اس چه حالم خوب بوده چه حالم بد پای بی بی در میان بوده اونقدر با ایشون ندار بودم و با پررویی حرف میزدم که الان نگاه کردم گفتم عجب دیونه ای بودما !

جالبه اسم خودم رو تو اون دفتر سیده زهرا گذاشتم و گاهی هم به خودم نامه نوشتم.کلا آدم پررویی بودم وهستم و شاید خواهم بود

ازیک زمانی پای شهدا به نوشته هام باز شدن وشهید همت بیشترین نقش رو داشتند

بیشترین دغدغه ام توی نوشته هام ترس از تلف شدن وقت وعمرم بوده دغدغه ای که هنوز هست:(

از یک تایمی دیگه ننوشتم و ننوشتم و حالم خیلی بد بوده وترس از خونده شدنشون هم بوده چون چند باری تقویمم دست دیگران افتاده بود

البته به صورت پراکنده نوشته هایی از خودم در 19 سالگی و 20 سالگی و22سالگی در جاهای دیگه پیدا کردم

تا اینکه اینجا رو برای نوشتن انتخاب کردم با این تفاوت که علاوه بر خودم وخدا افراد دیگه ای که نمیشناسمون هم میخونند نوشته هام رو

در نگاه اول جدابیت داره اینکه در رابطه با نوشته ات کسی بیاد و نطر بده و همش سکوت و سکوت سکوت حاکم نباشه(اتفاقی که در نوشته های سررسیدم می افتاد)

دوستانی پیدا کنی که حرف دلتو بزنی و همه ی حرفات فقط دونفره(من وخدا)نباشه

اما امان از وقتی که اینجا هم امنیت نداشته باشی.

کجا برم برای نوشتن ؟ به کجا فرار کنم برای حرف زدن؟

 

+ دریایی و دل دادی یک روز به دریایی
این شد که پدید آمد از عشق تو دنیایی

عیدتون خیلی مبارک

تولد مادرمون خیلی مبارک

خیلی التماس دعا

در خواندن تو سوزی است، با ما تو بخوان مادر!
      ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی


بسم الله الرحمن الرحیم

یامحمدابن علی یا باقرالعلوم

کاش من هم میتونستم در خط مقدم مبارزه علیه کرونا بجنگم

کاش من هم میتونستم برای مردم عزیز سرزمینم ذوب بشم 

کاش من هم در راه سلامت و جان مردم سرزمینم بمیرم

.

.

.

دل پری از وزارت بهداشتی که خودم جزئی ازون هستم دارم

دل پری از بعضی ت ها و بی تدبیری ها که با جان مردم بازی میکنه دارم

دل پری از داغانی این سیستم که خودم هم جزئی ازون هستم دارم

 

#جنگ جنگ تا پیروزی

#خدا با ماست

#پیروزی از آن ماست

#همه چیز دست خداوتحت اراده اوست

#قوی باشیم و متوکل

#کرونا راشکست میدهیم

#کرونا کوچک تر از اراده ماست

#دوستتون دارم مردم مسلمان سرزمینم

 


بسم الله الرحمن الرحیم

شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو

ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست

 

عشق همچنان جاریست و گریزی از عشق نیست من به دنبال عشق میدوم و در جستجوی عشق از پا نخواهم نشست

 

+بهش میگم در یک ماه گذشته احساس غمگینی اضطراب بی قراری افسردگی نداشتی

میگه:نه مگه با آهنگای شادی که الان هست آدم افسرده میشه؟

من هیچ من نگاه.نمیدونستم آهنگ های جلف و بی محتوا میتونه این قابلیت رو داشته باشه

من فقط اهل آهنگ نیستم یا شماهم؟

 

+این الرجبیون؟فردا یکم رجب المرجب.خوشحالم یکبار دیگه رجب رو درک خواهم کرد(البته اگه تا فردا زنده باشم)

 

+#ما کرونا را شکست میدهیم

ان شاالله

 


بسم الله الرحمن الرحیم

داشتم اسامی اش را میخواندم و از زیبایی هرکدام قلبم به وجد می آمد

تا رسیدم به الواجد.

معنی اش یابنده است

تکرار کردم الواجد الواجد الواجد

وباز غش و ضعفی که براش رفتم

ما از خدای گم شده ایم او به جستجوست

 

+دربساط آرزوها لیله الف تو جویم.

+عکس کاملا بی ربط:)

                                          

 


بسم الله الرحمن الرحیم

دیدید تو فیلمای دفاع مقدس یه عده هستن خودشونو به آب و آتیش میزنن برن خط مقدم بعد فرمانده شون اجازه نمیده و میگه تو باید عقب بمونی ولی اونا تو کتشون نمیره و فقط عشق خط مقدم دارن :)

هرچیم بهشون بگن عزیز جان تو رو اینجا لازم داریم اینجا هم مهمه ولی عشق خط مقدم کورشون کرده

حکایت منه.

از روزی که فهمیدم به دلیل سفرم به قم قطعا کرونا ندارم دارم میام سرکار و اصلا محیط کار من محیط خطرناکی نیست کاملا سالم وخود مردم فهیم شهرمم به علت این ویروس منحوس کمتر مراجعه میکنند و من این روزها سرکار مشغول خوندن کتاب های صفایی حائری ام تا کار کردن

وآموزش هام بیشتر محدود به همون مراجعه کننده هاست که خیلی کم اند

ولی دلم همش بی قراره رفتن به خط مقدمه . یه شوری دارم که درمونش فقط خط مقدمه خستگی ناشی از خدمته

از وقتی هم تست کرونای پرستار مرکز پایین مثبت شده و همکارای اون مرکز گریختند وصحنه رو ترک کردند دلم میخواد برم اونجا و هر کاری که بتونم بکنم ولی گفتن شما پست خودتوخالی نکن کمک پیش کش ولی اعصابم داره بهم میریزه تو این جنگ بشینم وکتاب نوش جان کنم و بقیه پرپر بزنن

تو کتم نمیره آقاجان خط مقدم میخواممممممم عه بابا

+فیلم لیلی با من است رو هم دوباره دیدم وکلی خندیدم

+چرا وقتی دارم کتاب های صفایی میخونم نمیتونم جلو اشکامو بگیرم؟چرا انقدر اشک دم مشکم؟خسته شدم والا

+اوقات در خانه ماندن خود را به جز کتاب با چه پر میکنید که فقط سرگرمی نباشد و احساس وقت تلف کردن بهتان دست ندهد؟؟

+کتاب خیلی خیلییییییییییی جذاب هم لطفا معرفی کنید؟

البته فکر کنم از ترس کرونا حتی این ورا هم نمیاین :(

فقط میان لایک میکنین و جیم فنگ دیس لایکم نداره قالبم حرصتونو بهم اعلام کنید

پست قبل هم از قصد نظراتو بستم که یکم کلاس بزارم :)

#کرونا را شکست میدهیم ان شاالله

 


بسم الله الرحمن الرحیم

روایت داریم از امام صادق علیه السلام که یکی از معانی رجب بارش است

اگر مقصود از بارش همان بارش رحمت الهی باشد

خودم را به مانند کسی میبینم که از ترس خیس شدن زیر چتر در باران قدم میزند

رجب ماه ترسوها یا شاید بهتر باشد بگویم ضعیف ها نیست رجب ماه عشاق دلیر است

کاش میتوانستم در رجب المرجب به حضور ولی خدا برسم و زیارت رجبیه بخوانم

خیلی غم انگیز است در جوار امام رئوف باشی و از آخرین زیارتت شاید یک ماه بگذرد

از امام رئوف گفتم چقدر برایم شوق انگیز بود زیارت امام رضا خواندن در حرم خواهر کریمه

 

               

حسی که در حرم این خواهر برادر دارم مثل پرواز در کرانه ای از مهربانیست 

این خواهر برادر برای من به مثابه حسین و زینب اند.

خیلی ظلم است رابطه ی این خواهربرادر راصرفا خواهربرادری بدانیم

هیچ خواهر برادری در عالم نیست که رایطه ای به این حد عاشقانه داشته باشند

رابطه ی  آنها فراتر از آنچیزیست که مادر داستان های عاشقانه میخوانیم فراتر از محبت خواهر برادر است بلکه رابطه امام و مأموم است که درخیال چون منی نمیگنجد

معرفت عمیق خواهر به ولایت برادر سبب شکل گیری این همه عشق میشود نه صرفا رابطه ی خونی.

 

+لجم میگیرد عکس هایی که میگذارم کجکی میشود.چرا آخر؟:)

++در خط مقدم مبارزه با کرونا نیستم چون معمولا با افراد سالم سروکاردارم اما پشت جبهه هم مهم است دیگر.ان شاالله مفیدباشیم

ماگرزسربریده میترسیدیم

درمحفل عاشقان نمیرقصیدیم


بسم الله الرحمن الرحیم

هر سال با اومدن 13 رجب فکر میکنم قلبم دیگه ظرفیت این همه شوق و حب و. نداشته باشه و بایسته

اما نوچ نه. این اشک و حبی که هر سال در 13 رجب برای من اتفاق میفته و من احساس میکنم چقدر سرشارم و چقدر دارم میترکم در حقیقت هیچی نیست و فقط تصوره

به یاد خطبه همام بابا .

که همام از شنیدن عظمت اون روحش از بدنش جدا شد و دوباره به بدنش برگشت

.

من نمیدونم بابا اصلا آره من فقط یه پوسته دارم که دم از علی میزنه که اگر شکافته بشه داخلش تهی تهی هست

آره همه این حرفا قبول

آره من فقط زیادی احساساتی ام

اما میگین چیکار کنم؟جلو اشک و محبتی که حتی با اسمتون برام ایجادمیشه رو بگیرم؟بگیرم که بین ظاهر و باطنم فرقی نباشه؟که بیشتر از این شرمنده روی ماهتون نباشم؟

هر وقت خواستم قربون دست سقاییتون بشم و همه هستیم رو فدای خاک نعلینتون کنم به دلم بگم خفه شو؟

تورو چه به عشق علی.اصلا تو چی میفهمی علی کیه

هر وقت دعای کمیل میخونم از زیبایی مضامین که بماند ازینکه شما به ما یاد دادید چطور با خدا حرف بزنیم صدبرابر بیشتر اشک بریزم و به داشتن مولایی چون شما امیری چون شما ببالم و هی غرق بشم در شما به دلم بگم بسه دیگه اینقدر حرف؟

نه بابایی من نمیتونم از من نخواین من نمیتونم دم از شما نزنم من اونقدر بزرگ و فهمیده نیستم که عشق شما رو فقط در قلبم بریزم و نمود ظاهری نداشته باشه

من نمیتونم تاوقتی عملم به شما نزدیک نشده صبر کنم و تا اون موقع عشقتون رو فریاد نزنم

من نمیتونم تا وقتی حب به شما باعث معرفتم نشده صبر کنم

من نمیتونم مثل کسایی باشم در دلشون حب علی فوران میکنه ولی ذره ای فریاد نمیزنند 

فعلا نمیتونم.فعلا 

قبول کنید برای چون منی سخته.

قبول کنید من ضعیفم و دل کوچیکم به اشک و همین بابایی گفتنا و همین قربون صدقه رفتنا خوشه

من هنوز خیلی کوچیکم ولی یه روزی بزرگ میشم مگه نه؟

ای همه دارو ندارم ای مولا و امیرم ای بابای بینظیرم میلادتون مبارک

بعدا نوشت:

دریافت


یا من یعطی الکثیر بالقلیل

همه شروع کردید به نامه نوشتن منم که ته ته نامه نویسا ولی وقتی قراره دریک چالش شرکت کنی یه مقدار انتخاب سخت میشه

البته برای من انتخاب بین افراد حقیقی سخت هست که الی ماشاالله هستند وکلی حرف و نامه باید برای تک تکشون بنویسم قبل از اینکه دیر بشه

 اما انگار چالش برای یه شخصیت کارتونی و خیالیه خداروشکر 

خواستم برای یکی از شخصیت هایی که باهاش کلی خاطره دارم بنویسم و کلی احساسی و اینا.

دیدم هم تکراری میشه هم کلیشه ای.پس تصمیم گرفتم برای اون سنجابه تو عصر یخبندان که بیچاره حتی اسمم نداره یه نامه با نثر عامیانه و خودمونی بنویسم:)


سلام بر سنجاب گوگول مگولی قشنگ خدا

واقعا فکرشم میکردی من تو رو انتخاب کنم و برات نامه بنویسم؟خودمم فکرشو نمیکردم اما انقد تودل برو هستی که تو شدی مخاطب نامه ام

آشنایی من باتو تو یه مهمونی بود که همه غرق حرف زدن و خندیدن بودیم و دایی اسماعیل غرق در تلویزیون.

خب  داشت عصریخبندان نگاه میکرد دایی به اون هیکل ومنم متعجب دایی مارو چه به کارتون.کنجکاوشدم و منم نشستم کنارش نگاه کردم.تو از همون اول تو حاشیه بودی ولی من توجهم به توبیشتر از بقیه بود و دلم غنج میرفت برای کارات

الهی من دور اون قیافه بامزت بگردم آخه تو چقد خفنی که به خاطر عشقت (بلوط)جزغاله میشی،دود میشی میری هوا،میترکی،پوخ پوخ میشی،قندیل میبندی ولی نه آخ میگی نه ول کن ماجرایی!

خدا وکیلی برای عشقت به هسته زمین و فضا و اعماق اقیانوسو و هرجاکه وجود خارجی داره هم رفتی!بابا تو دیگه کی هستی؟

اینکه اصلا زندگی نمیکنی و فکر و ذکرت کلا بلوطه چه حسی داره؟

در نگاه اول باید خیلی سخت و بی خود باشه همچین زندگی ای وخالی از لذت

ولی من یه جورایی میفهممت میدونم در عین سختی داری لذت میبری به دنبال بلوط رفتن و رفتن و رفتن و نرسیدن یا رسیدن وازدست دادن و دوباره رفتن با وجود همه دویدن هاش وبلاهایی که سرت میاد  شیرینه برای تویی که عاشقی.و عشق باعث حیات و نیرومحرکه زندگیته.میفهممت.من دختر بی بی خوووب میفهممت

وجالب تر اینکه هروقت بهش میرسی ازش استفاده نمیکنی نمیخوریش فقط دوستش داری دوست داری باشه و محو قدوبالاش بشی و قربون صدقه اش بری

ای جانم چقد تو صاف و ساده ای.

چقدر توخستگی ناپذیر و سخت کوشی.

وشجاع.

دم شوما گرم

حیف که تو فیلم کلا تک پری و باهیچکس رابطه نداری حتی صداتم یه بار نشنیدیم وگرنه میگفتم به سید سلام مخصوص برسون و بهش بگو:

Thank you so much for laughing

توفیقات روز افزون:)

 

دختر بی بی


پی نوشت:

ممنونم جناب گوارا بابت دعوتتون گرچه به زوردعوت گرفتیم:)

بنده هم دعوت میکنم از:سبو جون،ام علی ملقب به آشوب شهر،زینب جان نهری،آلای نازنین،اردیبهشت جانان،مبهم خانوم گل وجناب گلرنگیان و داکتر مهربان

 


                   "یامقلب القلوب والابصار هب لی قلبا یدنیه منک شوقه"

تو خونه بودیم غریبونه نشسته بودیم و زیارت باب حوائج، صاحب کشورمون بابای امام رضامونو زمزمه میکردیم 

حرم امام رضامونو با بغض نگاه میکردیم که چقدر خلوته که چقدر دلمون اونجاست که چقدر.

دست دلمون رو دادیم به پسر موسی ابن جعفر و سالمون رو تحویل گرفتیم

سالی که امسال سین مبارکی داشت.

سالی که امسال سلیمانی با حضور بیشتری داشت

تصاویری که تو حرم امام رضا شونه هاشون از شدت خلوص میلرزید رو برای صدمین بار دیدم 

کمتر از ذره ام ولی من اون حالو از خدا خواستم حال سلیمانی رو تو حرم امام رضا حالی که بلاخره حاجتشو بهش دادند حاجتی که سالها در انتظارش بود عاقبت بخیری به زیباترین حالت.

 

 

هی با خودم میگم یا کاش اصلا پام به بیان و وبلاگ باز نمیشد یا کاش این اتفاقا تو وبلاگ برام نمی افتاد اما از اونجایی که اهل فرار نیستم و قادر هستم به تفکیک همه چی ازهم و کنترل ذهنم و از همه مهم تر به قول سید گلپا توی قیدار خدا رفیق بازها رو بیشتر دوست داره و منم نمی‌خوام رفقایی مثل شما رو ازدست بدم همچنان هستم وگرنه از دست دادن اینجا برای من که به مراحل خاصی از عرفان:)رسیدم سخت نیست

 

 

اقلیمای عزیزم اومده یه صوت گذاشته برای تبریک سال نو منم جو گرفتم گفتم بزارم یادم اومد از پارسال که دعای مقلب القلوب رو با تجوید اصل عربی :) گذاشتم شونصد نفر اومدید و گفتید بردار و فلان و.

کنترل محسوسای خدایید دیگه چیکارتون کنم :) چشم امسالم نمی‌ذارم

 

 

وقتی هی بگی خط مقدم خط مقدم این میشه عاقبتت

روز تعطیل صبح علی الطلوع بیای سرکار :)

ولی مست بشی ازبوی شکوفه 

              

 

 

برادر حاج محمد، شهید زنده! دلم از دیشب آتیش گرفته وقتی گریه های یک مرد رو از قاب تلویزیون دیدم.

مردی که گریه هاش از سر ناتوانی نبود از سر احساس فراوان بود ولی همچنان مثل سرو ایستاده بود

دلم بیشتر  برای کوچکی خودم آتیش گرفته

چقدر راحت اسماعیل ذبح می‌کنی! 

 

اللهم بفاطمه وابیها و بعلها وبنیهاوسر المستودع فیها عجل لولیک الفرج

عجل لولیک الفرج

عجل لولیک الفرج

 

نود ونه تون پربرکت و مبارک ان شاالله 


بسم الله الرحمن الرحیم

باید حسین دم بزند از فضائلت
وقتی حسینی است تمام خصائلت
تعبیرهای ما همه محدود و نارساست
در شرح بیکرانی اوصاف کاملت.

 

نخواستم بیش از این بدهکاری ام را بیفزایم و شرمنده ادب تان شوم.

همه دنیا را بدهکار ادب تان کرده اید ای اسوه ادب ای سلطان ادب.

ای پسر ام البنین ای پسر فاطمه.

 

 

به دلیل برخی قواعد اخلاقی و دینی و .نمیتوانم اینجا را به روال سابق ادامه دهم

که اگر ادامه دهم دیگر نمیتوانم نام اباالفضل العباس را بر زبان بیاورم و باید آرزوی دیدن چشم هایش را به گور ببرم

ومن آدمی نیستم که آرزوهایم را فدای نفسم کنم

لغزش های زیادی داشته ام و البته خداوند رحیم و غفور است وخود را مستغرق در رحمتش میبنم با همه کاستی ها

در همین راستا خانه ای جدید خواهم ساخت که قصد دارم محیطش فقط نه باشد که درمحضر ربوبی خدا دچار بی ادبی نشوم

که به اعتقاد من گناه بیش از ظلم بی ادبی است

 

والعاقبه للمتقین

ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب

 

* آدرس خانه جدید را برای  خواهران ارسال خواهم کرد اگر مایل بودند

اگر خواهری هم از قلم افتاد ومایل بود آدرس تقدیمش میشود

 

 


دریافت

شب مبعث است شب رحمت اما دل من امشب هوای عباسش را دارد

امشب عید است اما دل من روضه میخواهد

حالم خیلی خوب بود اما دنیا سرسازگاری با من ندارد

دعا کنید.بدرود


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها